خب کسی اگه منو بشناسه میدونه که من به شددددت وسواس فکری دارم. اتفاقات تموم میشن ولی تا همیشه تو مغز من رژه میرن.تک تک حرفا و جمله ها و رفتارا و همه چیز.. خاطراتی که دوستشون ندارم هر روز عین کابوس جلوی چشمم تکرار میشن.همییشه مدام نگران این بودم که یعنی از فلان کلمه و جملم چی برداشت شده. یعنی کی چه فکری کرده. اخرش چی میشه، چرا فلان چیز فلان طور شد و ... و اینا به مرور روح و روان ادمو به معنای واقعی فرسوده میکنن.ادم نابود میشه. تا اینکه با یه کلمه ی جادویی اشنا شدم! چی؟! «به کتفم» 😂 الان این تنها واکنشم نسبت به اتفاقاته. هرکی هرچی میگه یا هر اتفاقی میفته به خودم میگم به کتفم و اصلا فدای سرت که کی چی فکر میکنه. همه ی تلاشمو میکنم که خیلی راحت از کنار مسائل عبور کنم. من مسئول تصورات درست و غلط دیگران نیستم و از همه مهم تر نظرشون هیییچ اهمیتی نداره.ادما ممکنه هر تصوری نسبت به من داشته باشن و خب اصلا به این معنی نیست که من توی تعریفی که از من دارن میگنجم. درمورد همه ی اتفاقایی که قبلا افتاده و دوستشون ندارم هم فقط به خودم میگم فدای سرت.گذشته و تو قرار نیست تا ابد بابتش خودتو عذاب بدی.. مهم نیست چی شده مهم الانیه که توش هستی. و خب حتی نمیتونم توصیف کنم که حالم چقدرررر خوبه. واقعا ارامش دارم. با خودم قرار گذاشتم یه موضوع هرچقدر هم مهم باشه بیش از یک ساعت بابتش حرص نخورم. خستگیا و دل گرفتگیام رو با خودم تا روز بعد نبرم.شاید اگه این رویه جدید نبود تمام این روزام باید به غم میگذشت. شب امتحان تشخیص یه استوری گذاشته بودم و یکی از دوستام فرداش اومد گفت قضیه این خستگی و اینا چیه. گفتم هرچی بوده مال همون دیشب بوده.الان حالم خیلی خیلی خوبه. بهش گفتم ببین اینا و اینا و اینا پیش اومده. شاید هرکس دیگه بود کاملا تحت فشار قرار میگرفت.ولی نه غمگینم نه گریه کردم نه افسرده ام و نه حتی ذره ای حالم بده. فقط یک ساعت دلم گرفته بود و همین. بهش میگفتم که خیلیا میگن با این همه کار و درس چطوری حاضر میشی شب امتحان بیرون کلاس بری یا کلی وقت واسه کارای جانبی بذاری.ولی واقعا اینا واسم مثل سوپاپ اطمینان میمونن. اگه اینا نباشه واقعا روح و روانم بیمار میشه از شدت فشارای مختلفی که وارد میشه.شب امتحان شاید باعث شه کمتر بخونم ولی درعین حال هم باعث میشه با روح و روان سالم تر و انرژی بیشتری ادامه بدم.اگه بخوای فقط دغدغت درس باشه، تو این فضا له میشی حقیقتا.. امیر میگفت هروقت یکی میگه وقت کتاب خوندن ندارم فقط تورو واسش مثال میزنم.
پ ن: میخواستم بیشتر بنویسم ولی بقیش باشه واسه بعد.اینستا و توییترمو حذف کردم تا این چهارتا امتحان اخر هم به خیر بگذره..