تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۳۷۹. ۱۴ دی

صبح که از خواب بیدار شدم، فهمیدم که دیگه نمی‌خوامش :)

۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
ماهى
۱۶ دی ۰۱:۴۷

اى عزیز جان ...

انقد داشتم از این صبحا که فک کردم تموم شده همه چى ولى یادش یه جاى خیلى دور خرخره مو جویده

مه سا
۱۵ دی ۰۰:۰۷

مطلب مورد علاقه من تا به حال در این بلاگ همین یه خط بوده :دی

پاسخ :

:))))
Smile ...
۱۴ دی ۱۹:۵۱

چطور شد که اینطور شد ؟

پاسخ :

تازگیا دو هفته یه بار هم چشمم بهش نمیخوره. بیش از همه ندیدنش.. ترم دیگه که درسش تموم شه دیگه تمومه..
و اینکه حس کردم هیچ راهی وجود نداره که حس متقابلی داشته باشه، پس چرا خودمو حرص بدم؟!
پـری دریآیی
۱۴ دی ۱۱:۴۷

(=اگه باز شب شه بخوای بخوابی بفهمی بازم میخوایش چی؟

پاسخ :

به هرحال همه چی تدریجیه. چند وقت پیش تحمل یه روز ندیدنشو نداشتم، الان وضعیتم اینطوریه، در اینده به مرور بهتر میشه..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان