تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

358. 29 ابان 98

این هفته کلی اتفاق افتاده که بعدا ازشون مینویسم. ولی کل این هفته ندیدمش و مطمئن هم بودم که امروز کلا دانشکده نیست و نمیبینمش چون بخش نداره. سرم پایین بود و داشتم میرفتم سمت در خروجی دانشکده. میخواستم از اون دو سه تا پله برم پایین که یهو دوستم از پایین پله ها صدام کرد. سرمو اوردم بالا که دوستمو ببینم و یهو باهاش چشم تو چشم شدم! داشت از رو به روم میومد. و گس وات؟! سلام کرد! و من با دهن باز و شوکه بهش خیره شده بودم رسما :)))))) حالا نه به این تابلویی ولی شوکه شدم جدا و جوابش رو دادم. نگم براتون که الان رسما رو ابرام و انقدر های ام که عمرا شیشه بتونه چنین کاری با ادم بکنه :)))) من گفتم شاید اونم یهو شوکه شده و سلام کرده ولی خیلی مسلط و متشخص بود اتفاقا. دوستم میگه بنظرش کاملا فکر شده و برنامه ریزی شده بوده اتفاقا و احتمالا از همون در ورودی منو دیده. البته اون میگه احتمالا فقط خواسته پرستیژشو حفظ کنه ولی اینا اصلا مهم نیست. مهم اینه که من از شدت خوشی رو ابرام. اون لحظه که سلام کرد و اون لحظه که داشتم توی چشماش نگاه میکردم، حس میکردم دارم ادمی رو میبینم که سالهاست میشناسمش.. 

حال بد این هفته و امروز رو شست و برد..

۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳۵۷.۲۲ ابان ۹۸

طبق برنامه امروز بخش نداشت. و من با این تصور که امروز کلا نمیبینمش رفتم دانشکده. توی بخش پریو بودم و وسط جرمگیری. یهو منشی بخش صدام کرد خانم فلانی! از جام بلند شدم تا منشی رو ببینم، یهو باهاش چشم تو چشم شدم! دم بخش بود.. پرستار بخش داشت استادو بهم نشون میداد و من محو دیدن یکی دیگه بودم! استاد اومد کنار پارتیشنم وایساد و من درحالی که روحم یه نقطه دیگه بود باهاش حرف میزدم. بعد اومدم واسه بیمار ادامه بدم، هول کرده بودم کاملا :| یه وسیله انداختم روی زمین، دستم میلرزید کار کنم. اصن یه وعضی! تازه قصد رفتن هم نداشت. به بیمارش گفته بود بیاد. هی تو راهروی بخش راه میرفت و من نمیتونستم ازش چشم بردارم! چند بار چشم تو چشم شدیم و یه بار که داشتم یواشکی نگاش میکردم مچمو گرفت :| قدش خیلیییییی بلنده. حدود دو متره و حتی وقتی بخش بغلی هم باشه از فراز همه پارتیشن‌ها مشخصه کاملا :))))) حالا من امروز دقت کردم، حتی وقتی بالای سر بیمار نشسته هم میشه از بالای پارتیشن از ته بخش هم دیدش! لعنتی جذاب :|

شاید باورتون نشه چون خودمم فکر نمیکردم دلم واسه همچین تیپ ادمی بره. ولی مثلا کلی سیبیل داره و استایل خیلی جدی و خشن و مردونه و این حرفا :||||| بعد من هر بار که میبینمش؟! الله الله از این همه جذابیت و زیبایی..

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۵۶. ۲۰ ابان

داشتم از راهرویی که کمدای پسرا توشه رد میشدم. از دور دیدم اون پسره و یه عااالمه از پسرا همونجا دور کمدان. یهو پسره رفت یه سمت دیگه. نمیدونم منو دید که رفت یا اتفاقی شد. بعد من که اومدم از جلوی دوستاش رد شم، یهو یکیشون با صدای بلند صداش کرد اقای فلانی! بعد یکی دیگشون پرسید همینه؟! بعد اون یکی جواب داد اره اره همینه! ظاهرا همه میدونن :|

اون روزی که رفتم بهش پیشنهاد دادم به وضوح امروز و حتی بدترش رو میدیدم ولی این کارو کردم. میدونستم و عواقبشو پذیرفتم. دلم مبخواست برگردم بهش بگم اره همینم و جسارت اینو دارم کاری رو بکنم که خود تو عمرا عرضه انجام دادنشو داشته باشی.. ولی همونطوری با سر بالا و نگاه به مستقیم رد شدم و رفتم.

ولی طبق اندک شناختم، ازش انتظار نداشتم بره به همه بگه! نامرد :||||

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۵۵. ۱۶ ابان ۹۸

هنوز یه هفته نشده که با استادم واسه پایان نامه هماهنگ کردم. یعنی واقعا قصدشو هم نداشتم با این استاد پایان نامه بردارم و کاملا اتفاقی شد. از اون روز هر شب بلااستثنا پیام میده که مثلا موضوع، مقاله ها یا مثلا پروپوزال چی شد. این دو سه روز اخیر رسما هر یکی دو ساعت یه بار پیام میده پروپوزالت چی شد! دیگه دیروز از صبح نشستم بیان مسئله نوشتم. شب عکسشو واسش فرستادم و واضح نبود. گفت فردا تایپ شده بفرست. گفتم چشم. بعد دوباره گفت نه، همین الان دوباره عکس بگیر همین الان یه کم بخونم. (ساعت یک شب!) امروز صبح زود تایپ کردم و واسش فرستادم. انگلیسی هم نوشتمش. الان پیام داد که خوندش و انقدر خوشش اومده بود که گفت میای همزمان یه سیستماتیک ریویو هم کار کنیم؟! :)))) تازه میگه خودم قبلا کار نکردم! رسما میخواد همه فانتزیاشو با من عملی کنه :))))) خیلی اتفاقی شد با این استاد پایان نامه گرفتن ولی پیگیر بودنشو، به فکر بودنشو حتی این عجول بودنشو‌ هم دوست دارم. همیشه از کارای پژوهشی بیزار بودم ولی الان حس میکنم خیلی هم بد نیست، حتی از جهاتی هم جالبه. حتی دلم میخواد اون سیستماتیک ریویوش رو هم قبول کنم. دست روی موضوعات خوب و جدیدی هم میذاره و اصرار هم داره مقالاتشو جاهای معتبری چاپ کنه که اینم باعث میشه دلم بخواد باهاش کار کنم..

من همیشه دوست داشتم با گروه پروتز پایان‌نامه بردارم ولی از بس همه میگفتن سخت و پردردسر و پرهزینه‌ست که سمتش نمیرفتم. ولی اخرش هم پروتز نصیبم شد :). موضوعم درمورد ایمپلنته و یه مهندس مکانیک‌ هم پیدا کردم که کارای طراحی و انالیز مجازیش رو توی یه نرم افزار خاص انجام بده. 

کاش خوب پیش بره همه چی. خداروشکر..

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۵۴. ۱۵ ابان ۹۸

خب دیگه پرونده این قضیه رو میبندیم و دیگه هیچ جا و با هیچ‌کس حرفی ازش نمیزنیم..

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۳۵۳. ۱۳ ابان ۹۸

اعتراف میکنم واقعا دلم میخواد هر روز توی دانشکده ببینمش. روزایی که نمیبینمش انگار اون روز یه چیزی کم داره. ناخوداگاه چشمم دنبالش میگرده. دیروز ندیدمش. امروز هم کلی صبح جلوی کمدش رژه رفتم و حتی دم بخشی که میدونستم داره بودم :| (بله. برنامه بخشاشو دارم!) نبود که نبود. دیگه اخر وقت که از دیدنش ناامید شدم واقعا حالم گرفته بود. تو راهرو بودم که دیدم عههههه اومدش! دیدمش ولی کافی نبود و دوست داشتم اونم منو ببینه. اگرچه نمیدونستم همون لحظه دیده یا نه. بعد یهو غیب شد. گقتم لابد رفته سر بخشش. با خودم گفتم میرم دم کمدم و بعدش یه دور تو دانشکده میزنم تا ببینم کجا میشه پیداش کرد. از دم کمدم که داشتم برمیگشتم، یهو دیدم عههههه از رو به رو داره میاد! همینطوری با نگاه مستقیم به جلو پیش رفتم. اون لحظه که شونه به شونه شدیم، نگاهمو انداختم پایین ولی رد نگاهش رو کاملا روی خودم دیدم! هیچی دیگه. با حال خوب دیدنش از دانشکده زدم بیرون!

میدونم احمقانه‌ست و هرچی که بگید. ولی حسم بهش اینه. واقعا من نباید به همچین کسی پیشنهاد میدادم؟! چرا. باید اینکارو میکردم.

واقعا من میتونم ازش بگذرم؟! نمیدونم!

۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳۵۲. ۱۲ ابان ۹۸

اعتراف؟! دیشب واقعا حالم بد بود.‌حتی به طرز احمقانه ای دو سه دقیقه هم گریه کردم :||||| اخرین باری که گریه کردم فکر کنم دو سال قبلش بوده. ولی امروز واقعا خوب بودم. دانشکده مثل همیشه، حتی پرانرژی‌تر و با اعتماد به نفس تر از همیشه. دیدمش از دور ولی اون منو ندید. چشم تو چشم هم میشدیم فرقی نمیکرد چون دیگه معذب نبودم. هرکی هم هرچی میخواد بگه. پشیمون نیستم. حتی اگه دوستم همش بگه گند زدی و فلان. از خودم دلخورم که دیروز از خودم ضعف نشون دادم ولی خوشحالم که امروز انقدر خوب بودم و انقدر سریع التیام پیدا کردم❤.

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۵۱. یازده آبانی که تموم نمیشه

میشه لطفا بیاید باهام حرف بزنید؟! هرچی دوست دارید بگید ولی یه چیزی بگید :(((

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۵۰. ۱۱ ابان

غلط کردم اقا غلططططط کردم. گه خوردم اصن. خدایا این چه غلطی بود من کردم؟! واقعا چرا با خودم همچین کاری کردم؟! حجم فشاری که رومه غیرقابل وصفه

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۳۴۹. ۱۰ ابان ۹۸

از دیشب تا حالا سعی کردم واقعا خود خودم باشم و اونی که بنظرم درست‌ترینه انجام بدم. دیشب به خودم میگفتم چطوری ادعا میکنی به برابری اعتقاد داری، چطوری به دخترا میگی خودشون برن پیشنهاد بدن و ظرفیت نه شنیدن رو‌ هم داشته باشن ولی خودت انجامش نمیدی؟ میترسی نه بشنوی، میترسی توی دانشکده معذب باشی یا همه بفهمن؟! خب هرچیزی هزینه‌ای داره که باید پرداخت بشه. خیلی با خودم کلنجار رفتم. خیلی تصمیم سختی بود. یه متن محترمانه و منطقی نوشتم. هزاران بار خوندمش و بالاخره واسش فرستادم. تا وقتی سین کرد صدبار میخواستم پاکش کنم، چند لحظه خوابم برد. بیدار که شدم دیدم دو تا تیک خورده. خیلی طول کشید تا جواب بده. واسه من که سال‌ها گذشت. گفت کار خوبی کردم که بهش گفتم ولی درحال حاضر در موقعیتی نیست که بخواد با کسی باشه. 

خوشحالم که حرفمو زدم و نذاشتم بلاتکلیف بمونم. دلم نمیخواست همش فکر کنم فهمیده یا نفهمیده، که هر نگاهش معنایی داره یا نه و ... ادم یه بار زندگی میکنه. منم مگه چند سال یه بار چنین حسی به کسی پیدا میکنم که بخوام سرکوبش کنم؟! راضیم..

به اون دختره هم که اون پسره ابله بهش گفته بود پیام دادم. گفتم حس حماقت میکنم اگه بخوام وانمود کنم تو نمیدونی یا تو سعی کنی به روی خودت نیاری. نمیخوامم هر روز تو دانشکده از دیدنت معذب باشم. میدونم‌ چیز غیرمنطقی ای بوده ولی گاهی واسه ادم پیش میاد. همون دیروز هم قضیه توی ذهن من تموم شد. بیا دیگه به روی خودمون نیاریم :))) خلاصه که اینم با خنده و مسخره بازی گذروندیم. بنظرم صراحت کلام از وارد بحثای پیچیده شدن بهتره..

 

و اما خودم.. از دیشب تا الان راضی بودم از کاری که کردم. هنوزم هستم. جواب رد شنیدن هم واسم دور از ذهن نبود راستش. اینکه میگن به غرورت برمیخوره و اینا هم نبود. فقط الان داشتم فکر میکردم که دوسش داشتم :(((( واقعا هم پسر خوبی بود. انتظار نداشتم قبول کنه ولی دلیل نمیشه که ناراحت نباشم.. همین :(((

پ ن: از فردا چقدر حضور توی دانشکده سخت میشه. کاش خیلی جلوی چشمم ظاهر نشه :|

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان