۱. یه وب دارم که فقط خودم ادرسشو دارم و غیرقابل بیانترین احساساتمو اونجا مینویسم. دیشب دیدم در طول دو سال اخیر ۱۷ بار توش نوشته بودم از فلانی خیلی خوشم میاد. دیشب دیگه تقریبا اماده بودم که برم و بهش پیشنهاد بدم. با اینکه میدونستم نه میگه، میدونستم با گفتنش تو دانشکده سوژه عام و خاص میشم. ولی میخواستم که بگم.. حرفایی که بقیه احتمالا پشت سرم میزدن به کتفمم نبود. حتی نه گفتنش هم ازارم نمیداد. انگار دوست داشتم به خودم ثابت کنم حتی تو دانشکده هم میتونم چنین کاری بکنم. این چند روز گیلزادو دیوانه کردم و درنهایت قرار شد که بگم. روز قبلش که به مهدی گفتم، گفت خب برو پیشنهاد بده، نهایتا میگه نه. دیشب بهش گفتم صادقانه نظرتو بگو. گفت تو که انقدر وقتت پره، اصلا وقتی داری که واسش بذاری؟! مطمئنی بیشتر از دو هفته میخوایش و پشیمون نمیشی؟! اینارو که گفت شک کردم. تهش ازش پرسیدم اصلا ممکنه کسی تو این سن باشه و نه با کسی باشه نه کسیو دوست داشته باشه؟! گفت نه واقعا.. این دیگه تیر خلاص بود و پا پس کشیدم. امروز ظهر که رفتم وسایلمو بذارم توی کمد و لباسمو عوض کنم، دیدم جلوی کمدم ایستاده بود.. 💔
بعد از سالها اولین باری بود که حس میکردم امادگی و تمایل اینو دارم که کسی توی زندگیم باشه..
۲. اولین بیمار اندوم توی سه جلسه تموم شد. دومین بیمارم یه جلسه اومده و جلسه بعد اگه مشکلی نباشه کارش تموم میشه. واقعا پراسترسه ولی از این جهت که استادا دست به بیمارت نمیزنن و همش با خودته خیلی خوب و اعتماد به نفس دهندهست.
۳. یه پست و کور کار کردم و یه دونه روکش که چهارشنبه واسش میچسبونمش و ثابت هم تموم میشه.
۴. اخرین واحد پروتز کاملم هم تقریبا رو به اتمامه و فقط مفلگذاریش مونده.
۵. یه موضوع و استاد واسه پایاننامه انتخاب کردم. شنبه بهم گفت یه نفر دیگه رو هم انتخاب کردن که با هم کار کنیم. کی؟! همون پسره که باهاش دعوای خیلی بدی کردم چند ترم پیش.منم گفتم طرحو نمیخوام. گفت اولویت با توعه چون اول گفتی ولی نخواستمش دیگه. دلم نمیخواد کار دو نفره بکنم. همچنان سرگردونم و دنبال استاد و موضوع..
۶. این اواخر یه موضوعاتی پیش اومد که با خودم عهد بستم دیگه هیچ وقت با هیچ کسی درمورد یه نفر سوم حرف نزنم. حتی یک کلمه. اونی که نزدیکترین رفیقم بود تهش گفت تو از مکالمات من اسکرینشات میدی و فلان! بهم برخورد واقعا. کلا پیچیده شد همه چی.
روتیشن جدید پر از دختره و از شدت ادا اطوار و فس زدن و لفت دادن کارا دارن پیرم میکنن. کاش روتیشنمو عوض نکرده بودم واقعا. جالبه همونایی که کلی میگفتن بیا با ما، خودشون اول از همه باهام برخوردشون عوض شده. بابا خب شما که میدونید من اخلاقم بده و کلا اهل صمیمیت و مهربونی نیستم. چرا اصرار میکنید و بعدم خودتون یهو برخوردتون عوض میشه؟! من حداقل به طور ثابت بداخلاقم :)))))
۷.وقتی کسی بهم میگه بداخلاقم یا با هیچکس کنار نمیام واقعا واقعا دلم میشکنه.. من شاید کلامی و ظاهری خیلی اهل مهربونی و صمیمیت نباشم، ولی همیشه در حد توانم و تا جایی که آدما رو مخم نرفتن، واقعا واسشون معرفت به خرج دادم :((((( حس میکنم بعضیا دیگه خیلی بیانصافن درمورد من. بخدا من با هیشکی هیچ کاری ندارم. سرم به کار خودمه و حتی مکالمه بیشتر از یکی دو دیقه هم ندارم. تنها کارمو میکنم، حتی تنها سلف میرم چون حوصله مکالمات حین غذا خوردن و ... رو ندارم. با کسی صمیمی نمیشم ولی ازاری هم به کسی نمیرسونم خب :( این صمیمی نشدن هم دلیلش غیراجتماعی بودن و ... نیست. دو سال اول با خیلیا نزدیک بودم ولی درنهایت دیدم نمیشه با ادمی که باهاش رودروایسی داری کار کرد. باید کار و رفاقتت جدا باشه. راستش خیری هم از رفاقتاشون ندیدم :)
۸. این ترم فقط چهارتا میانترم داریم ^_^ روتیشنا هم هفته بعدی عوض میشه و ببینیم بخشای روتیشن بعدی چطورن. این ترم دانشکده که همش بیمار دیدن توی بخشای مختلفه خیلی جذاب و دوستداشتنیه.
دیرم شده و باید برم کلاس. فعلا همینا..