تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۳۷۲. ۲۸ اذر

در وصف حالم فقط همینو میتونم بگم که اصلا خوب نیستم!

تازگیا دور هم که جمع میشیم جرئت حقیقت بازی میکنیم :| یه اپ داره توی گوشی یکی از بچه‌ها و امان از سوالاش :)))) حالا نکته‌ش اونجاست که مثلا از طرف میپرسه اخرین باری که دیت رفتی کی بوده؟! با بیست و چند سال سن میگه هیچ‌وقت! یا میپرسه بدترین گناهت چی بوده؟! مثلا میگه پشت سر یکی حرف زدم!! بعد مثلا نوبت من میشه، یه چیزی میگم کرک و پر همه میریزه و چشماشون گرد میشه :))))) احتمالا بیشتر از این جهته که دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم :)))) 

حوصله‌م سر رفته. اگه حرفی چیزی هست بزنید. اگه سوالی هم تو ذهنتون هست بپرسید، شناس و ناشناسش هم مهم نیست. اینجا که دیگه واقعا چیزی واسه از دست دادن ندارم :))))))

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۷۱. ۲۶ اذر

نشستیم توی ماشین «ر» که بریم بیرون. دو تا نخ سیگار رو داشبوردش بود. برداشتم. یه کم بهش نگاه کردم. یکیشو دادم به «س». گفتم بیا بکشیم. در کمال ناباوری دیدم روشنش کرد. منم روشن کردم. کشیدیم. طعم گس‌ش دهنم رو پر کرد..

دلم یه شب تا صبح بی‌وقفه رقصیدن میخواد..

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۳۷۰. ۲۵ اذر ۹۸

من خیلی رد دادم. خب؟! کل دیشب داشتم از توی پیجای این و اون عکساشو میدیدم. همش داشتم فکر میکردم کاش منم موقع سیگار کشبدن میدیدمش! حتما خیلی جذاب میشه!! :|||| این هفته ندیدمش. الان از دور دیدمش که داشت حرف میزد و من دورادور خیره بهش.. من خیلی میخوامش. خیلی زیاد.. و مدتهاست کسی رو تا این اندازه نخواستم. اخه من چه کنم؟! تیر اخرمم که قبلا زدم..

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۶۹. ۲۳ اذر ۹۸

۱.دوست دارم از فیلدی که رفتیم بنویسم ولی اون باشه سر فرصت. چهارشنبه داشتم با بیمارم با اسانسور میرفتم بالا. اسانسور شیشه‌ایه. حین بالا رفتن چشمم افتاد بهش و الله الله از این همه جذابیت! دلم میخواست همونجا پیاده شم. قلبم هزار پاره شد. ظهر چمدون به دست توی دانشکده وایساده بودیم تا اتوبوس بیاد دنبالمون. تمام مدت میومد از جلوی ما رد میشد و نگاه میکرد. خیلیییی هم نگاه میکرد. واضحا هیچ کاری نداشت. تمام مدت یا جلومون ایستاده بود یا همش جلومون رژه میرفت و اخر سر هم رفت اون گوشه وایساد به نگاه کردن. وقتایی که اینجوری نگاه میکنه و انالیز میکنه حس پسریو دارم که رفته خواستگاری و همه دارن انالیزش میکنن. دوستم میگفت وای این چقدر نگاه میکنه و من داشتم فکر میکردم قبلا هم همینقدر بد به ادم نگاه میکرد یا بعد اون داستان اینطوری شد. اصلا یه لحظه شک کردم نکنه اونم قراره بیاد و منتظر اتوبوسه. ولی نیومد. تمام طول سفر ارزو میکردم کاش جای یکی ازین پسرای سال بالایی اون اومده بود. اگرچه که اگه میومد من خیلی معذب میشدم و عمرا انقدر بهم خوش میگذشت..

۲. دیشب ساعت یک، یک و نیم شب رسیدیم شهر دانشجویی. تاریک بود، هیشکی تو خیابون نبود، بارون بود، اژانس و ماشین گیرم نمیومد، اسنپ سفرمو قبول نمیکرد. رسما درمونده‌ترین و بی‌پناه‌ترین بودم.. وقتی به هزار بدبختی ماشین پیدا کردم، وقتی داشتم میومدم سمت شهر خودمون، فقط به جون‌سخت بودن خودم فکر میکردم. به اینکه الان تو اون مرحله‌ایم که دیگه از پس خودم و هر شرایطی برمیام. به اینکه من کی انقدر بزرگ شدم؟! 

۳. خدایا قلب من که هزار پاره شد.. میشه به دادم برسی؟!

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۶۸. ۱۶ اذر ۹۸

واسه اولین بار پشیمون شدم از کاری که کردم :| پسره اسموکره و من از شنیدنش شوکه شدم!!! هشتگ از سری حماقت‌های نشناخته دل دادن :))))))

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳۶۷. ۱۵ اذر ۹۸

گفته بودم یه بار دوست دندونپزشک شمالیمون رو با خودمون بردیم دانشکده.. یکی از دخترامون هم اونجا دو کلمه باهاش حرف زد، بعدم اینستا فالوش کرد. پسره چند وقت پیش بهم گفت همیشه بهش پیام میده که وای من عاشقت شدم و فلان. یه بارم رفته شمال، بهش پیام داده من از دوستام جدا شدم، ویلایی چیزی نداری من شب بیام پیشت بمونم؟! این دختره به چند تا از پسرای خودمون هم گفته بود عاشقتون شدم و این داستانا. کلا تا جایی که میدونم فازش این بود که هرطور شده با یه دندونپزشک رل بزنه. 

یه دختر دیگه تو کلاس داریم که بابا و مامانش پزشکن. کلا همه ما فرزند غیر پزشکا رو رسما رعیت محسوب میکرد :))))) جای جواب سلام پشت چشم نازک میکرد. یه ترم توی روتیشن ما بود، بعدش رفت جایی که اعضاش بابا و مامانشون دکتر باشن :) دختره از نظر ظاهری خیلیییی معمولیه و از قضا عاشق یکی از پسرای خیلی شاخ و لاشی کلاس شد که بابا و مامانش پزشکن. از وقتی رفت تو روتیشنشون مدام میدیدی این چسبیده به این پسره. پسره و دوستاش دستش میندازن، سوژه‌ش میکنن، اذیتش میکنن ولی همچنان بیخیال نمیشه. یه بار داشت به یکی از دوستای پسره میگفت، وااای اقای فلانییی من که ترشیدمممم. یکیو واسم پیدا کنید دیگه.

اینا و کلی موردای دیگه که دیدم دخترا به چه وضع زننده و سبک‌کننده‌ای آویزون یه پسر میشن. قبلا شاید خیلی محکم محکومشون میکردم ولی الان مطلقا هیچ نظری درموردشون ندارم. کلا ربطی به من نداره. از فکر کردن به اینکه منم ممکنه همینقدر اویزون و رقت‌انگیز باشم یا به‌نظر بیام قلبم جریحه‌دار میشه و به درد میاد. من سعی کردم خیلی محترمانه پیش برم ولی فکر کنم بعد از نه شنیدن دیگه محترمانه عمل نکردم. نمیدونم. اون روزی که رفتم توی بخش و دیدمش عین پتک تو سرم خورد همه چی. دوست ندارم احترام خودمو از بین ببرم. از بعد اون دیگه چشمام دنبالش نمیگرده. دیگه دیدنش واسم مهم نیست. دارم تلاش میکنم دیگه درگیرش نباشم و تا حدی هم موفق بودم. ولی هر شب و حتی اگه اتفاقی پنج دقیقه هم توی روز خوابم ببره خوابشو میبینم :)))))) احمقانه‌ست. 

حتی رهام که رفیقمه هم میگه چطوری ازش خوشت اومده وقتی باهاش حرف نزدی. اون دختره دوستش هم که خبر داشت وقتی منو میبینه حس میکنم بد نگاهم میکنه. حس بدی دارم کلا. چقدر پروسه‌های احساسات ادم، پروسه‌های احمقانه‌ای هستن. 

دفعه پیش که یهو وارد راهرو شدم و از دور دیدم جلوی کمدش ایستاده، نگاهمو انداختم پایین که رد بشم. از صدای کفشم برگشت و دید که منم، بعد روشو کرد سمت کمدش تا من از کنارش رد بشم. حتی این سلام کردن هم واسه اولین بار واسم چالش شده. نمیدونم چه ری‌اکشنی باید نسبت بهش نشون بدم. 

نسبت به دیدنش دیگه بی‌تفاوت شدم تقریبا. کاش وقتی اطرافمه هم بتونم عادی بشم چون الان اصلا اینطور نیست. و از همه مهمتر کاش کم کم حضورش توی فکرم کم رنگ بشه..

بقیه شاید اینو درک نکنن ولی شمایی که اینجارو میخونید اینو بدونید. احساسم بهش واقعا احساس خاص و قشنگی بود. واقعا هیچ انگیزه جانبی‌ای درش دخیل نبود. 

پ ن ۱: فیلم شب‌های روشن رو برای سومین بار دیدم. چقدر این فیلم خوبه. همین یه فیلم برای تاریخ سینمای ایران کافیه بنظرم. چقدر من حال اون استاد فیلم رو درک میکنم.

پ ن ۲: اندوی بیمارم بد شد. فشار روانیش روح و روانمو نابود کرده. یک ثانیه از جلوی چشمم کنار نمیره. واسه بیمار مشکلی ایجاد نمیکنه ولی ایده‌آل نبودنش داره منو میکشه.

پ ن ۳: یار بی‌پرده کمر بست به رسوایی ما/ ما تماشایی او خلق تماشایی ما

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۶۶. پیرو پست قبل!

اینی که میگم نه از سر عصبانیته، نه اتفاق خاصی افتاده و نه هیچ چیز دیگه. صرفا حاصل مشاهدات اخیرمه.. من همیشه فکر میکردم هرکسی باید راه خودشو بره. نمیگم متفاوت باشه، صرفا راه خودشو بره که واسه هرکسی متفاوته. ولی خب چیزی که الان هست اینه که همه عین همن، عین هم رفتار میکنن و یه مسیر مشخصو میرن. اگه تو راه خودتو بری که اتفاقا اصلا هم چیز خاصی نیست و کاملا معمولیه، تو اونی هستی که انگشت نماست. الان اون چیزی که دارم بهش میرسم اینه که اتفاقا توی این محیط، همون مثل همه بودن جوابه. هزار تا رو داشتن، زیر و رو کشیدن، flirting، لاشی بازی، دغل بازی، در و داف بودن و ... دقیقا هرچقدر بیشتر توی دغل‌بازی یا بلاهت غرق بشی نتیجه بهتری میگیری. وقتی اینطوری کارت راه میفته، چرا نکنی؟! توی یکی از اپیزودای اخیر بی پلاس از این میگه که موفقیت تو حاصل عملکردت نیست، حاصل عملکرد تو نسبت به بقیه و دیدگاهیه که اونا نسبت به کار تو دارن. و خب الان دقیقا همین مثل همه بودنه که موفقیت با خودش میاره. تازه فهمیدم منی که یه عمر راه خودمو رفتم و حس کردم کار خوب و درستو نشون دادم فقط حماقت کردم. اینا نشونه خوب بودن و درست بودن نبوده، نشونه ساده و احمق و بی سیاست بودن بوده! من دیگه تو این سن نمیتونم خودمو یا مدل زندگی و افکارمو عوض کنم. ولی حس میکنم راهو غلط رفتم. احساس تباهی میکنم..

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۳۶۵. ۱۲ اذر ۹۸

یه اعترافی بکنم؟! اخیرا با دیدن بعضی از بچه ها دارم اعتماد به نفسمو از دست میدم. دارم فکر میکنم شاید کلا راهو غلط رفتم. من راه خودمو رفتم و لایف استایل خودمو داشتم. ولی شاید راه درست همونه که همه رفتن. چرا ادم راهشو از همه جدا کنه؟! خب همون مسیری رو بره که بقیه هم میرن..

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۶۴. ۹ اذر ۹۸

باید یه عکسو به استاد ارتو نشون میدادم. و میدونستم که اونم صبح بخش ارتوعه. منم رفتم عکسو به استاد نشون دادم! میدوووونم که تابلو بود، میدووووونم که خودش و دوستاش میفهمن ولی دلم میخواست ببینمش که دیدم! 

دیگه بار اخر بود! قول میدم! :))))))

بعدا نوشت: دیدنش اصلا حس مثبتی رو بهم منتقل نکرد.

۲. رفتم مهندس طراح پایان نامم رو دیدم. قشنگ دو ساعت حرف زد و خندیدیم و اینا. 

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۶۳. ۸ اذر ۹۸

از وقتی تصمیم گرفتم دیگه از ذهنم بیرونش کنم دیگه ندیدمش. از یه هفته هم بیشتر شده که اصلا ندیدمش. شبیه معتادیم که داره ترک میکنه و بدن درد داره. دلم میخواد که فردا ببینمش. دلم میخواد کل دانشکده رو بگردم تا یه نقطه بالاخره ببینمش ولی باید سر تصمیمم بمونم.. چقدر سخته :(((

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان