این هفته ۳۰ ساعت درس خوندم. فصل آخر آرت رو خوندم و آرت تموم شد. کل فالاس رو خوندم و ۹ فصل اول ثابتو.
امتحان پایانترم آلمانیم رو هم دادم و A2.2 هم تموم شد.
الان توی اون مرحلهام که به خودم میگم اخه دختر، نونت نبود، ابت نبود، رزیدنتی خوندنت چی بود این وسط؟! 😐😂 داشتی با آرامش و بیدغدغه زندگیتو میکردی😭. پشیمون و بیانگیزه نیستما. فقط واقعا سخته. خیلی زیاد.
چند روز پیش داشتم آرشیو وبمو میخوندم. نوشته بودم که اصلا من چرا دارم این رشته رو میخونم و جای من اینجا نیست و اینا. باورم نمیشد چنین چیزی رو من نوشته باشم! انقدر عاشق این کارم که توی عمرم هیچ وقت این اندازه چیزی رو دوست نداشتم. و باورم نمیشه یه روزی همچون حسی داشتم.
استادم داره بهم فشار میاره که زود دفاع کن و برو. ولی خب هنوز بخش اطفالم تموم نشده. و کلا هم هرچی بهش نزدیکتر میشه، بیشتر میترسم. از غیرقابل پیش بینی بودن زندگی. نمیدونم بعد از دفاع چی در انتظارمه. نمیدونم طرح کجا میفتم و قراره چطوری باشه. نمیدونم این درس خوندنم به کجا میرسه. کلا سر تا پا دلهره ام.
شیش تومن از پول پایانناممو از دانشگاه گرفتم. هرچقدر به استاد مشاورم اصرار کردم که شماره کارتشو بده تا پولی که داده رو بهش برگردونم قبول نکرد. واقعا شرمندم کرد. اصلااا انتظارشو نداشتم. از طرفی هم اینطوری بدتر از قبل زیر دینش رفتم🤕. هیچ خبری هم از مقالم نیست. حتی ریجکت هم نمیشه که تکلیفمو بدونم.