دوشنبه ۲۶ تیر ۰۲
خیلییییی خسته ام. خب؟! کاش این دفعه دیگه بشه. دو ساله زندگی بهم حروم شده.
کتف و گردنم گرفته. سرمو نمیتونم تکون بدم. حتی دست و انگشتامم سخت تکون میدم. شل کننده عضلانی میخورم، بعدش نمیتونم بیدار بمونم. وضع بدیه.
از وقتی خبر مردن اون بنده خدا رو شنیدم دوباره مغزم به گا رفته. دوباره کابوس مرگ داییم واسم تکرار شده. مغزم به هم میریزه. حالم بد میشه. هر ثانیه میتونم بزنم زیر گریه. یه مدتم هست سر خود قرصامو قطع کردم و حالم بدتر از همیشهست. گاهی فکر مبکنم ترجیح میدم خودمو بکشم و قبل از همه بمیرم تا اینکه دویاره خبر مرگ کسی رو بشنوم. البته که این کارو نمیکنم ولی هی از مغزم مبگذره فکرش.