دوم دبیرستان که بودم کلاس فرانسه می رفتم. بعد چند ترم مامانم گفت دیگه درسات مهم تره و کنکور داری و اینا. همه ی سالای آینده میتونی این کلاسو بری، ولی سالای کنکور و درس خوندنت تا همیشه نیست که بتونی جبران کنی.. یادمه اون موقع کلی غر زدم که من دلم نمیخواد ولش کنم. هنوزم نوشته های اون موقعمو دارم که واسه خودم نوشته بودم حالا مگه این آینده ای که این همه ازش دم میزنن چیه که بخاطرش باید از هرچی که دوست دارم بگذرم.. الان چند سال گذشته و دقیقا توی همون آینده ای هستم که مامانم میگفت. از همون ترم یک میخواستم برم و ثبت نام کنم ولی همش به یه دلیلی شرایطش پیش نمیومد. الان حس میکنم شرایط زندگی و درسیم اونقدری استیبل شده که بتونم یه چالش جدیدو واسه خودم شروع کنم.. دوست داشتم یه زبان دیگه رو شروع کنم ولی ازونجایی که اصولا با کارای نیمه تموم مشکل دارم، ترجیح دادم اول اینو تموم کنم و بعدا برم سراغ بعدی.. با خودم قرار گذاشته بودم بعد علوم پایه خوب درس بخونم و خب تا الان روند خوبی رو پیش گرفتم، به خودم قول داده بودم میانترمامو خوب بدم که تا الان خوب بودن خداروشکر و خب الان بنظرم میتونم یه تایمی واسه ی یه چالش جدید باز کنم. امروز رفتم یه جایی تو شهر دانشجویی ثبت نام کردم، الان که به مامانم گفتم گفت بنظرم اون ساعت هوا خیلی تاریکه و خونه اومدن واست سخت میشه. چندجا زنگ زد و همینجا یه اموزشگاهی که به شرایط من بخوره پیدا کرد. فقط ده جلسه از کلاس گذشته که خب من خودمو می رسونم..
برنامه ی روزانم دیگه انقدررررز پر شده که خدا میدونه.. ولی عمیقا باور دارم هرچی بیشتر از خودت انتظار داشته باشی، بیشتر به دست میاری.. همه ی عمرم چند بعدی بودم و همیشه هم به همش رسیدم.. ایشالا که این یکی هم خوب پیش میره :-)