یه چیزی هست که خیلی خیلی میخوامش و تازگیا به شدت رفتم تو فکرش. میدونم پروسه ی خیلی سخت و زمان بریه، ممکنه نشه ولی میخوامش.. به روند زندگیم که نگاه میکنم میبینم مرحله ی بعد باید قطعا و یقینا فقققططط همین باشه! آدم نمیدونه در آینده چی پیش میاد یا همه چی چطوری رقم میخوره، ولی وقتی یه چیزی انقدر جدی توی ذهنت باشه مسلما خواه ناخواه زندگیت به اون سمت و سو کشیده میشه. حداقل اینه که ذهنت به بیراهه نمیره. میخوام همه ی تلاشمو بکنم که بشه.. و اینکه چقدرررر خوشحالم ازینکه یه نقطه ای توی دوردست هست که بهش نگاه کنم و بخوام که به سمتش حرکت کنم. خدایا لطفا لطفا لطفا کاری کن شرایط توی سالای آینده خیلی خوب فراهم بشه..
پ ن بی ربط: فکر کنم یکی از پسرای دارو روی من کراش داره! همش هم بیخودی میاد دایرکت. بعد همش فکر میکنم این دیگه چه احمقیه که روی من کراش داره! بی عقل :-))))) هنوز که چیزی نگفته ولی به محض اینکه بگه دست به سرش میکنم. فکر کنم اگه یکی دیگه بود، پسره رو ول نمیکرد!