۲۶ ساله شدم و باید بگم که از پارسال تا امسال یک سال که نه، حداقل ده سال گذشته. همه سختیاش به کنار، این غم آخر واقعا کمرشکن بود. آخ از این همه درد.
۲۶ ساله شدم و باید بگم که از پارسال تا امسال یک سال که نه، حداقل ده سال گذشته. همه سختیاش به کنار، این غم آخر واقعا کمرشکن بود. آخ از این همه درد.
مرگ عزیزتو که ببینی، دیگه هر غمی درمقابلش به شوخی شبیهه. یه تیکه از قلبت برای همیشه کنده میشه و جای خالیش به وضوح حس میشه. حس میکنم یه چاقو تا دسته توی قلبم فرو رفته. چطوری ممکنه اخه؟! چقدر بیانصافی خدا...
عزیز دلم رفت زیر خاک. صداش هنوز توی گوشمه، تصویرشو جلوی چشمام میبینم. جیگرم هزار پاره شده. این چند روز بدترین کابوسای عمرمو زندگی کردم. همیشه تصور مرگ عزیز واسم ترسناک بود و بالاخره به سرم اومد. دایی نازنینم که همه روی اسمش قسم میخوردن، جوون و بدون هیچ بیماری و دلیل خاصی، قلبش توی یک لحظه ایستاد و تمام. باورم نمیشه. اشکام بند نمیاد و از طرفی از بس گریه کردم دیگه اشکی واسم نمونده. خدایا چطوری حساب میکنی که اینطوری داغ روی دلمون میذاری؟!
پارهترینم. طبق معمول شبی سه چهار ساعت میخوابم و روزی یه وعده غذا میخورم و از بیخوابی و گشنگی حالت تهوع و سرگیجه دارم. کاش جواب این همه سگ جونی و پارگی رو بگیرم فقط.
همیشه توی زندگیم دقیقا تو همین موقعیت جا زدم. دم دمای خط پایان و توی لحظات اخر، دقیقا وقتی از کلی ادم جلوتر بودم حس کردم نمیرسم. پس نشستم و تماشا کردم که چطوری اونایی که کلی ازم عقب تر بودن ازم جلو زدن و رسیدن و من نه! واسه یه بارم که شده، میخوام تا لحظه اخر خودمو نبازم. تا اخرین لحظه خودمو برنده ببینم. شاید شد! اگه هم نشد، حداقل تا ثانیه اخر زورمو زدم دیگه
به سختی دو روز مرخصی گرفتم که حداقل این چند روز اول عید رو تا پنجم خونه باشم و اومدم خونه. دیشب پیام داد یک فروردین کشیکی. دلم میخواست یا خودمو بکشم یا اونو. گفتم اصلا تعطیل رسمیه و نمیخوام بیام. گفت نامه واست رد میکنم تخلفات اداری. بعد کلی دعوا و دردسر، نهایتا موفق شدم کشیکمو بذارم پنجم. روز جمعه توی تعطیلات عید😑. مریض از در اتاقم رد بشه، خودم شهیدش میکنم😭.
حالا امروز پیام داده که همین الان پاشید بیاید شبکه که انگشتتونو واسه مرکز عید تعریف کنیم. د اخه زبون نفهم. من الان چطوری پاشم بیام اون استان خراب شده شما، فقط بخاطر اینکه تو تا دقیقه نود نمیخواستی برنامه کشیکارو بذاری؟! واقعا زبون نفهمترین، خودخواهترین و بیمرامترین ادمای کل عمرم رو اینجا دیدم. حیف مجبورم بمونم وگرنه یک ثانیه هم دیگه تحمل نمیکردم. طرحم که تموم بشه، دیگه هیچ وقت پامو توی کل این استان نمیذارم.
پس از وامها و قسطهای فراوان و مساعدت والدین :)))) بالاخره ماشین خریدم😍
یه بار دیگه توی زندگیم تیک داوطلب چپ دست رو زدم و ثبتنام کردم. ایشالا که خوب پیش بره❤️