این ترم واسه ی جراحی عملی ۱و تشخیص عملی ۲و رادیو عملی ۲ باید ارائه بدیم و حتی نمیتونم توصیف کنم چقدر از اسلاید ساختن بدم میاد. مطالبمو اماده کردم ولی حوصله ی تم و فونت انتخاب کردن و اینا ندارم. این حجم از بی حوصلگی بی سابقست..
یه زمانی واقعا عاشق کامپیوتر بودم. عاشق اینکه برم ریاضی و کامپیوتر بخونم. پنجم ابتدایی بودم، دقیقا هر روز روزی دوبار! ویندوز عوض میکردم تمرینی!! (از همون موقع تمرین کردنام وحشیانه بود :))))) مثل اندو کردنای الانم!) اول دبیرستان بودم یه لیست بلند بالا داشتم که کلاس میرفتم. از سخت افزار بگیر تا گرافیک و طراحی وب و برنامه نویسی. خیلی هم مشتاق بودم برم رشته ریاضی. با خودم میگفتم یا میرم کامپیوتر یا عمران یا رباتیک. حتی ریاضی و فیزیک محض! هم دوست داشتم. به زور راضیم کردن برم تجربی و البته الان ممنونشونم.. مثل همون موقع که به زور راضیم کردن بجای پزشکی، دندون بزنم. یه سری اتفاقات مختلفی افتاد، یه سری چیزایی که دلم نمیخواد یاداوریشون کنم. دیگه کلاس نرفتم و دیگه هم دست به سیستم نزدم. الان از روشن کردن لپتاپ به هر علتی جز فیلم دیدن بیزارم. حتی دستم به کپی پیست کردن هم نمیره. واقعا واقعا حس بدی بهم میده. سر کلاس عملی جامعه نگر یه سری مقاله سرچ کرده بودیم و پیدا کرده بودیم. انقدر کار با سیستم حس بدی بهم میداد که گفتم من بلد نیستم اینارو سیو کنم! یکی دیگه از بچه ها مقاله ها رو سیوکرد و روی فلش ریخت.. گاهی یه سری اتفاقاتی مسیر زندگی ادمو کیلومترها جا به جا میکنه. از یاداوری اون اتفاقات هم بیزارم اگرچه که هیچ ثانیه ای نیست که جلوی چشمم نباشن، ولی ازین تغییر مسیر زندگیم اصلا ناراحت نیستم..