خدایا خدایا.. من یه مدتی میشه که قضیه اون پسره توی ذهنم حل شده بود و دیگه همه چی واسم عادی شده بود. امروز داشتم فکر میکردم چقدر خوب ازش عبور کردم..
الان فهمیدم دوست دختر داره. بچه ها میدونستن و بهم نگفتن. لعنتیا میدونستن و نگفتن.. خود نامردش نگفت من به کسی تعهد دارم، گفت الان توی موقعیتی نیستم که با کسی باشم. خدایا من دارم خفه میشم.. طرف با کسی بود و این همه مدت نشست و تلاش مضحکانه و دست و پا زدنا و تقلا کردنای منو تماشا کرد. اخ.. فقط آخ...