این روزا که همه دارن از تجربیات sexual harrassment شون توی توییتر مینویسن، باز کردن توییتر واسم تبدیل به یه کابوس شده. دیگه تقریبا ده سال گذشته ولی هیچ روزی نبوده که من خیلی چیزارو جلوی چشمام نبینم و حالت تهوع رهام کنه.. بیشتر از همه از بچگی خودم، از هیچی ندونستنم و از پرت بودن خودم بدم میاد. چرا هیشکی هیچ وقت هیچی یادمون نداد؟! کی گفته بچهای که خیلی مثبته و هیچی نمیدونه و فقط درس میخونه خوبه؟! من سالها ازار دیدم. ادمی که هنوز که هنوزه توی خونمون از متشخص بودنش! یاد میشه. از نظر علمی و شغلی و فلان توی یه موقعیت عالیه. ادمی که پیج اینستاش مصاحبههای تلویزیونی و مطبوعاتیشه. فاک واقعا..
کی گفته تجاوز فقط اونیه که منجر به سکس بشه؟! نابود کردن روح و روان ادما و انجام دادن هرکاری جز اون مرحله نهاییش حساب نیست؟!
میدونی، چند وقت پیش بعد سالها خواستم حرف بزنم. بهش گفتم فلانی، تو یه ادم متاهل بودی که از سن کم یه بچه سو استفاده کردی و ... تو میدونی چی به سر روح و روان و ایندهی یه ادم اوردی؟! گفت چرا میخوای بهم عذاب وجدان بدی و بگی که ادم بدی هستم؟! رسالت من کمک به همنوع خودمه! اینا به کنار. عکس بچش روی پروفایلش بود. گفتم بچه داری؟ گفت یه دخمل ناز شیش ماهه. دختر خیلی حساسه! خلاصه که عزیزان دختر ایشون حساسه ولی اونایی که این ادم زندگیشونو نابود کرده دختر نبودن! تولهی سگ بودن یا مثلا یه سری کروکودیل پوست کلفت که مایهی تفریح دیگران باشن. من واسه هیچکس بد نمیخوام. دلم نمیخواد هیچکس هم تجربه مشابه من داشته باشه. حتی دختر اون ادم. ولی دلم میخواد هر روز زندگیش که دخترشو میبینه از اعماق وجودش بترسه و وحشت کنه از اینکه چی ممکنه به سر دخترش میاد. هر روز تا همیشه منتظر اون روزی میمونم که تشت رسوایی این ادم هم بیفته و با چشمای خودم رسواییشو ببینم! به گه کشیده شدن وجههی اجتماعیش و هرانچه که داره رو..
من هیچ وقت واقعا حالم خوب نمیشه و خودم اینو میدونم. من هیچ وقت خودم رو بابت ندونستنام، بابت بچه بودنام، بابت اشتباهاتم نمیبخشم که اگه قرار بود این بشه توی این ده سال باید دردش کم میشد. من از این زندگی که سراسر نکبته از اعماق وجودم متنفرم، حالا هرچقدر هم که سعی کنم توش نکات مثبت پبدا کنم. ولی از من بپذیرید که نمیشه..
یه بارم چند سال پیش توی دوران دانشجویی پیام داد و گفت من این همه سال منتظر نموندم که هیچ بخشی از تو سهم کسی جز من بشه! ۳۸ ساله شده و هنوز کثافت مطلقه. امشب سراسر خشم و نفرتم..
به خودم قول دادم که هیچ وقت توی زندگیم مثل اون روزا ضعیف نباشم. هیچوقت.. من واقعا نمیدونم این همه نفرت از خودم چطوری درونم جا شده. واقعا نمیدونم!