تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱۳۳. تشخیص

امروز واسه اولین بار توی بخش تشخیص بیمار داشتم. تجربه اینکه یه بیمارو خودت معاینه کنی، طرح درمان بدی و توی دفترچه واسش گرافی بنویسی.. حقیقتا جذاب بود😍

این استاد چندان استاد مورد علاقم نیست ولی میفهمم چقدر تلاش میکنه ما ها رو پزشک کنه. ابنکه حتی میاد پوزیشن نشستنت روی تابوره رو تصحیح میکنه، نه فقط جلوی بیمار بلکه همیشه بهت احترام میذاره و جوری بهت میگه خانم دکتر که بیمار تو رو به چشم دانشجو نبینه،اینکه از الان اجازه میده نسخه بنویسی و بهت یاد میده.. و خب تنها استادیه که توی تشخیص ۱ بیمار میده.. استاد مورد علاقم نیست و حتی تا حدی رو مخه ولی بسیااار بسیار قابل احترام.

۲ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۳۲. عاشق شدم ^_^

اقا من واااقعاااا عاشق اندو شدم. اینکه تمام مدت تو دانشکده از صبح تا عصر در حال اندو ام به کنار، با اینکه کارای تحویلیم تموم شده، حتی امروز که پنج شنبه بود هم رفتم کار کردم.تمام روز هم فکرم پیششه، مثلا الان به خودم میگم کاش دانشکده بودم و میشد کار کرد،تابستون هم دلم تنگ میشه تازه:| الان دیگه فقط بخش جراحی که هنوز نرفتم ممکنه واسم از اندو جذاب تر باشه.وگرنه اندو با اختلاف زیااااااد در صدره. به طرز دیوانه واری عاشقشم 😍️️

۴ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

131. وقتی از بی شعور و بی ظرفیت حرف میزنم از چه حرف میزنم.

یکی از پسرا هست که چون من از صبح تا عصر در حال اندو ام همیشه سر به سرم میذاره. تا منو میببنه میگه تو استاد اندویی و ... منم تو عالم رفاقت چار بار تو روش خندیدم. نتیجش شد این:

۶ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

130. بازگشت به دوران بی تنوعی و یکنواختی :|

صبح تو بخش تشخیص بعد اینکه بیمارارو فرستادیم برن بخش رادیو عکس بگیرن، تا اومدنشون استاد رست داد. بدو بدو رفتم تو بخشی که اون هست، از دور دیدمش!! و برگشتم

عصر هم توی لابراتوار رفتم نشستم رو به روش! داشت کار انجام میداد و با دوستش حرف میزد. اولین بار بود با این رزلوشن میدیدمش و از همه مهمتر قشنگ صداشو میشنیدم. کیلومترهاااا با تصوراتم فاصله داشت. لعنت به اینستا که انفدر عکساش غیرقابل اعتمادن :-))))) و البته به دیدنای از راه دور اعتباری نیست :| دلمو زد کاملاااا :|||| دیگه من از فردا با چه هیجانی برم دانشگاه؟!

حالا اگه چند وقت دیگه دوباره اومدم گفتم روش کراش دارم مطمئن باشید یادم رفته چه مدلیه و گول دورنماشو خوردم. همینکه از نزدیک ببینمش یادم میاد که ازش خوشم نمیاد :-)))))

همه اینا اثرات یکنواختی زندگیه که من رد دادم :-)))) انقدر ادم از صبح تا عصر یه سره کار میکنه و انقدر که من هیییشکییی دورم نیست حتی یه رفیق دختر دیگه کاملا رد دادم. فقط دنبال یه چیزی میگردم که اون وسطا یکم باعث تنوع بشه. [اینو که تایپ کردم، دلم به حال خودم سوخت! :-( ] فقط هم در حد کراش واسم جذابیت دارن، بیشترش رو دوست ندارم. که خب البته کراش هم از سرم پرید :|


واقعا چرا انقدری که خوب میشه با پسرا رفاقت کرد با اکثر دخترا نمیشه؟! با پسرا میگیم و میخندیم، سر به سر هم میذاریم، کمک میکنیم و ... ولی دخترا کلا واسم چشم و ابرو و عشوه میان و فقططط باعث تهوعم میشن :| و البتههههه قطعا پسرایی که رفاقت میکنن نه من روی اونا کراش دارم نه اونا روی من. کلا لحن صحبت با اونایی که لاس میزنن و دلبری میکنن خیلی خیلی متفاوته..

۷ نظر ۵ موافق ۲ مخالف

129. قانون جذب!

صبح قرار بود بخش رادیو باشیم. با خودم فکر میکردم حالا چی میشه اگه بخوای از دندونت عکس بگیری و بیای تو بخش؟! به طرز ناباورانه ای اومد!!!نمیدونم چیکار داشت ولی بیست دقیقه،نیم ساعت تو فاصله ی یک متری و حتی ده سانتی من بود و بعد از سااال ها خودم صدای ضربان قلب خودمو شنیدم!داشتم با یه نفر حرف میزدم که یهو اومد،و واقعا فراموش کردم اصلا چی داشتم میگفتم. حتی نفس کشیدن هم سخت شده بود لعنتی :-))))))

خب من یه همچین ورژنی هم دارم که خوشبختانه هر چندین سال یک بار بروز میکنه :-))))))

پ ن: یواشکی بهش نگاه میکردم و با خودم میگفتم لعنتی تو از نزدیک خوشگل هم نیستی حتی ولی چه کنم که دلمو بردی :-))))

۱ نظر ۵ موافق ۱ مخالف

128. اندوی جان!

حالا شما هی متلک بپرونید که من همش توی پره کلینیکم. ولی من همونم که تا الان حدود چهل تا دندون اندو کرده و حتی وقتی توی پره کلینیک جا نبود، یه گوشه به طور سرپایی اندو انجام میداد! منو از تیکه و متلک میترسونید تباها؟😂😂😂😂😂

۰ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

127. کراش طور!

خودمم باورم نمیشه ولی از شهریور تا الان روش کراش دارم. اصن شده یکی از انگیزه های دانشگاه رفتن. توی راهرو، پره کلینیک، لابراتوار،بخش و ... همش ناخوداگاه چشمم دنبالش میگرده. حتی حس میکنم چندبار وقتی داشتم با نگاه دنبالش میگشتم مچمو گرفته :-)))) روزی که از صبح تا عصر نبینمش انگار اون روز یه چیز اساسی کم داره!

تقریبا میشه گفت هیچ فاکتور جذابیت ویژه ای نداره ولی فکر کنم بیشتر این تنوع و هیجانشو دوست دارم. کلا بنظرم کراش داشتن خیلی هیجان انگیزه ^_^ اگه دو طرفه باشه که هیجان انگیزتر هم هست حتی :-)))))

۱ نظر ۱۰ موافق ۳ مخالف

126. خالق لبخند

و بالاخره بعد از حرص خوردن های فرااااوان کار اولین بیمار پروتزم تموم شد و تحویلش دادم. چه استرسایی که نکشیدم و چه شبایی که از استرسش تا صبح کابوس دیدم. قشنگ حس میکنم به اندازه چند سال پیرم کرد :-)))))

یه چند تا از خاطرات بامزش رو اینجا هم ثبت کنم و پروندشو ببندم :-)))).


یه حاخ خانوم شصت و خورده ای ساله که خودش و پسر سی سالش اومده بودن که دست دندون بذارن.  خودش بیمار من بود و پسرش بیمار دو تا از پسرا.


1.

استاد: حاج خانوم بگو فوّاره.

بیمار:قوّاره!

استاد:حاج خانوم فوّاره.

بیمار:قوّاره!

استاد:حاج خانوم همونی که توی پارکاست و ازش اب میاد

بیمار:همون که مثل ابشاره؟

استاد:اره اره همون. حالا بگو فواره

بیمار:آبشار!

:-)))))


2.

یه کیف توی گردنشه. بهم نشون میده و میگه اینو سی ساله که دارم. عروسم یه لباس داشت که کهنه شده بود و میخواست بندازه دور. من ازش کیف درست کردم و سی ساله که دارمش! [فکر کنم پارچش پنجاه سال قدمت داشت :-))))]

شلوارمو هم ببین. اینم چادر عروسم بوده که میخواست بندازه دور. باهاش شلوار دوختم! [شلوار با جنس چادر رو تصور کنید! :-)))) ]


3.

پسرش دو هفته پیش دندوناشو تحویل گرفته بود. هفته پیش باید میومد واسه فالواپ که تعطیل بود و نشد. این هفته درحالی اومد که کل دهنش زخم شده بود!! با کلی ناراحتی اومدن. همش میگفت بیچاره بچم دو هفتست داره اب نمک قرقره میکنه و ... معلوم شد تمام این دو هفته دندونارو از توی دهنش درنیاورده!!! بهش میگم حاج خانوم حتما حتما باید شبا اینارو دراری. میگه نههههه. حاجی (شوهرش) پنجاه سال پیش دندون گذاشته و پنجاه ساله تو دهنشن :||| میگم حاج خانوم اگه درنیاری دهنت زخم میشه! میگه نهههه. حاجی پنجاه ساله دندوناشو درنمیاره :-))))))

4.

هنوز داشتم دندونارو توی دهنش تنظیم میکردم که همش میگفت میشه نون بخورم امتحانشون کنم؟! گفتم حالا صبر کن تموم شه بعدش. میگه حاجی که پنجاه سال پیش دندون گذاشت بهش گفتن بعدش نخودچی و نون خشک بخوره. میگم نه حاج خانوم. تا دو هفته غذای نرم و غیرچسبنده باید بخوری. اخرش که تموم شد در کیفشو باز کرد، دیدم دو تا پلاستیک گنننده پر نون خشک با خودش اورده :-))))))

5.

ازش عکس گرفتم، بعدش گفت عکسو ببینم. عکسو که دید گفت زشت افتادم، پاکش کن!! واسش آینه اوردم که خودشو ببینه. اشک تو چشماش جمع شد. گفتم چراااا؟! گفته بخاطر تیروئیدم خیلی چاق و زشت شدم! :-(

[اون وقت من با این سن انقدر تباهم که اصلا به خوشگل بودن یا نبودن فکر هم نمیکنم :|]

6.

داشت واسم تعریف میکرد که پسرا و عروساش خیلی دوسش دارن. بعدش هم با یه عشوه ی خیلی خاص گفت حاجی هم خیلی میخوادم ^_^ اون لحظه ای که گونه هاش سرخ شده بود و اینو میگفت شبیه یه دختربچه ی عاشق پونزده ساله بود :-)

میگه حاجی کلی هم بهم ازادی میده!

سطح دغدغه ی یه پیرزن شصت و خورده ای ساله که از یه روستای خیلی کوچیک اومده زیبایی و ازادی و ایناست! تازه عاشق شوهرش هم هست. اون وقت یه سری دهه هفتادی و هشتادی تباه هم هستن که اوج امال و ارزوهاشون فقط ازدواجه. دغدغه و اینا که هیچی. درحد همون شوهرداری :|

7.

وقتی که تموم شد و میخواست بره خم شد که دستمو ببوسه. و خب علیرغم همه حرصایی که خوردم و همه زحمتایی که بابت این کار کشیدم، به این فکر کردم که چه جذابه ادم خالق لبخند مردم باشه..

8.

کاش هفته دیگه شاکی و ناراضی نیاد واسه فالو آپ.


خدایا شکرت..


۷ نظر ۸ موافق ۱ مخالف

125. و بالاخره بعد از چهااار سال!

توی نمایشگاه کتاب که بودم بهش پیام دادم من نمایشگاهم. میای ببینمت؟! گفت یه ربع دیگه اونجام! و بالاخره بعد از چهار سال رفاقت دیدمش. تنها کسی که از اولین روز وب نویسی منو میخونده و خب طی این سالا رفاقتمون خیلی فراتر از دوست وبلاگی بوده. دیگه نگم واستون از شیطنت هاش، از جذابیتش، از حرفاش،از هدف برایان تریسی، از شیطنتش سر قضیه پیتزا، از ناهاری که خوردیم و از روزی که یکی از خاطره انگیزترین روزای عمرم شد..

حالا کی بوده این بلاگر جذاب؟! پوریا که خیلیاتون از قالبایی استفاده میکنید که طراحش ایشون هستن.

پ ن: لازم به ذکره که خودش ادرس این وب منو نداره و این پستو نمیبینه. ;-)

۴ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

124. تنفر

از امتحان تشخیص، از پاتو، از شب امتحان، از امتحان تشریحی، از اون همه کیست و تومور و ضایعه و از امشب متنفرم!

۰ نظر ۱۱ موافق ۱ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان