تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

55. شت به این زندگی..

وقتی میاد میگه ام اسش اود کرده، چطوری قلبم هزار پاره نشه؟! خدایا این همه بدبختی واسه یه نفر عادلانست؟! خدایا میشه یکم بیشتر هواشو داشته باشی؟؟!!

۳ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

54. پست عجله ای صوتی طور!



۱۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

53. تمام!

واسه اولین بار تو زندگیم فحش دادم. رکیک! بعد از شیش سال و نیم محکم وایسادم، بی ترس و لرز، بی تردید، یه دل سیر فحش دادم. هررررچی تو دلم مونده بود گفتم.. بعدشم بلاک! نمیدونم از یه بیمار روانی چه ری اکشنایی برمیاد، نمیدونم صبح که بیدار شم و ببینم که پیامم سین شده عواقبش چیه.. نمیدونم.. ولی امشب بعد شیش سال و نیم، بی فحش دادن به خودم میخوابم..

تمام! :-)

۴ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

52. کابوس..

امروز از شدت شوک برای لحظاتی واقعا حس کردم فلج شدم. واسه لحظاتی قادر نبودم هیچ تکونی بخورم. داشتم توی کانال پست میذاشتم که یه پیام اومد و دیدن اسم فرستنده ی پیام برای همچین شوکی کافی بود.. همش با خودم فکر میکنم چی باعث این همه ترس میشه؟! اونم بعد از این همه سال؟! یادمه همون سالا هم خیلی خیلی ازش میترسیدم. هر وقت پیامی میومد دستمو میذاشتم روی گوشی و کم کم نگاش میکردم.. یا مثلا حتی تو اوج تابستون هم باعث میشد از شدت سرما و لرزش بخزم زیر پتو و تمام تنم بلرزه.. هرچی فکر میکنم حتی دلیلی هم واسه ی ترس نمی بینم. این همه سال گذشته، دیگه نه من اون کاکتوس قدیمی ام و نه درمقابل حرفی مخالف میلم سکوت میکنم. یاد گرفتم مخالفتمو ابراز کنم، صدامو ببرم بالا و اصلا دعوا راه بندازم.. ولی هنوز این یکیو نمی تونم .. چطوریه که بعضیا انقدرررر دریده میشن که حتی اسمشونم وحشت همراهش داره؟!

یه ترسی تا این حد عمیق و ریشه دار تا عمق وجود چقدر میتونه باعث و بانی این همه بی اعتمادی و بدبینی من شده باشه؟! چرا بعد این همه سال هر روز صبح که بیدار میشم تا اخر شب بارها و بارها و بارها اون تصاویر جلوی چشمام رژه میرن؟! چرا تموم نمیشه؟ چرا فراموش نمیشه؟ چرا دردش کم نمیشه؟! چرا تهوع من نسبت به خودم و دیگران ذره ای هم کم نمیشه؟ چرا نمیتونم اول از همه خودم و بعد دیگرانو ببخشم؟ کی قراره این کابوس تموم بشه؟! اصلا تا کی و کجا قراره این کابوس همراه من بیاد؟! چرا نمیشه ازش حرف زد و سبک شد؟! چرا هیچ وقت نمیتونم چیزی ازش به زبون بیارم؟! این همه سال، این همه درد، بس نیست؟!

۳ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

51ّ. تفاوت..

میگه بنظرت ایرادی داره من با کسی ازدواج کنم که پزشک نباشه؟! میگم معلومه که نه. منم باشم ترجیح میدم پزشک نباشه. میگه اگه کارمند باشه چی؟ میگم فرقی نمیکنه ک. مهم اینه که خودت راضی باشی. میگه اگه ایرانی نباشه چی؟؟!! میگم یعنی کجاییه؟ میگه فلسطین. میگه کارمند سفارته. اینجا ارشد کارگردانی خونده. عاشق من شده و میخواد بمونه. میگه خیلی مهربون و عاشقه. کافیه بفهمه دارم گریه میکنم، یه ساعته خودشو میرسونه ترمینال تا بیاد اینجا پیشم باشه.. میگه خیلی خیلی پسر خوب و مهربونیه و .... میگه یه مشکل دیگه هم هست. میگم چی؟ میگه 9 سال ازم بزرگتره ولی چهرش اصلا نشون نمیده.. میگه مامانم و خواهرم کامل میشناسنش و راضین ولی میترسم بابام قبول نکنه.اخه دوست داره با یه پزشک ازدواج کنم.

میگم چطوری باهاش آشنا شدی؟ میگه اینستا..


در اینکه من چقدر بدبین و شکاکم که شکی نیست.ولی من فقط یه چیزی تو ذهنم شکل میگیره. اگه همش بخاطر گرفتن اقامت ایران باشه چی؟؟!!

پ ن 1: من اگه بودم نمیذاشتم دخترم چنین ازدواجی کنه.هرگز..

پ ن 2: ادما وقتی تحت تاثیر عشق و احساس قرار میگیرن خیلی چیزارو نمی بینن.مگه میشه این همه تفاوتو نادیده گرفت؟؟!!

پ ن 3: خدایا لطفا مراقب تصمیماتش باش. حیفه دختر به این خوبی و ماهی..

پ ن 4: چقدر تازگیا آشنایی از طریق اینستا زیاد شده. البته نمیگم مطلقا اشتباهه ها.چون وقتی نصف بیشتر ارتباطاتمون مجازیه و تایم زیادی رو اینطوری میگذرونیم، یه سری ارتباطات پیش میاد به هرحال. ولی من مطمئن نیستم چقدر میتونه قابل اعتماد و قابل اتکا باشه..

پ ن 5: من اگه رشتم دارو بود، قطعا همون سال اول انصراف میدادم یا افسرده میشدم! لعنت به فارما :|


۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

50. افسردگی!

1. لعنت به فارما.. قشنگ داره منو افسرده میکنه. حالمو از صبح بد کرده و دستم به خوندنش نمیره. عین دوران علوم پایه که دستم به خوندن بعضی درسا نمیرفت و کل تایمم به هدر میرفت. از صبح هم همش دارم توی اینستا و نت چرخ میزنم و حتی یه جلسه هم نخوندم. سر درد گرفتم بخدا.. اه.

2.داشتم سرچ میزدم ببینم پذیرش توی کشورای دیگه چطوره.  جالبه که پذیرش تخصص انقدرررر سخت و هزینه بره که اصلا عاقلانه هم نیست و هیشکی از پسش برنمیاد. غیر از اینکه کلی ازمونا و شرایط خیلی سخت داره،هزینه ی حدود سالی 140-150 میلیون داره که خب فقط یه مولتی میلیاردر از پسش برمیاد :| بعیارتی شت به این زندگی..

3.یکی از بچه هایی که از لحاظ تیپ و ظاهری همیشه بنظرمون کاملا شوت میومد، واسش یه خونه خریدن یک میلیارد!!!! توی بهترین نقطه ی شهر. بعد همه داشتن میگفتن یزدیا خیلی پولدارن و اینا. اینم مامانش دندونپزشکه و باباش پزشک. بعد بچه ها میگفتن همین لباسایی که تنشه و تو میگی چفدر زشته و اینا، ههمش مارکه و خیلی خیلی گرون :|||| مجددا عرض میکنم شت به این زندگی..

4.امشب تولد میمه. چند ساله میشه؟ 35 ساله.. خب باید بگم حتی وقتی هشتاد سالش هم بشه چیزی از تهوع و تنفر من نسبت بهش کم نمیشه. خدایا از گناه همچین ادمی میگذری؟؟!! به حرمت همه ی روح و روانایی که ازرده ازش نگذر.. به حرمت همه ی معصومیتایی که از بین برده..

5.استادمون داشت ویژگی های وسواس فکری رو میگفت. همشو داشتم.. همشو.. مثل همه ی تصویرایی که از جلوی چشمم کنار نمیره..

6.یکی از بلاگرا یه استوری گذاشته بود با این مضمون که اگه ازت پرسیدن چی خوشحالت میکنه و بیش از پنج ثانیه فکر کردی، یه جای کار می لنگه. پنج ثانیه که هیچ، من الان چند روزه دارم فکر میکنم چی حالمو عوض میکنه و مطلقا هیچییییییی به ذهنم نمی رسه..

۷ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

49. فارما

بدون شک فارما لعنتی ترین و رو اعصاب ترین درس این ترمه. من اینارو چطوری حفظ کنم اخه؟! :||||

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

48. مرحله هشتم پروتز!

من میخوام پست بذارم ولی متاسفانه بیان واسم باز نمیشه و نمی دونم که باید چیکار کنم. الانم با مرارت های فراوان باز شده!


مرحله هشتم: مانت کردن

۵ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

47. یادم بمونه..

واسه سالای آینده یادم بمونه که هرچقدر هم که کارم خوب باشه، اگه اخلاقم با مریضم خوب نباشه، کل کارم زیر سوال میره. مثل خودم که الان با وجود اینکه میدونم دندونام خیلی خوب شده، ولی دیگه حس خوبی بهشون ندارم..

تازه من درک میکنم شرایطو. یا حداقل تلاشمو میکنم که درک کنم. خودمو میذارم جای پزشک و سعی میکنم بهش حق بدم. همه جوره هم کنار میام. وضعیت دانشجو بودن و کار بی جیره و مواجب و خستگی و ناراضی بودنای استادارو درک میکنم و با این حال حس میکنم گاهی بعضی رفتارا میتونه خیلی بهتر باشه. حالا تصور کن مریضی رو که هیشکدوم اینارو در نظر نمیگیره..

۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

46ّ. زلزله!

همین الان یه زلزله ی ظریفی اومد.. :-)

۱۴ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان