یک لحظه وسط درس خوندن پرت شدم به روزای خیلی دور. به سه و چهار سال پیش، یه همچین روزایی.. اینکه مدام به این فکر میکردم که اینده قراره چه شکلی باشه، سالای بعدش قراره کجا باشم. اون روزا بخصوص سال دوم کنکورم همش با خودم میگفتم خدایا تو فقط نشونم بده سال دیگه قراره کجا باشم، من چندین برابر بیشتر درس میخونم! الان سال ها ازش گذشته و کتاب جراحی و پاتولوژی جلوم بازن. یه لحظه خودمو با نگاه اون سالا دیدم و واقعا خدارو شکر کردم بابت همه چیز.. چند سال گذشته ولی هنوزم که هنوزه هر روز خدا رو بابتش شکر میکنم. خیلی وقتا خیلی سخت و پرفشار میگذره ولی هنوزم به نظرم این با ارزش ترین چیزیه که توی زندگیم بهش رسیدم.. شاید اونایی که همون سال اول قبول شدن چنین حسی رو نداشته باشن، ولی من دو سال از عمرمو کامل صرفش کردم.. بیشترین تلاش زندگیمو صرفش کردم. مگه تو زندگی لذتی بالاتر از این هست که بدونی همه ی تلاشتو کردی و نتیجشو هم گرفتی؟!