منابع ازمون ۲۰ تا کتابن، جز زبان. امشب مشاورم ( :| ) ده تاشون که احتمالا واسه ازمون سال بعد تغییر نمیکنن رو گفت که باید تا اخر شهریور حداقل دو بار بخونمشون. حجم مطالب و جزئیات و میزان حفظی بودنشون واقعا فراتر از حد تصوره. اصلا همینکه توی این سن چیزی تحت عنوان مشاور! دارم که مثلا میگه درس بخون یا ساعت مطالعه بفرست واقعا حس عجیب و بامزهای داره. این شکلی که بابا تا اخرین لحظه عمرت هم از این بساط درس و کنکور و تست و مشاوره و رتبه و ... خلاصی نداری. تازه حتی فکر میکنم چرا یه جراح باید کتاب رزیدنتی بنویسه و مشاوره رزیدنتی بده. برو زندگیتو بکن اخه :)))
دوست ندارم از این قضیه با کسی حرف بزنم. دلم نمیخواد بگم درس میخونم. اگه حرفش پیش بیاد میگم من هیچوقت رزیدنتی نمیدم. دلم نمیخواد به نزدیکترین دوستم بگم دقیقا چقدر درس میخونم یا هرچی. نمیتونم واسه چیزی که انقدر رسیدن بهش سخته، توی ذهن دیگران توقع ایجاد کنم. شاید هیچوقت نشه. فقط میخوام تلاشمو کرده باشم.
از شنبه قراره بریم دانشکده و اگه اجازه بدن، این ترم اخر رو شروع و تموم کنیم.
خیلی دری وری و پراکنده میگم ولی خب ذهنم هم همینقدر اشفتهست. به علاوه کلی درگیری ذهنی مقاله و ترجمه استاد که رو دستم مونده و ادیت نهایی پایاننامم و همه چی.
همینا دیگه