یکی از بدترین و سختترین برهههای زندگیمو میگذرونم. هیچوقت تا این اندازه حالم بد نبوده. حتی دیگه توان بلند شدن از جامو هم ندارم. هیچ کاری هم نمیکنم. صبح تا شبو به بطالت میگذرونم. شبا هم تا ساعت سه و چهار نمیتونم بخوابم. حتی دلم نمیخواد کتاب بخونم یا هیچ کار دیگهای. عمیقا حال روحیم بده.
چند روز پیش واسه تولد دوستم رفتم یه شهری که هیچ وقت قبلا نرفته بودم در استان مجاور! :)) تنها رفتم بدون اینکه هیچ ایدهای داشته باشم که اونجا کجاست و چطوریه. وقتی برگشتم خونه و هنوز مثل روزای قبل حالم بد بود، تازه به وخامت اوضاع پی بردم و حس کردم من دیگه به این راحتیا خوب نمیشم!
قبلا وقتی حالم بد میشد، نصف شب پا میشدم میرقصیدم. کتاب میخوندم. کارای این مدلی و حالم بهتر میشد. ولی الان حتی نمیتونم از جام بلند شم. نه میتونم با کسی از محتویات ذهنم حرف بزنم نه کاری ازم برمیاد، نه هیچ چیز دیگه.
روزای خوبی نیستن کلا ..
پ ن: امروز اخرین انتخاب واحدمو هم کردم. کی باورش میشه ۶ سال گذشته و دیگه اخرشه؟ از فکر کردن بهش هم قلبم پر از غم میشه. مثل این میمونه که بخوای خونتو رها کنی.. با وجود همهی بدیهاش، من عاشق این دانشکده بودم.. پیر شدیم :(