توی اتاق نشستم و به ادمی که پشت این دیواره فکر میکنم و بی صدا اشک می ریزم.. دارم خفه میشم از بغض..
توی اتاق نشستم و به ادمی که پشت این دیواره فکر میکنم و بی صدا اشک می ریزم.. دارم خفه میشم از بغض..
بچه ها یه سری جعبه ابزار آبی و بنفش خریده بودن که خیلی خوشگل بود ولی شبیه ظرف غذای بچه های مهدکودکی بود :-)))) یه عده دیگه هم یه سری جعبه های طوسی خریده بودن که خیلی مکانیک طور بود. من کلی دنبال این بودم که یه جعبه ابزاری پیدا کنم که هم خوشگل باشه و هم ساده. خلاصه اینکه بالاخره جعبه ابزار قرمز قشنگمو خریدم امروز! :-)
اقا من رو یه نفر دیگه هم کراش پیدا کردم! بعد این شخصو من توی سیزده چارده سالگیم هم روش کراش داشتم :-))))) بعد واسه همینم حتی یادمه که اون موقع ها چیا دوست داشت و درمورد چی چطوری فکر میکرد و اینا. نه تنها با خودش دوستم، با خالش هم دوستم. مامان و خواهر و دایی و کلی دیگه از اعضای خانوادشونو هم میشناسم. پارسال و اینا مدت ها دنبال این بودم تو اینستا پیداش کنم ولی نبود که نبود. بعد چند وقت پیش خیلی یهویی دیدم اون بهم ریکوئست داده! تازه اکانت اینستا ساخته بود. منم رفتم دایرکتش :-)))) کلی حرف زدیم و یاد خاطرات قدیم و اینا. خیلی هم خوش برخورد جواب داد انصافا. اصلا انتظارشو نداشتم. تازه گفت ایشالا با هم کلینیک بزنیم در آینده :-)))))))
از مزایاش میشه به این اشاره کرد که رشتش پزشکی و دندون و اینا نیست. صدا و لهجش خیلیییی خوبه [مهم ترین فاکتور ظاهری یه ادم از نظر من صدا و لهجست!]، قد و قیافه و ایناش هم خیلی خوبه خدایی. خیلی هم پسر خوبیه. توی رشته ی خودش خیلی شاخه و دانشگاه تهران هم ارشد میخونه.شخصیت جذابی هم داره.
حالا موانع مسیر! :-))))) یکی اینکه هر پستی میذاره میزنه فوتو بای یه نفر که خب اون یه نفر یه دختر خیلی زشت و بی ریخته :-)))) و خب احتمالا دوز دخترشه :|||| یکی دیگه هم اینکه فکر کنم خانوادشون یکم مذهبین و این مورد رو مخمه. یه عکس خانوادگی گذاشته بودن که مهمونی بود و اینا. بعد خانوماشون همه روسری سرشون بود!! :|||| یعنی اون عکسه رو مخمه حسابی :-))))) ولی قبلنا مذهبی نبودن انگار، شایدم بودن و من نمیدونستم..
دیگه همینا.. فقط اینکه نرید اینستای منو زیر و رو کنید چون پیداش نخواهید کرد! و اینکه من این کراشایی که میگم دارم در حد شوخیه بیشتر.. خیلی جدی نگیرید ;-)
+به "ی" میگم یادته ما هر وقت رو یکی کراش پیدا میکردیم، میذاشتیم چند روز بعد پستشو لایک میکردیم که اون لایکه به چشم بیاد؟ بنظرت اینکه اینم منو لایک نمیکنه یا چند روز بعد لایک میکنه، همون مدلی نیست؟! با قطعیت میگه نه! :-))))))))
البته خودمم میدونم این مدلی نیست چون کلا اهل اینستا نیست.. ;-)
ولی انصافا من بچه بودم خیلی تو کف این ادم بودم. :-)))))
اومدم سازمو کوک کنم، بعد داشتم صدای یه کدومو چک میکردم و اون یکی رو می کشیدم. خلاصه اینکه یه سیمم پاره شد:| اینکه چقدرررر اعصابم خورده و ناراحتم حد و اندازه نداره..
1.وقتی میری توی لابراتوار و میبینی ملت جفت جفت نشستن و کار انجام میدن، حتی بیشتر از وقتایی که میری کافه و همه جفتن احساس سینگلی می کنی :-))))))))
2.اینکه کلا با همید، پسره کاراتونو انجام میده، واستون نمره میگیره و ... اینا همش قبول. ولی دیگه مواد و وسایلتونو خودتون بخرید. زشته بخدا این حد از آویزون بودن :||||
3.هیچ وقت تو هیچ زمینه ای احساس سرخوردگی و کمبود اعتماد به نفس نداشتم جز این یه مورد خاص (اینکه چیه بماند!) و متاسفانه یه موضوعیه که هیچ مدله نمیتونم تغییری توش بدم یا جبرانش کنم..
4. انقدررر تری اختصاصی ساختم و تمرین کردم که استاد هیچ ایرادی نتونه ازش بگیره.دو تا بسته ی بزرگ اکریل و مونومر تموم کردم. فکر کنم سی چهل تا از فک بالا ساختم و سی چهل تا از فک پایین!
بعضیا هستن که از هرچیزی یه دونه درست می کنن و انقدر باهاش ور میرن تا تمیز بشه. و خب البته بعدش دیگه هیچ همخوانی ای با فک اصلی نداره! ولی خب من انقدر تمرین میکنم تا هرچیزی خودش بی نقص از اب دربیاد، کاملا توش راه بیفتم و سرعت عملم هم توی انجامش بالا بره.. واقعا دیگه نمره مطرح نیست، حرفه ای شدن مطرحه بنظرم..
5. انقدر مدت زیادیه که وب نیومدم که دیگه حس و حال نوشتن نیست. کامنتارو هم جواب دادم بالاخره!
6. عمیقا احساس خستگی و دل گرفتگی میکنم.. البته خب مسلما گذراست :-)
نوشته بود «7 میلیارد نفر روی کره زمین زندگی می کنند و تو هنوز فکر می کنی تنهایی؟»
برای همه مان پیش آمده که دوره ای، زمانی، روزی حس کنیم که تنهاترین انسان زمین هستیم و هیچکس کنارمان نیست. برای همه مان پیش آمده که یک دفعه بیفتیم روی مود لوس بازی و زانوی غم به بغل بگیریم و فکر کنیم تا ابد تنها خواهیم ماند و تنها خواهیم مرد. وقتی این جملات را به زبان می آوریم شاید دست کم 4-5 نفر کنارمان باشند اما در آن لحظه بودن آنها اهمیتی ندارد. ما از شکل دیگری از تنهایی حرف می زنیم و این را خودمان می دانیم. خودمان می دانیم که منظورمان وجود کسی است که دیدنش روحمان را گرم کند و لب هایمان را به لبخند زدن تشویق کند و قلبمان را مجبور کند تندتر بتپد. کسی که وجودش هم آرامش را به زندگی مان بیاورد و هم هیجان را. هم بشود با او در سکوت نشست و هم با او با صدای بلند قهقهه زد.
بیشتر ما فکر می کنیم "مردم" فقط همین 10-20 نفر آدم تکراری و احتمالاً کسل کننده ای هستند که ما هر روز می بینیم و به اجبار با آنها در ارتباطیم. بیشتر ما وقتی از خوبی و بدی یا خوش سلیقگی و بد سلیقگی یا دانایی و کم خردی آدم ها حرف می زنیم، منظورمان همین تعداد محدود آدم های دور و بر خودمان است. بیشتر ما همه عمر فراموش می کنیم که زمین بزرگتر از این چهارگوش تکراری ایست که خودمان را اسیرش کرده ایم. بیشتر ما در چهارگوشی کوچک به دنیا می آییم، در همان چهارگوش کوچک بزرگ می شویم و زندگی می کنیم و در همان چهارگوش کوچکِ غم انگیز می میریم و تمام می شویم. بیشتر ما فکر می کنیم زندگی همین است. از خانه مان، از خیابان مان، از محل کارمان، از آدم های دور و برمان بیزاریم اما هر روز با اخم و قلبی فشرده به استقبال فردا می رویم تا باز بیزارتر از قبل شویم و شب ها جلوی آینه برای خودمان آه می کشیم و می گوییم زندگی همین است؛ چرند.
آدم های کمی هستند که می فهمند درخت نیستند و مجبور نیستند تا ابد در خاکِ خشکیده یک گوشه پارکی متروک باقی بمانند تا خشک شوند. آدم های کمی هستند که درخت نبودنشان را باور می کنند و سوار اولین وسیله نقلیه ممکن می شوند و خود را می سپارند به راه، به دریا، به تنگه، به اقیانوس، به آسمان. آدم های کمی هستند که بلدند خانه، محله، فضا و اطرافیان نامطلوبشان را عوض کنند و پا به جایی بگذارند که هرگز نبوده اند. آدم های کمی هستند که باور دارند هیچ قاضی ای برایشان حکم حبس ابد صادر نکرده. آنها می روند. آنقدر می روند تا بالاخره خانه شان، عشق واقعی شان را پیدا کنند. خانه کجاست جز جایی که در آن شاد و خوشحالی؟ یک نگاه به کره زمین بنداز؛ حتماً یکی از این 7 میلیارد انسان دارد دنبال تو می گردد. #آنالی_اکبری
https://t.me/analiakbari
امروز تری فک پایینمو فرز کاری کردم و خراب شد! ارتفاعش کم شد و اون همه زحمتم به فنا رفت.. یه کتاب تموم کردم. رادیولوژی هم خوندم. یه پیام خیلیییی مسخره از یه ادم حال به هم زن توی تلگرام داشتم و بلاکش کردم. کلی با مامانم نشستیم تحلیل کردیم که این زنیکه ی بیمار هدفش ار پیام دادن به من چی میتونه باشه.. خاله هم خونه ی جدیدشو خرید.
از اول این ترم با خودم قرار گذاشته بودم که توی خونه واسه کتاب خوندن زمان نذارم، فقط توی اتوبوس و تاکسی و بی ارتی و اینا... و خب این کتابایی که توی اون یکی وب ثبت میکنم همشون توی مسیر خونده میشن. وقتی هم که میام خونه هرچقدر هم که خسته باشم حتما درس میخونم. هنوز خیلی از کارامو نتونستم توی برنامه ی جدید بگنجونم ولی از رویه ی جدید راضیم..
+بیستا کامنت جواب نداده توی این وب دارم و ده تا توی اون یکی! کامنتای خصوصی هم که دیگه...! شرمنده، جواب مبدم بزودی :-)
از عملکرد امروزم واقعا راضیم. پروتز و تشخیص و مواد دندانی خوندم. ساختن تری اختصاصی رو خیلی تمرین کردم و بنظر خودم فک پایینم خوب شد ولی فک بالا رو حالا حالا ها باید تمرین کنم. یه دونه هم کتاب خوندم و یه کتاب جدیدو هم شروع کردم. فکر کنم با وجود اینکه مهمون داشتیم، عملکرد امروز کاملا راضی کننده بود :-)
روی شیشه ی مونومر نوشته که سمی هستش و تماس پوستی و تنفسش ضرر داره. بعد تازه این اکریل و مونومر وقتی با هم ترکیب میشن، بعد چند دقیقه داغ میشن. حالا فکر کن من از صبح تا الان داشتم تو اتاقم با این مواد کار میکردم، دستکش هم دستم نکردم چون حتی سایز کوچیکش هم واسم بزرگه و بعد چند دیقه استفاده کاملا مزاحمم بود. تمام مجرای تنفسیم و البته دستام داره میسوزه و انقدر بوش توی اتاقم پیچیده که تا چند روز هم وضعیت همینه. ااینجاست که میگن عقل که نباشه جون در عذابه ;-) خلاصه اینکه اگه من بلایی سرم اومد در جریان باشبد که من شهید راه دندون پزشکیم :-))))
الانم نشستم تو همون اتاق درس میخونم و چون هوا سرده، در و پنجره رو هم محکم بستم!!!