دیروز قرار بود مقالمو سابمیت کنم. رفتم پیش استاد مشاورم. گفت استاد راهنماتو بذار نویسنده کاریسپاند. منو بذار نویسنده اول. خودتم دوم. رفتم پیش استاد راهنمام. گفت خودتو بذار نویسنده اول. منو کاریسپاند. ولی اگه استاد مشاورت خیلی اصرار داره، خودت نویسنده اول باش و اونو بجای من بذار کاریسپاند. منو بذار دوم. خودت خیلی زحمت کشیدی. حتما باید نویسنده اول باشی. یه سری کار داشتم که انجام دادم. استاد مشاورم بهم زنگ زد. رفتم اتاقش. گفت ما الان اینجا یه مشکلی داریم. سه نفریم و باید اسمامونو تقسیم کنیم! تو قصد مهاجرت داری؟ (حس کردم منظورش اینه که اگه قصد مهاجرت نداری پس احتیاجی به مقاله نداری و اسم منو بزن اول). منم گفتم اره. گفت کجا؟ گفتم اتریش. گفت اهان. خب باشه دیگه. بعد یهو گفت دکتر! تو چقدر وقت ازاد داری؟ بیا اینجا من دارم یه کتاب ترجمه میکنم که این همه فصلش مونده و اینا! بیا چندتاشو ترجمه کن تو که میخوای مهاجرت کنی. خلاصه که هرچقدر اصرار کردم که وقت ندارم و نمیتونم، نضد. اخرش یه سری ترجمه کرد تو پاچهی من. بعد رفتم پیش استاد راهنمام. گفت چی شد؟ گفتم شما کاریسپاند و من نویسنده اول. گفت چطوررر دکتر فلانی راضی شد؟ من که بهش زنگ زدم اصلا راضی نمیشد. خندیدم و گفتم اخه استاد، ترجمه قبول کردم. اون تیکههای کتاب توی دستمو ازم گرفت و گفت ببینم این چیه بهت داده؟ نگاه کرد و با صدای بلند زد زیر خنده. (واسه همین چیزاشه که دوستش دارم. از بس خوبه و تلاش منو میبینه و همه چی)
شب دیگه تا مراحل اخر سابمیت کردن رفته بودم که معلومالحال چک کرد و دید ۷۵۰ دلار هزینه چاپ مقالهست. استاد مشاورم که طبق معمول گفت نگران نباش من پولشو میدم! (که خب اولا من دیگه با طناب پوسیده اون تو چاه نمیرم، دوما این معنیش اینه که اونو باید نویسنده اول بنویسم و تازه یه ترجمه هم رفته تو پاچهم!). به استاد راهنمام که گفتم یه استیکر فرستاد که یه نفر زده تو سر خودش و داره میخنده:))))) جالبه که یه عالمه ژورنالو بررسی کردم و همه پولی و گرون بودن. من اصلا نمیدونستم قضیه اینطوریه. به استاد راهنمام گفتم نمیشه یه جای داخلی چاپ کنیم؟ گفت چرا. دانشگاه تهران. ولی جالبه که چک کردم و حتی اونم پولیه و ارزون هم نیست اصلا :| دیشب دیگه واقعا عصبی شده بودم. اعتماد به نفسمو یهو از دست دادم و حس میکنم مقالهم آشغاله و هیچجا چاپ نمیشه. از اون طرف همه چی واقعا پرهزینهست و من هربار بیشتر تحت فشار قرار میگیرم. صبح که بیدار شدم، دیدم استاد راهنمام هفت صبح واسم یه ژورنال خارجی رایگان فرستاده. (شما بودید عاشقش نمیشدید؟😅😍) امروز میشینم و از اول مقالمو ادیت میکنم که واسه این ژورنال بفرستم.
پن: کتابام هم هنوز نرسیدن.
پن ۲: دیروز دانشکده بخاطر کرونا تعطیل شد. روز به روز فارغالتحصیلیم دور از دسترس تر میشه. استاد مشاورمم بلافاصله بهم پیام داد، دکتر بیا کمک کن این کتاب من تموم شه. (چطور اون موقع اون کمک نکرد پایاننامه من تموم شه؟!)
پن۳: تازه همین دیروز با کلی امید و آرزو واسه خودم مریض کاورزی پیدا کرده بودم. چرا اینطوری شد همه چی. کاش حداقل حالا که انقدر داره طول میکشه، تا موقع دفاع مقالهم توی یه جای اشغال هم که شده اکسپت بشه. که حداقل نمرهم از ۲۰ حساب بشه.