تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۸ ابان ۹۹

درحالی که فکر میکردم همه چی توی ذهن و قلبم تموم شده، دیروز بعد از مدتها توی دانشکده دیدمش و طبق معمول جوری دست و پامو گم کرده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم. پارسال همین روزا بود که بهش پیشنهاد دادم که نه گفت. اخر شب ۹ ابان. امروز حالم شبیه پارسال همین موقع‌ست. همون اندازه بی قرار و مضطرب و تحت فشار..

خدایا :| کاش کاری ازم برمیومد ولی حیف که نمیشه. هروقت هم که منو میبینه، وایمیسته و نگاه میکنه. و این منو میکشه. من مدتهاست که جرئت نگاه کردن به چشماشو ندارم، ولی اون نگاهم میکنه و من به قعر چاه سقوط میکنم.. 

هنوز دفاع نکرده و هرچند وقت یه بار میاد دانشکده. دلم تنگ شده واسه اون روزایی که هر روز به ذوق دیدنش میرفتم دانشکده.

انقدر غمگینم که در وصف نمی گنجه.

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
Smile ...
۰۸ آبان ۱۶:۳۵

بعضی از آدما فراموش شدنی نیستن ...

یه مدت که فاصله میافته آدم فکر میکنه کامل تموم شدن بعد که تجدید دیدار میکنه و تمام اون حسای خفته بیدار میشن میفهمه که خیالی بیش نبوده .

پاسخ :

هوم :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان