يكشنبه ۲۵ تیر ۰۲
دایی نازنینمو که گذاشتن توی خاک، گفتن این بیل رو هر بار یه نفر برداره و خاک بریزه. پسر عمشون اولین نفر این کارو کرد. نمیدونم چرا این صحنه انقدر روشن و واضح تو ذهنمه. همون پسر عمه نهایتا چهل و دو سه ساله دیشب بدون هیچ پیش زمینهای یهو سکته کرد و مرد. درست مثل داییم، جوون، بی دلیل، شوکه کننده. هنوز یک ماه نشده که بچش به دنیا اومده.
مامان پسره دیشب تو راه بود که بره مراسم اون پسره بیست ساله توی فامیلشون که شب توی خواب سکته کرده و مرده، تو راه بهش خبر میدن پسر خودش.... بنده خدا هنوز عزادار برادرزادش یعنی داییم بود. حالا پسر خودش.
واقعا طبیعیه انقدر ادم جوون الکی ایست قلبی کنه؟! من هر بار که میشنوم انگار دوباره از اول عزادار میشم. همه روح و روانم فرو میریزه، دنیا رو سرم خراب میشه.
اخ که چقدر جات خالیه...