تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

130. بازگشت به دوران بی تنوعی و یکنواختی :|

صبح تو بخش تشخیص بعد اینکه بیمارارو فرستادیم برن بخش رادیو عکس بگیرن، تا اومدنشون استاد رست داد. بدو بدو رفتم تو بخشی که اون هست، از دور دیدمش!! و برگشتم

عصر هم توی لابراتوار رفتم نشستم رو به روش! داشت کار انجام میداد و با دوستش حرف میزد. اولین بار بود با این رزلوشن میدیدمش و از همه مهمتر قشنگ صداشو میشنیدم. کیلومترهاااا با تصوراتم فاصله داشت. لعنت به اینستا که انفدر عکساش غیرقابل اعتمادن :-))))) و البته به دیدنای از راه دور اعتباری نیست :| دلمو زد کاملاااا :|||| دیگه من از فردا با چه هیجانی برم دانشگاه؟!

حالا اگه چند وقت دیگه دوباره اومدم گفتم روش کراش دارم مطمئن باشید یادم رفته چه مدلیه و گول دورنماشو خوردم. همینکه از نزدیک ببینمش یادم میاد که ازش خوشم نمیاد :-)))))

همه اینا اثرات یکنواختی زندگیه که من رد دادم :-)))) انقدر ادم از صبح تا عصر یه سره کار میکنه و انقدر که من هیییشکییی دورم نیست حتی یه رفیق دختر دیگه کاملا رد دادم. فقط دنبال یه چیزی میگردم که اون وسطا یکم باعث تنوع بشه. [اینو که تایپ کردم، دلم به حال خودم سوخت! :-( ] فقط هم در حد کراش واسم جذابیت دارن، بیشترش رو دوست ندارم. که خب البته کراش هم از سرم پرید :|


واقعا چرا انقدری که خوب میشه با پسرا رفاقت کرد با اکثر دخترا نمیشه؟! با پسرا میگیم و میخندیم، سر به سر هم میذاریم، کمک میکنیم و ... ولی دخترا کلا واسم چشم و ابرو و عشوه میان و فقططط باعث تهوعم میشن :| و البتههههه قطعا پسرایی که رفاقت میکنن نه من روی اونا کراش دارم نه اونا روی من. کلا لحن صحبت با اونایی که لاس میزنن و دلبری میکنن خیلی خیلی متفاوته..

۷ نظر ۵ موافق ۲ مخالف

129. قانون جذب!

صبح قرار بود بخش رادیو باشیم. با خودم فکر میکردم حالا چی میشه اگه بخوای از دندونت عکس بگیری و بیای تو بخش؟! به طرز ناباورانه ای اومد!!!نمیدونم چیکار داشت ولی بیست دقیقه،نیم ساعت تو فاصله ی یک متری و حتی ده سانتی من بود و بعد از سااال ها خودم صدای ضربان قلب خودمو شنیدم!داشتم با یه نفر حرف میزدم که یهو اومد،و واقعا فراموش کردم اصلا چی داشتم میگفتم. حتی نفس کشیدن هم سخت شده بود لعنتی :-))))))

خب من یه همچین ورژنی هم دارم که خوشبختانه هر چندین سال یک بار بروز میکنه :-))))))

پ ن: یواشکی بهش نگاه میکردم و با خودم میگفتم لعنتی تو از نزدیک خوشگل هم نیستی حتی ولی چه کنم که دلمو بردی :-))))

۱ نظر ۵ موافق ۱ مخالف

128. اندوی جان!

حالا شما هی متلک بپرونید که من همش توی پره کلینیکم. ولی من همونم که تا الان حدود چهل تا دندون اندو کرده و حتی وقتی توی پره کلینیک جا نبود، یه گوشه به طور سرپایی اندو انجام میداد! منو از تیکه و متلک میترسونید تباها؟😂😂😂😂😂

۰ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

127. کراش طور!

خودمم باورم نمیشه ولی از شهریور تا الان روش کراش دارم. اصن شده یکی از انگیزه های دانشگاه رفتن. توی راهرو، پره کلینیک، لابراتوار،بخش و ... همش ناخوداگاه چشمم دنبالش میگرده. حتی حس میکنم چندبار وقتی داشتم با نگاه دنبالش میگشتم مچمو گرفته :-)))) روزی که از صبح تا عصر نبینمش انگار اون روز یه چیز اساسی کم داره!

تقریبا میشه گفت هیچ فاکتور جذابیت ویژه ای نداره ولی فکر کنم بیشتر این تنوع و هیجانشو دوست دارم. کلا بنظرم کراش داشتن خیلی هیجان انگیزه ^_^ اگه دو طرفه باشه که هیجان انگیزتر هم هست حتی :-)))))

۱ نظر ۱۰ موافق ۳ مخالف

126. خالق لبخند

و بالاخره بعد از حرص خوردن های فرااااوان کار اولین بیمار پروتزم تموم شد و تحویلش دادم. چه استرسایی که نکشیدم و چه شبایی که از استرسش تا صبح کابوس دیدم. قشنگ حس میکنم به اندازه چند سال پیرم کرد :-)))))

یه چند تا از خاطرات بامزش رو اینجا هم ثبت کنم و پروندشو ببندم :-)))).


یه حاخ خانوم شصت و خورده ای ساله که خودش و پسر سی سالش اومده بودن که دست دندون بذارن.  خودش بیمار من بود و پسرش بیمار دو تا از پسرا.


1.

استاد: حاج خانوم بگو فوّاره.

بیمار:قوّاره!

استاد:حاج خانوم فوّاره.

بیمار:قوّاره!

استاد:حاج خانوم همونی که توی پارکاست و ازش اب میاد

بیمار:همون که مثل ابشاره؟

استاد:اره اره همون. حالا بگو فواره

بیمار:آبشار!

:-)))))


2.

یه کیف توی گردنشه. بهم نشون میده و میگه اینو سی ساله که دارم. عروسم یه لباس داشت که کهنه شده بود و میخواست بندازه دور. من ازش کیف درست کردم و سی ساله که دارمش! [فکر کنم پارچش پنجاه سال قدمت داشت :-))))]

شلوارمو هم ببین. اینم چادر عروسم بوده که میخواست بندازه دور. باهاش شلوار دوختم! [شلوار با جنس چادر رو تصور کنید! :-)))) ]


3.

پسرش دو هفته پیش دندوناشو تحویل گرفته بود. هفته پیش باید میومد واسه فالواپ که تعطیل بود و نشد. این هفته درحالی اومد که کل دهنش زخم شده بود!! با کلی ناراحتی اومدن. همش میگفت بیچاره بچم دو هفتست داره اب نمک قرقره میکنه و ... معلوم شد تمام این دو هفته دندونارو از توی دهنش درنیاورده!!! بهش میگم حاج خانوم حتما حتما باید شبا اینارو دراری. میگه نههههه. حاجی (شوهرش) پنجاه سال پیش دندون گذاشته و پنجاه ساله تو دهنشن :||| میگم حاج خانوم اگه درنیاری دهنت زخم میشه! میگه نهههه. حاجی پنجاه ساله دندوناشو درنمیاره :-))))))

4.

هنوز داشتم دندونارو توی دهنش تنظیم میکردم که همش میگفت میشه نون بخورم امتحانشون کنم؟! گفتم حالا صبر کن تموم شه بعدش. میگه حاجی که پنجاه سال پیش دندون گذاشت بهش گفتن بعدش نخودچی و نون خشک بخوره. میگم نه حاج خانوم. تا دو هفته غذای نرم و غیرچسبنده باید بخوری. اخرش که تموم شد در کیفشو باز کرد، دیدم دو تا پلاستیک گنننده پر نون خشک با خودش اورده :-))))))

5.

ازش عکس گرفتم، بعدش گفت عکسو ببینم. عکسو که دید گفت زشت افتادم، پاکش کن!! واسش آینه اوردم که خودشو ببینه. اشک تو چشماش جمع شد. گفتم چراااا؟! گفته بخاطر تیروئیدم خیلی چاق و زشت شدم! :-(

[اون وقت من با این سن انقدر تباهم که اصلا به خوشگل بودن یا نبودن فکر هم نمیکنم :|]

6.

داشت واسم تعریف میکرد که پسرا و عروساش خیلی دوسش دارن. بعدش هم با یه عشوه ی خیلی خاص گفت حاجی هم خیلی میخوادم ^_^ اون لحظه ای که گونه هاش سرخ شده بود و اینو میگفت شبیه یه دختربچه ی عاشق پونزده ساله بود :-)

میگه حاجی کلی هم بهم ازادی میده!

سطح دغدغه ی یه پیرزن شصت و خورده ای ساله که از یه روستای خیلی کوچیک اومده زیبایی و ازادی و ایناست! تازه عاشق شوهرش هم هست. اون وقت یه سری دهه هفتادی و هشتادی تباه هم هستن که اوج امال و ارزوهاشون فقط ازدواجه. دغدغه و اینا که هیچی. درحد همون شوهرداری :|

7.

وقتی که تموم شد و میخواست بره خم شد که دستمو ببوسه. و خب علیرغم همه حرصایی که خوردم و همه زحمتایی که بابت این کار کشیدم، به این فکر کردم که چه جذابه ادم خالق لبخند مردم باشه..

8.

کاش هفته دیگه شاکی و ناراضی نیاد واسه فالو آپ.


خدایا شکرت..


۷ نظر ۸ موافق ۱ مخالف

125. و بالاخره بعد از چهااار سال!

توی نمایشگاه کتاب که بودم بهش پیام دادم من نمایشگاهم. میای ببینمت؟! گفت یه ربع دیگه اونجام! و بالاخره بعد از چهار سال رفاقت دیدمش. تنها کسی که از اولین روز وب نویسی منو میخونده و خب طی این سالا رفاقتمون خیلی فراتر از دوست وبلاگی بوده. دیگه نگم واستون از شیطنت هاش، از جذابیتش، از حرفاش،از هدف برایان تریسی، از شیطنتش سر قضیه پیتزا، از ناهاری که خوردیم و از روزی که یکی از خاطره انگیزترین روزای عمرم شد..

حالا کی بوده این بلاگر جذاب؟! پوریا که خیلیاتون از قالبایی استفاده میکنید که طراحش ایشون هستن.

پ ن: لازم به ذکره که خودش ادرس این وب منو نداره و این پستو نمیبینه. ;-)

۴ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

124. تنفر

از امتحان تشخیص، از پاتو، از شب امتحان، از امتحان تشریحی، از اون همه کیست و تومور و ضایعه و از امشب متنفرم!

۰ نظر ۱۱ موافق ۱ مخالف

123. مسلما آدم وقت امتحانات یادش میفته که پست بذاره!

1. توی توییتر بحث سر وب هایی بود که بلاگفا حذف یا فیلتر کرده بود. وسط اون دعوا و بحثا، یه نفر یه آدرس گذاشته بود که اگه میخواید آرشیو وب های حذف شدتونو برگردونید، از این طریق ممکنه. یهو به سرم زد اولین وبی که ساخته بودم رو وارد کنم. اولین وبی که سال 93 وقتی که پشت کنکوری بودم توی پرشین بلاگ داشتم. یه سری از پستا رو واسم برگردوند. خوندنش خیلیییی جالب بود واسم. مدل حرف زدن، فکر کردن و دغدغه هام توی اون سن.. آدم خودش فکر میکنه که هیچ تغییری نکرده و همیشه همین شکلی بوده ولی وقتی نوشته های قبلی خودت رو میخونی تازه میفهمی که کیلومترهااا از خود سابقت فاصله داری. گاهی انقدر ازش دوری که دیگه نمیشناسیش. شبیه اینه که داری نوشته های یه غریبه رو میخونی.. اون قالب ها و متن های عاشقانه، اون ادا اصولای مسخره، اون مدل حرف زدن، همه و همش به نظرم فوق العاده مسخره اومد. دو ساعت تمام داشتم از خنده ریسه میرفتم. و با این سوال گنده توی ذهنم، که یعنی واقعا من یه روزی این مدلی بودم؟! از جمل کشفیاتم میشه به این اشاره کرد که آخرین بار سال 93 عاشق کسی شدم :))))))) خلاصه که چقدر ابله و احمق بودم من.. داشتم فکر میکردم چی توی این سالا باعث این تغییرات شده؟! دانشگاه رفتن، آلما توکل و تاثیرات وبش و فمینیست شدن، کتاب خوندن و فیلم دیدن، تغییر کردن سبک زندگی و مدل دغدغه هام.. 

کارنامه ی آزمونای آزمایشی و درصدام هم توش بود. حقیقتا عجب رتبه ها و درصدایی. خودم کف کردم :))))) رتبه های زیر صد و زیر پنجاه کشوری، درصدای بالای 80 و 90.. بزرگترین رویای اون روزام پزشکی دانشگاهی بوده که الان توش درس میخونم. دقیقا الان توی موقعیت ایده آل و رویای چند سال پیشم زندگی می کنم. فقط میتونم بگم خداروشکر.. 

سالای آخر دبیرستان یه کسی رو دوست داشتم. اون موقع ها فکر میکردیم بعد دانشگاه انقدر از هم دور میشیم که احتمالا دیگه هرگز همدیگرو نخواهیم دید. جز رویاهامون بود یه شهر قبول شیم تا بتونیم با هم باشیم و بریم بیرون! الان توی یه دانشگاهیم ولی سایشو هم با تیر میزنم. اون سری که پیام داده بود همش با خودم فکر میکردم من چطوری یه روزی همچین کسی رو دوست داشتم آخه! اون روزی که داشتم پست سویل رو میخوندم، به این فکر میکردم که منم دقیقا همینطوری بودم. هر بار کسی رو دوست داشتم فکر میکردم که آسمون دهن وا کرده و این تحفه رو انداخته واسه من :))))) الان حالم از سلیقه و انتخابای مزخرفم به هم میخوره! یکی از یکی داغون تر :)))))خدایا بیا و یه کاری کن توی همین وضعیتی که از هیشکی خوشم نمیاد بمونم. حیف این آرامشه که بخاطر یه مشنگ دیگه به هم بخوره :)))))

2. امیدوارم الان به اندازه ی چهار سال پیشم مضحک نباشم :))) و اینکه تصمیم گرفتم که از این به بعد توی وب بنویسم. خیلی جذابه که بعد ها وبت رو بخونی و تغییرات خودتو ببینی. حتی اگه این روزانه نویسیا باعث بشه فضای وب انقدر مبتذل بمونه ;) حیف که تو این سالا یه عالمه وب داشتم و همه رو حذف کردم :| البته از وقتی که توی بیان بودم، تقریبا آرشیوم رو نگه داشتم. توی تابستون در اولین فرصتی که پیدا کنم، همه رو با حفظ تاریخ وارد اینجا میکنم. و البته اون قسمتایی از کانال که واسه ی خودم جذابه. 

3. امتحانا شروع شده. حجمشون فوق العاده زیاده، تاریخاشون نزدیک به همن و فرصت برای خوندن خیلی کمه. کار پروتز بیمار ، پارسیل و دندونای اندویی تحویلی هم مونده. پایان ترم فرانسم هم دقیقا همین هفتست. کلاس موسیقیم هم به همچنین. سرم خیلی شلوغه ولی این وضعیت رو دوست دارم خیلی.. همه چی سخته و کلی دغدغه های متفاوت دارم. ولی قلبا حالم خوبه و عاشق شرایطی ام که توش قرار گرفتم.خداروشکر بابت همه چی .. قبلنا با وجود اینکه شاید شرایط خیلی بهتر از الان بود لذتی از زندگیم نمی بردم. درگیر یه حس و حال افسرده ی مسخره بودم. ولی الان بهترین اتفاق زندگیم اینه که قلبا و عمیقا آرومم و حالم با زندگیم خوبه. همه چی ایده آل نیست ولی اینکه از مسیر لذت ببرم رو یاد گرفتم. مهم ترین چیز اینه که حال دل آدم خوب باشه..

4. توی سال جدید به خودم قول دادم تمرین سازم رو نذارم واسه ی روز قبل کلاس که بدون آمادگی قبلی و با کلی نگرانی برم کلاس. به خودم قول دادم اگه خوب تمرین کنم تابستون یه ساز نو بخرم. از شروع سال جدید بهتر تمرین کردم و چقدر حس خوبی به ادم میده. واقعا حال آدمو عوض میکنه.. الان حتی به این فکر میکنم که وقتی کاملا روش مسلط شدم، حتی میتونم یه ساز دیگه هم یاد بگیرم!

قبل عید یه روزایی بود که از شدت حجم و فشار کاری که هست قید فرانسه و موسیقی رو یزنم. که هم تایم بیشتری بتونم توی دانشکده بمونم و هم تایم بیشتری بتونم درس بخونم. ولی واقعا انقدر واسم مهم و جذابن که توی هر شرایطی رهاشون نکنم. اگه توی سالای بچگیم هم به بهانه ی درس کلاس زبانم و بقیه ی کلاسامو ول میکردم الان قطعا حسرتش رو میخوردم. توی اون برهه ی زمانی ممکنه یکم سخت بگذره ولی قطعا ارزشش رو داره. و خب البته کلی هم توی عوض شدن روحیه ادم تاثیر داره.


خب دیگه من برم درس. فعلا :)

۶ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

122. و همانا بازگشت همه ی بلاگران به سوی وبلاگ است!

چشم به هم زدیم و یک سال دیگه هم از عمرمون گذشت. پارسال این موقع خیلی روزای خوبی رو نمیگذروندم، نوشته های پارسالمو هم که داشتم میخوندم نوشته بودم که اصلا تعطیلات خوبی نداشتم.. الان یک سال گذشته و قلبا و عمیقا سرشارم از آرامش و حال خوب.. پارسال به خودم قول دادم توی یک سال پیش روم به کسی دل نبندم، الان یک سال گذشته و میتونم با اطمینان بگم توی یکسال گذشته به کسی دل ندادم، درگیر هیچ رابطه ای نشدم و روحمو آزار ندادم. یه سری ادما رو بطور کلی از زندگیم حذف کردم و چقدر بابتش خوشحالم. رفاقتامو محدود کردم و از سر رودروایسی و مصلحت به هیچ رفاقتی تن ندادم. جلوی ادمای اشتباه زندگیم ایستادم و نفرتمو به روشون اوردم و واسه ی همیشه از زندگیم حذفشون کردم. از سر تنهایی به هیچکسی پناه نبردم و به هیچ ارتباط دوستانه و غیردوستانه ای تن ندادم. امسال علوم پایه رو از سر گذروندم . بیش از همیشه درس خوندم. امسال عاشق رشتم شدم توانمو واسش گذاشتم. درس خوندم، واسش زحمت کشیدم. بعد از چند سال دوباره رفتم دنبال فرانسه و چقدر بابتش خوشحالم. امسال شروع کردم به کلی فیلم خوب دیدن. کلی کتاب خوب خوندم، فیلم و سریال خوب دیدم، ساز زدم.. از یک سال گذشته ی خودم عمیقا راضیم. همه ی تلاشمو واسه زندگیم و خواسته هام کردم. هیچ جا کوتاه نیومدم و کم نیاوردم، هیچ جا ضعف نشون ندادم. مسیر خودمو رفتم حتی به قیمت از دست رفتن رفاقتام.. پایان سال 96 ئه. از پارسال خیلی تنهاترم ولی درعین حال خیلی هم راضی ترم.. امسال همه چی مطابق میلم پیش نرفت، هیچ اتفاق خارق العاده ای هم رخ نداد. ولی همه تلاشمو واسه خواسته هام کردم و واقعا راضیم. مگه زندگی چیزی غیر از اینه؟!

واسه سال 97 تصمیم خیلی بزرگی ندارم. همین روندو ادامه بدم ولی با تلاش خیلی خیلی بیشتر. همچنان بدون دلبستگی و وابستگی.. سعیمو بکنم اروم تر باشم، مهربون تر و خوش اخلاق تر.. باشگاه برم، گواهی نامه بگیرم بالاخره!. دیگه چیز خاصی بنظرم نمیرسه..

روی هم رفته سال 96 سال خوبی بود. با پیدا شدن ماشین هم دیگه با خیال راحت وارد سال جدید میشیم. الهی که خدا توی سال جدید اول به همه سلامتی بده و بعدش هم آرامش روح و روان و موفقیت..

خدایا شکرت بابت سالی که با آرامش و سلامتی کنار خانواده هامون سپری شد.. 

پ ن: ممکنه با خوندن این متن به چشم بعضیا یه ادم خیلی بی دغدغه بنظر بیام. حقیقتش اینه که امسال کلی روزای سخت داشته، روزایی که شاید کمتر کسی مشابهش رو تجربه کرده باشه ولی خداروشکر بابت سلامتی ای که داریم و شکر از اینکه فرصت  کردن واسه رسیدن به خواسته هامونو داشتیم.

پ ن 2: چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود :-)

۱۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

120. نمیدونم

وب نویسی هرکسی یه عمری داره. من چهار سال پیش شروع کردم، توی این چهار سال دوستایی پیدا کردم که خیلیاشون مجازی نموندن و واقعی شدن و چه بسا خیلی نزدیکتر از دوستای قدیمیم.. کلی تجربه های جذاب داشتم و البته تجربه های منفی.. کنکور دادم، دانشجو شدم، علوم پایه دادم و کلی از لحظاتمو باهاتون شریک شدم. تو این بلبشو دل سپردم حتی.. بارها خواستم برم و نرفتم. ولی این بار فرق میکنه. این بار نه اتفاق خاصی افتاده نه از کسی دلخورم نه قصد عوض کردن وب دارم و نه هیچ چیز دیگه.. فقط حس میکنم دیگه عمر وب نویسی منم تمومه.. 

شبا که میرسم خونه انقدرررر خسته ام که فقط میتونم بخوابم، حتی فرصت باز کردن پنل وبمو هم پیدا نمیکنم. دوست دارم بنویسم ولی واقعا فرصتش نیست.. دوست داشتم خیلی از تجربه های جدید دانشجوییمو باهاتون شریک بشم ولی متاسفم که فرصتشو ندارم.. و اینکه بنظرم اینستا اصلا جایگزین مناسبی برای وب نیست وگرنه حتما ازش استقبال میکردم..

همین :-)

۱ نظر ۰ موافق ۱۲ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان