تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۲ مهر ۱۴۰۰

کمتر از دو ماه پیش، داشتیم قدم میزدیم. نگاهم کرد، دستشو برد لای موهام و خوند: سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند/ چندان فتاده اند که ما سید لاغریم و بعد منو بوسید. بعدترش توی ماشین داشتیم میرفتیم، بارون نم نم روی شیشه میزد، شجریان از ضبط ماشین پلی میشد، حین رانندگی نگاهم میکرد و حرف میزد و همش توی دلم میگفتم چه لحظه‌های خوبی!

علیرغم همه اینا و خیلی‌ چیزای دیگه، دو روز بعدش میدونستم که هرطوری به ابن قضیه نگاه کنی اشتباهه و تمومش کردم. الان اینجا نشستم، یهو یه چیزایی جلوی چشمام میاد و تا اعماق وجودم میسوزه. بدتر از اون اینکه اعتماد به نفسمو هم این وسط از دست دادم.

۰ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان