تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

76. عذاب وجدان..

خیلی با عجله و در نهایت اعصاب خوردی درگیر یه کاری بودم. یهو سرمو بالا اوردم و باهاش چشم تو چشم شدم. نمیدونم اتفاقی بود یا از قبل داشت بهم نگاه میکرد. فقط میدونم از شدت فشار اون نگاه دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه!

از همون اولش هم میدونستم هیچ تناسب و شباهتی با من نداره ولی نتونستم خیلی قاطعانه بهش نه بگم. یه جوری دوستم داشت که حس میکردم دیگه امکان نداره یه نفر منو اینطوری دوست داشته باشه و از نهایت قلبش تحسین کنه. یه نکاتی از منو میدید چه از ظاهر و چه اخلاقی که اون زمانا دلم میخواست مثلا ایکس توی من ببینه. به یه چیزایی دقت میکرد که هیشکی دقت نکرده بود. میدونم خیلی خیلی خودخواهانه رفتار کردم ولی یه لحظه به خودم گفتم نکنه دوست داشته شدن بهتر از دوست داشتن باشه؟! اگه دیگه هیچ وقت کسی انقدر تا این حد دوستم نداشته باشه چی؟! هیچ چیزش شبیه اونی که من خوشم بیاد نبود ولی خواستم یه فرصتی به هر دومون بدم. یه فرصت به اون که خودشو بهم ثابت کنه و یه فرصت به خودم که شاید حسی بهش پیدا کنم.. ولی میدونی.. هرچی سعی کردم نشد. هیچ چیزش به دلم ننشست. خیلی دوستم داشتا، خیلی.. نوشتن بلد نبود ولی واسه ی من مینوشت.. نوشتناش با اون شعرایی که ایکس واسم گفته بود خیلی فرق داشت چون اصلا بلد نبود ولی خب از ته دل بود و فقط واسه ی خودم بود. میدونی.. خیلی سعی کردم به این چیزا دل ببندم ولی نشد.. خیلی وقتا دلم نیومد بهش نه بگم مبادا دلش بشکنه، دلم میسوخت که تنهاست.. ولی باور کن هرچی تلاش کردم نشد. غر زدنا و ناراضی بودناش، اینکه میخواست تمام مدت شبانه روز پیام بده ولی من نه حوصله پیام دادن دارم و نه حتی حوصله اونو داشتم، اینکه توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شده بود و اگرچه تلاش میکرد خیلی روشن فکر باشه ولی تهش سوالاش این لود که اونایی که زیر پستات کامنت گذاشتن کین یا مثلا قبلا عاشق کی بودی، طرز لباس پوشیدنش که روی اعصابم بود، اخلاقای خاصش و همه چیزش یه دنیا با من فرق داشت. دوست داشتنش رو و تلاشش رو برای جلب نظر خودم می دیدم ولی باور کن اینا اصلا کافی نیست. اینکه تو این سن فانتزی عاشقانه داشت که مثلا یه روزی برسه بریم زیر بارون قدم بزنیم!!! خب بنظر من این فانتزیا نهایتا مال سیزده چارده سالگین. من حتی تو اون سن هم از این فانتزیا نداشتم.. یا اینکه مثلا تا همیشه با هم بمونیم! اخه لعنتی، منو چه به این حرفا؟! اخه من اصلا ادم رابطه ی پایدار وو طولانی نیستم. راستش اصلا ادم هیچ مدل رابطه ای نیستم. خودخواه تر از اونم که کسی رو توی غار تنهایی خودم راه بدم.. میگفت یه بار بریم بیرون ولی صادقانه و شرمنده طور باید بگم که اصلا دلم نمیخواست کسی منو با اون ببینه پس همیشه جوابم نه بود. میدونی.. خیلی اذیت شد وقتی نه شنید، منم خیلی اذیت شدم تا بهش نه گفتم.. و ازونجایی که کوتاه بیا هم نبود مجبور شدم بدجوری بهش نه بگم.. خیلی اشک ریخت.. فکر کنم بدجوری دلشو شکستم.. واقعا نمیخواستم اینطوری بشه ولی بزرگترین اشتباهم این بود که از همون اول از ترس شکستن دلش بهش نه نگفتم.. ولی الان فکر میکنم ادم گاهی لازمه یه نه محکم بشنوه تا اینکه درگیر ادمی بشه که نقطه مشترکی با هم ندارن.. 

حتی فکر میکنم کاش منم مثلا از ایکس یه نه محکم میشنیدم وو تمام نه اینکه وسط زمین و هوا معلق بمونم که تکلیفم چیه..

عذاب وجدان دارم و میدونم یه روزی تاوان شکستن دل یه ادم مهربونو پس میدم.. 

پ ن: ازین قضایایی که نوشتم مدت خیلی خیلی زیادی میگذره و اصلا ربطی به دو سال اخیر نداره.

۱۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
x
۱۵ دی ۱۸:۵۵
برای فارما آرزوی نمره ی قابل قبول دارم 🌹

پاسخ :

مرسی عزیز دل :-*
گیلزاد
۱۵ دی ۱۰:۱۹
:)) :ایکس 
نوعی قوربون صدقه رشتی استش که ترجمه تحت الفظیش میشه درو بلات بخوره تو سرم ولی خب میبینی که اصلا قابل قیاس نیست یه حس دلگرم کننده و خوب و چسبناکی پشتش داره. از خواصشم میشه به این اشاره کرد که خودش میاد میگه این جمله جای منه :)) اگه ازینا باشه که تیکه کلامشونه نمیچسبه طرف لو میره.

پاسخ :

واااای من به فدای تو رفیق. جز جذاب ترین جمله هایی بود که یکی تا حالا بهم گفته.
فدای محبتت رفیق جذذذااابمممم :-* :-*
لیمو جیم
۱۵ دی ۰۹:۲۸
ولی من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم مهربونی که :-) 

پاسخ :

خیلی خیلییی مرررسی لیمو جانم. عزیزم تو خودت انقدر مهربونی که منو هم مهربون میبینی :-* :-*
محمد هستم
۱۵ دی ۰۲:۰۶
به نظرم صحبت کردن از این موضوعات و به این شکل جرات میخواد. آفرین :)

پاسخ :

نه بابا چه شجاعتی. بیشتر ادم احساس بی شعوری میکنه.
به هرحال مرسی :-)
گیلزاد
۱۵ دی ۰۱:۴۸
علاقه که زورکی نمیشه بلامیسر. بهترین کار ممکن رو هم انجام داده بودی فرصت دادی دیگه باید بره تا برسه به کسی که مکمل خودشه :

پاسخ :

اقا نمیدونم بلامیسر یعنی چی ولی خوندنش خیلییی بهم چسبید. یعنی چند بااار برگشتم و کامنتتو خوندم :-*
.....
۱۴ دی ۲۲:۵۷
اصلا احساس عذاب وجدان و ناراحتی نداشته باشید .
چند سال پیش خیلی سخت عاشق شدم ؛حدودا یک سال طول کشید .
شرایطم دقیقا مثل شرایط شما بود ؛
با این تفاوت که هیچ وقت نتونستم باهاش حرف بزنم 
چون میخواستم سنتی عمل کنم: ))))
وقتی نه رو شنیدم خیلی سوختم مخصوصا چون به نظرم دلایلش خیلی به نظرم دریوری بود ولی الان دیگه هیچ حسی نسبت بهش ندارم الان که میتونم عاقلانه تر فکر کنم  و احساساتم خاموش شده بهش حقم میدم اونم معیارا خودشو داره 
اینارو گفتم که بگم اگه احساسش به شدت من بوده که مطمئنم نبوده بعد یه مدت تموم شدا پس عذاب وجدان نداشته باشید به دید تجربه بهش نگاه کنید
من اقایه ایکس رو نمیشناسم و مقصودم از این حرفم اصلا شما نیستید صرفا جهت اگاهی میگم؛
یه دوستی دارم با چند تا دختر ارتباط داره یه مورداش حتی خانواده دختره هم در جریانند اینم از این مورد خوشش امده بهش گفتم پس چرا با این یکی دیگه قطعیش نمیکنی گفت فعلا منتظرم ببینم مورد بهتر پیدا میکنم یا نه :/

پاسخ :

ایکس که یه کراش خیلی خیلی قدیمی بود. تنها دلیلی که اسمشو اوردم اینه که اون موقع ناخوداگاه اون توی ذهنم شکل می گرفت و تو ذهنم قیاسشون میکردم که چقدررر متفاوتن..
معلوم الحال
۱۴ دی ۲۲:۱۶
شازده کوچولو میگفت: راستی که چقدر آدم بزرگا عجیبن ..

حقیقتش الان من موندم! الان تب کردن برای دلبرکان دختر خوبه یا بد؟ :))
(مثالش هم مرحوم مغفور شاملو و دوشیزه مکرمه آیدا سرکیسیان. الان نصف دخترا دوست دارن آیدا باشن و یه شاملو دورشون بال بال بزنه!)

پ. ن.: اگه مسخره م کنی که با شازده کوچولو میخواد شوآف بلاگی کنه و بگه که یه آدم کتاب خونه، با استامینوفن کدئین خودمو میکشم؛

پاسخ :

یه چیزی هست به اسم تناسب. تا بین دو طرف نباشه اصلا شدنی نیست..
عشق و عاشقی هم کشکه. منطق لازمه و یه احساس خوب به اون ادم
لیمو جیم
۱۴ دی ۲۱:۵۹
دقیقا این رده سنی همین حسو القا میکنه و همین عکس العمل رو در مقابل احساس خودش داره.
پس اگه خودش هم معترف بوده که دیگه جایی برای عذاب وجدانت نمیمونه مهربون :)

پاسخ :

راس میگی. اون موقع پسره زیر بیست سال بود :| شت.. واسه همینم همش حس میکردم خدایا این چرا انقدر بچست.. 

تا حالا تو کل عمرم سابقه نداشته یکی بهم بگه مهربون!!! اصن باورم نمیشه یکی به این نتیجه برسه که من مهربونم!! :-)))))
لیمو جیم
۱۴ دی ۲۰:۴۸
اصصصصلا منتظر نباش تاوان بدی اصلا 
حق انتخاب داری..گناه تو نبوده که اون عاشق شده
این درگیریهای ذهنی واقعا عذاب اورن

من با خوندن یه تصور اومد توی ذهنم که شاید همسنت بوده یا ازت کوچیکتر

پاسخ :

تشخیصت عاااالی بود. یه سال ازم کوچیکتر بود ;-)
نه اتفاقا خودش میگفت احساسم بهت عشق نیست. 
هوپ ...
۱۴ دی ۲۰:۳۷
ببین اصلا عذاب وجدان نداشته باش. تو تلاش خودت رو کردی. بهش فرصت دادی، نمیشه که سر ادامه ی زندگیت قمار کنی. راستش من هم از پسری در این حد پروانه ای خوشم نمیاد و هیچ طوری عاشقش نمی شم! و اخیرا بعد از کلی عذاب وجدان و حال بد و استرس شدید، موردی کاملا شبیه به مورد تو رو رد کردم. ولی بعد با گفتن اینکه عشق، ترحم بر نمیداره و اون لیاقت دختری رو داشت که دوستش داشته باشه، خودم رو آروم کردم. فکر می کردم به اینکه دوست دارم بعدا توی خیابون با اون دیده بشم، می دیدم نه و هیچ میلی به ملاقات بیشتر باهاش نداشتم.

پاسخ :

دقیقا دقیقا دقیقا..
منم همه اینارو تجربه کردم. راستش احساس بی شعور بودن میکنم ولی به قول تو به خودم میگم اونم حقشه با کسی باشه که دوستش داشته باشه. بعنی اگه یکی به خودم جواب رد میداد انقدررر فشار روحی و روانی متحمل نمیشدم.
آقای دال
۱۴ دی ۱۹:۵۹
آخه این کار کردید :/
همون اول میزاشتین کف دستش تا اینجوری نمیشد بیجاره نوچ نوچ

پاسخ :

:-)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان