تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱۵ اسفند ۱۴۰۰

۱. خیلی به اینکه دنیا عادلانه‌ست یا همیشه تلاش نتیجه میده اعتقادی ندارم. ولی میخوام یه جایی ثبت بشه این روزایی که تنها توی یه روستا توی ناکجاآباد با همه جون و توان کار کردم و درس خوندم. دلم میخواد یه روزی بیام و اینجا بگم که جواب داد!

۲. اجازه بدید از خودم تعریف کنم و بگم من واقعا دکتر خوبیم! توی همه کارا صد در صد و پرفکت نیستم ولی واقعا خوبم! مهربون‌ترین و صبورترین ورژنم درمقابل بیمارامه. واسشون نهایت ارزش و احترامو قائل میشم و حتی بین مردم به شدت قدرنشناس اینجا، به وضوح میتونم ببینم که متوجه نوع رفتاری که باهاشون میکنم میشن و این واقعا واسم ارزشمنده. از نظر کاری هم بهترین کار و کیفیتی که در توانم هست رو واسشون میذارم. به خرج لیدوکائین دولت و زحمت خودم هم تا جایی که میشه واسشون رایگان کار میکنم. حتی واسه قدرنشناس‌تریناشون. اعتقاد مذهبی ندارم، صرفا حس میکنم کاریه که باید انجامش بدم. و با اینکه درس میخونم و میشده که کمتر کار کنم، هیچ وقت کسی رو با درد و ناراحتی رد نکردم و واسه همه کار کردم. این پیرمردای سیبیل کلفت و ضد زنی که اول کار میترسن بهم اعتماد کنن و تهش قلبا بهم اعتقاد پیدا میکنن و دوباره میان پیشم هم قابل توجهن :))) اولش هی شک میکنن، میگن حتما ریشه جا مونده، بعد هی دندونشونو چک میکنن، یا میگن اصلا مگه کشیدی؟! ولی خب بعدش میپذیرن :))

۳. حالم خوبه؟ نه چندان. صرفا همینطوری خواستم اینارو نوشته باشم. 

۴. یه وقتایی اینجا یه جراحی‌های خفنی (در حد خودم) انجام میدم یا حتی ترمیمام به قدری خوب میشه که همون لحظه بهم وحی میشه «و ما تو را دندانپزشک آفریدیم!» :))))))

۵. ببخشید که کامنتارو جواب نمیدم. ولی همشو میخونم و بی‌نهایت خوشحالم میکنن. خب؟!

۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

۱۳ اسفند

باد و بارون شدیده. در و پنجره محکم به هم میکوبن. یک ساعت پیش یه زلزله واقعا شدید اومد. منم و در و دیوار خونه و صدای باد و بارون و کوبیدن در و پنجره ها به هم. مطلقا تنها، توی یه روستای کوچیک توی یه استان غریبه و بدون دوست و آشنا. و گاهی فکر میکنم اگه اینجا توی تنهایی بمیرم چی؟!

و اصلا من اینجا چه غلطی میکنم؟؟

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۸ اسفند ۱۴۰۰

بیاید یه چیزی بگم پشماتون بریزه!

یادتونه یه سال بالایی داشتم که خیلی ازش خوشم میومد و به پیشنهادم جواب رد داد؟! خب اون چند ماه پیش خیلی ناگهانی ازدواج کرد. الان معلوم شده دلیل ازدواج ناگهانیش این بوده که دوست دخترش باردار شده و مجبور شدن ازدواج کنن! بچه هم بزودی به دنیا میاد. 

از هر طرف به این قضیه فکر کنی کابوسه! بدبختا چه دهنی ازشون سرویس شده و خواهد شد. 

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۳ اسفند ۱۴۰۰

من واقعا حالم بده و دیگه کنترل این حال بد از دستم خارج شده. هر ماه دکترم دوز قرصامو دو برابر میکنه ولی هیچ تغییر مثبتی به وجود نمیاد. شبی ۴ ساعت میخوابم. روزی یه وعده غذا میخورم. امشب هم بعد مدتها نشستم تو تراس و درحالی که از سرما میلرزیدم سیگار کشیدم. کاش فقط یه ذره حالم بهتر میشد. دیگه تحمل خودمو ندارم.

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۵ بهمن ۱۴۰۰

از این همه سر و کله زدن با این جماعت زبون نفهم، خسته و فرسوده‌ام. فقط منتظرم ساعت کاری امروز تموم شه و بعد از دو ماه برم خونه. واقعا به چند روز مرخصی و استراحت نیاز دارم. مغزم به فاک رفته

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۷ بهمن ۱۴۰۰

حدود ۱۲ سال پیش، یه پسری بود که بی‌نهایت به چشمم جذاب بود. توی خواب و رویا میدیدم که این آدم دوستم داره که خب مسلما نداشت :)))) توی همه‌ی سالای بعدش هم همیشه گوشه ذهنم بود که فلانی چقدر جذابه. همون آدم دیشب دعوتم کرد بیرون :))))))) شاید بعد این همه سال اگه بریم بیرون دیگه خیلی واسم جذاب نباشه (دروغ میگم‌. خیلیم جذابه!)، ولی خب میتونید هیجانمو درک کنید؟!

۲ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۲۴ دی ۱۴۰۰

بیرون داره برف میاد. خونه با وجود شوفاژ و بخاری سرده و با کاپشن تو خونه نشستم. توی این مدت به لطف قرصای آنتی دپرسنت ده کیلو چاق شدم. از خستگی و بیخوابی زیر چشمام گود افتاده و پلکام پف کرده. دارم سعی میکنم این فصل پاتو رو تموم کنم. سوپ گذاشتم روی بخاری تا واسه شام گرم بشه. واقعا دارم همزمان همه فشارای سنگین زندگیم رو تحمل میکنم و به معنای واقعی کلمه به فاک رفتم. همین.

۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

29 آذر 1400

امشب از اون شباییه که خونه از سکوت کامل درومده. صدای رعد و برق و بارون شدید میاد و البته صدای سگای روستا. پنجره رو باز گذاشتم تا هم بوی نم بارون بیاد هم خواب از سرم بپره و درس بخونم. هر یک ساعت یه بار هم میرم توی تراس قشنگم تا بارونو ببینم. دارم مواد دندانی میخونم، طبق معمول شام ندارم. هنوز دو ساعت دیگه باید بخونم تا 8 ساعت امروزم تکمیل بشه. و دارم فکر میکنم با همه سختیاش، چقدر بعدها دلم واسه این شبا و این خونه تنگ میشه. اصلا دلم میخواد امشب تا ابد ادامه پیدا کنه و هرگز تموم نشه. امشب این تنهایی رو به قدری دوست دارم که از وصف خارجه...

۱ نظر ۹ موافق ۱ مخالف

۱ اذر ۱۴۰۰

صبح ساعت ۵:۴۵ بیدار شدم. اماده شدم تا راننده بیاد. هفت و نیم صبح توی مرکز انگشت زدم. تا ساعت دو و ده دقیقه بیمار دیدم و کار کردم. ساعت سه رسیدم خونه خودم. ناهار درست کردم و خوردم و دوش گرفتم. تا شب درس خوندم ولی دیدم مواد غذایی ای که واسه شام از فریزر دراورده بودم، هنوز یخ زده‌ان. ساعت یازده و نیم شب تخم مرغ درست کردم ولی بعد دیدم نون ندارم. با ته مونده‌های نون قبل خوردمش و تا الان درس خوندم. صدای بارون میاد که به سقف میخوره، صدای سگای روستا میاد که همیشه از شب تا صبح ناله میکنن و من اینجا، توی این استان غریبه، توی این روستای کوچیک، ۳۸ امین روز طرحمو میگذرونم و نمیتونم توصیف کنم از این همه حجم کار، درس و بار تنها زندگی کردن چقدر خسته‌ام و البته حالم بابتش خوبه و راضیم.

۱ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

۲۱ مهر ۱۴۰۰

این هفته خیلی هفته شلوغی بود. رفتم اسما شهر و در حقیقت روستای طرحم رو دیدم. خونه‌ای که قراره بهم بدن. شماره نظامم رو گرفتم و امروز هم مهرمو گرفتم😅. درس هم که کلا نخوندم😑. درمورد طرحم و جزئیاتش بزودی مینویسم حتما. ایشالا که فردا قطعی بشه.

فقط الان داشتم مهرمو نگاه میکردم و فکر میکردم حتی دورترین رویاهای آدم هم یه روزی بالاخره واقعی میشن. نشدنی و محال نیست. یه زمانی توی زندگیم، خواب این روزارو هم نمیدیدم...

۱ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان