پنجشنبه ۲۸ تیر ۰۳
برنامه زندگیمون این دو هفته قهوه، درس، قهوه، درس، قهوه، درس ... و ارتقایی که از رگ گردن به ما نزدیکتره.
مادربزرگم پنج روز پیش مرد. روحیه داغونی دارم. همه مغزم ترومای مرگه و غم. دو سه هفتهست کار نکردم و استرس بیپولی این ماه و چکایی که باید پاس کنم رو هم دارم. و دوستپسری که طبق معمول اعصابمو توی بدترین شرایط روحیم به گا میده. و ارتقایی که هر چقدر میخونم، مقدار پیشرویم کم و احمقانهست.
این یه هفته هم بگذره و پرونده سال یکمو ببندم. بعدم جمع کنم و یه ماه برم خونه. ثانیه شماری میکنم واسه اون لحظه.