به طرز عجیبی، هر بار که اینستا رو باز میکنم، یه نفر ازدواج کرده! دیگه کرک و پری واسم باقی نمونده از بس که بعضیاش عجیبه! یه ادمایی از این دانشکده دارن ازدواج میکنن که من اصلا به ذهنمم خطور نمیکرد اینا ممکنه یه روزی ازدواج کنن!
همه اینا به کنار. بدترین قسمتش مهدی بود که بعد از ازدواجش کاملا غیب شد! یه بار گفت که انگار یه نفر به خانومش گفته من دوست دخترش بودم😐 و یه همچین چیزایی. غیرمنتظره این مفهومو رسوند که من نباید نزدیکش باشم که خب طبیعیه و مگه من میخواستم چیکار کنم اخه :| ولی الان چند ماهه که مطلقا هیچ خبری ازش نیست و من به این فکر میکنم که برای چند سال نزدیکترین رفیقم بود، اون همه بیرون رفتنا، حرف زدنا، اون همه خاطره. من نمیگم چرا ادامه پیدا نکرد، ولی میگم دیگه اینطوری غیب شدن هم منصفانه نبود. خب اخه من اگه واسه ی چیزی جز رفاقت میخواستمش که این همه سال وقت داشتم! اون روزی داشتم فکر میکردم چقدر دلم واسش تنگ شده و چه بی انصافانه یهو قید همخ روزای رفافتمونو زد.