تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

شمارش معکوس: ۳۲

پاره و خسته و داغون و به فاک رفته ام. شبی سه ساعت میخوابم. صبح تا ظهر عین تراکتور کار میکنم. روزی سی تا دندون میکشم. صف مریضام تمومی ندارن. میفهمم که مریضا واقعا دوستم دارن. هم اخلاقمو و هم کار کردنمو. هرکی میاد یه چیزی با خودش میاره. گردو، سبزی، ازین چیزا. حتی اونایی که وضع مالیشون خوب نیست هم سعی میکنن یه جوری قدرشناسیشونو نشون بدن. شده با یه کیک و ابمیوه. یکی هم بود که واقعا وضع مالیش بد بود. میگفت بذار بیام کارای خونتو بکنم. هر روز از دیدنشون قلبم هزار پاره میشه. 

بقیه دندونپزشکای شبکمون کار نمیکنن. به هزار بهانه مریضارو رد میکنن. میشد که منم مریضارو رد کنم و بشینم درس بخونم. ولی هربار به خودم گفتم میخوام تخصص بخونم که پزشک بهتری باشم. اگه مریضارو با درد و ناچاری از سرم باز کنم که دیگه اصلا پزشک نیستم... خوب میخونم ولی ازمون ازمایشیامو فاجعه میدم. کم کم دارم قید قبولی رو میزنم. حتی از نظر توان بدنی هم دارم میبرم. 

۰ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۲۰ خرداد

قبلنا وقتی میدیدم واسه عزای کسی مدتها لباس مشکی میپوشن واسم سوال بود که چرا؟ مگه کمکی میکنه؟ اصلا مگه فرقی میکنه؟!

الان مدتهاست مشکی از تن خودم درنیومده. نه دلیلی داره نه نشونه چیز خاصیه. فقط انگار دست و دلم نمیره چیز دیگه‌ای بپوشم. 

این داغ تا ابد زنده‌ست. حتی ذره‌ای هم از دردش کم نمیشه و عادی نمیشه. 

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۱۳ خرداد

یه ازمون ازمایشی دادم و درصدام همه ده بیست سی درصد🥺🤦🏻‍♀️

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۸ خرداد ۰۱

یعنی میشه طرح من یه روزی تموم شه؟! اینا روح و روان منو گاییدن. خودم وضعم خرابه، این زبون نفهما هم بدتر عذابم میدن. ستون فقراتمو هم که دیگه از دست دادم.

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۰ اردیبهشت ۰۱

یک هفته تمام اینترنت قطع بود. کلی ادم کشته شدن. هر روز کلی ادم ساچمه خورده اوردن همین درمونگاه‌های خودمون. یکیشون زیر دست پزشکمون احیا نشد و مرد. شهر و روستاهای طرحم صدر اخبار و اعتراضات بودن. ولی حتی پوشش خبری واقعی هم داده نشدن. فعلا در همین حد

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۰ خرداد ۱۴۰۱

کجایی ببینی زندگی به هممون حروم شده؟! تو که همیشه واسه همه چی راه حل داشتی، پاشو بگو با این همه اشک چه کنم؟! 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۱۶ اردیبهشت ۰۱

اگه میگفتن صدتا ادمی که ممکنه توی ده سال آینده بمیرن رو اسم ببر، هرگز این ادم به ذهنمم خطور نمیکرد. از وقتی که نیست، همه تصوراتم نسبت به مرگ به هم ریخته. مرگ دیگه چیزی نیست که نیاز به دلیل یا بیماری یا حادثه یا سن بالا داشته باشه. هربار که گوشیم زنگ میخوره تن و بدنم میلرزه که یعنی کی مرده، روزی صد بار با همه تلفنی حرف میزنم که مطمئن شم زنده‌ان. مرگ دونه دونه عزیزام رو تصور میکنم. دارم تنهایی تو این خونه دیوونه میشم.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دوباره ۱۴ اردیبهشت

من اصلا نمیدونستم این میزان از غم هم وجود داره. با اشک غذا میپزم، با اشک ظرف میشورم، با اشک غذا میخورم و با چشمایی که از اشک تاره درس میخونم. قلبم دیگه کشش این همه غمو نداره. یعنی دیگه هیچ وقت خنده هاشو نمیبینم؟!

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱۴ اردیبهشت ۰۱

کجایی اخه عزیز دل من؟! بخدا که غمت نه تمومی داره نه ذره‌ای سبک میشه. کی گفته گذر زمان همه چیو التیام میده؟! من قلبم داره از جا درمیاد دردت به جونم

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱

داغت کم نمیشه عزیز دلم. بخدا که نمیشه. قلبم آروم نمیگیره. صدای خنده هات هنوز توی گوشمه. اخه چطوری باور کنم؟! اخ عزیز دلم الان کجایی؟! اخ. اخ

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان