تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱ تیر ۱۴۰۰

یه پسره‌ای توی دانشکدمون هست که رابط کارای داخل و بیرون دانشکده‌ست. دیگه بیشتر توضیح نمیدم. این مدت که مدام باهاش سر و کار داشتم، حس میکردم که یه جور دیگه‌ای نگام میکنه، مهربونتره و بیشتر هوامو داره. بعدشم میگفت واسه پیگیری کارت واتساپ بده و این حرفا. منم دیدم کارم لنگه، اینم که هوامو داره، دو تا چشم و ابرو اون وسط اومدم، چار بار بگو و بخند کردم، و کلا مهربونتر از حالت خیلی جدی همیشگیم بودم. بعد یهو پسره پیشنهاد داد! این پسره کلا خوشگله، تیپ و ظاهری اوکیه و من توی ذهنم بود از این لاشی‌طوریاست دیگه. واقعا نمیدونستم که چه جوابی بهش بدم. گفتم حالا تهش یه ذره حرف میزنیم، یه بار بیرون میریم، خودش پشیمون میشه یا من میگم نمیخوام. یه کم قبل طرح رفتن سرگرم باشم😅. بعد همش با خودم میگفتم تو ۶ سال تو این دانشکده هیچ غلطی نکردی، دم رفتن یه تنوعی بده. خلاصه که قطعی بهش نگفتم نه ولی آره هم نگفتم. ولی خب این از همون لحظه اول کلی صمیمی شد و عزیزم و عشقم و من دوست دارم و اینا! یه رفتارایی که به نظر من توی این سن خیلی عجیبه. حتی تو ۱۵ سالگی هم اینا نرمال نیست😅. روز اول یکی دو ساعت حرف زد. فرداش تا شبش نبود. بعد اومد گفت من ناراحتم تو از من هیچ خبری نگرفتی و ... منم گفتم خب اخه هنوز هیچی اصلا جدی نیست. دیدم خیلی فاز برداشته، گفتم خیلی داری تند میری و خبری نیست که. صادقانه هم بهت بگم که ممکنه یهو یه هفته دیگه همه چی تموم شه. همه چی اونقدرا جدی نیست که توی ذهن توعه.

اولش فکر میکردم این از ایناییه که هر روز با یکین و اینا. هی میگه من دنبال رابطه جدی ام که منو خر کنه. ولی بعد دیدم نه. این واقعا نظرش همینه. گفت من وقتم خیلی واسم ارزش داره و دیگه توی این سن وارد رابطه گذری نمیشم و وقتی وارد رابطه‌ای میشم، به قصد رابطه طولانی مدتیه که به ازدواج ختم شه! (اخه کی روز اول حرف ازدواج میزنه😭). خلاصه که منم گفتم که من توی برنامه ده سال بعدم هم چیزی به اسم ازدواج نیست و همونجا خدافظی کردیم.

فارغ از بچه‌بازیای این پسره، داشتم فکر میکردم من واقعا بلاتکلیفم. خودمم نمیدونم از یه رابطه چی میخوام. حتی وقتی به اون پسره گفتم که دوسش دارم، همش با خودم فکر میکردم اگه قبول کنه من باید چیکار کنم؟! اونایی که هدفشون ازدواجه، مبدونن چی میخوان. من میدونم که مطلقا ازدواج نمیخوام. حوصله‌ی دائم با کسی حرف زدن رو ندارم. آدم رابطه دو روز و دو هفته‌ای نیستم ولی از رابطه جدی و طولانی مدت هم عمیقا وحشت دارم. از هر نوعش به یه طریقی میترسم، به هزار و یک دلیل. هم گاهی احساس تنهایی میکنم و دلم میخواد کسی باشه و هم اون رابطه تیپیکی که همه دارن رو نمیخوام. واقعیتش اینه که خودمم نمیدونم چی مبخوام و این خیلی خیلی وحشتناکه.

و البته درمورد این پسره، خیلی دنیاش از دنیای من دور بود. و اینکه دو روز کلا از درس خوندن افتادم. بعد از سال‌ها دلم اون هیجان اولیه آشنایی رو میخواست که همونم نشد دبگه. ولی بدترش این بود که تناقضای درونیم رو بهم یاداوری کرد و واقعا ارامش روانیمو به فنا داد. اینجور مواقع نمیتونم از پس فشاری که بهم میاد بربیام. واقعا میزان درگیری های درونیم بیش از حد تصوره.

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۸ خرداد ۱۴۰۰

این هفته ۲۵ ساعت خوندم. فصل ۱۹ تا ۲۶ ثابت و ثابت هم تموم. و فصل ۱۲ تا ۱۸ رادیو.

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۲۱ خرداد ۱۴۰۰

این هفته ۳۲ ساعت خوندم. مواد دندانی کریگ رو کامل خوندم و فصل ۱۰ تا ۱۸ ثابت. سه تا کتاب جدید واسم فرستادن، یکی دیگه هم بزودی میاد. احتمالا بقیش میشه مهر به بعد.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۱۷ خرداد ۱۴۰۰

دقیقا دو ماه پیش شروع کردم به درس خوندن. امروز دور اول ۱۱ تا کتابی که واسم فرستاده بودن تموم شد. همه ویدیوهارو هم دیدم. سه تا دیگه رو هم قراره بزودی بفرستن. یه سری هارو هم که از مهر به بعد و بعد از اعلام رفرنسا میفرستن. روز اول انقدر بنظرم زیاد و حجیم میرسیدن که فکر میکردم اینارو یه دور هم نمیرسم بخونم. تا اینجای کار راضی ام.

اعتراف میکنم درس خوندن توی این سن سخته. گاهی آدم با خودش میگه چطور وقتی کنکور داشتم روزی ده دوازده ساعت درس میخوندم و همش پشت سر هم. الان حجم مطالب عجیب و غریبه، توان ذهنی ادم تا حدی کمتره، من زودتر خسته میشم. و دغدغه‌های ادم هم بیشتره. موقع درس خوندن هزار و یکی دغدغه ذهنی داری. و در طول روز هم کلی کار جز درس خوندن داری. 

دیشب داشتم ویس یه مشاورو گوش میکردم که میگفت انتظاراتون از خودتون به اندازه ۱۸ سالگیتون نباشه. شما دیگه اون ادم ۱۸ ساله‌ای نیستین که صبحش مدرسه میرفت و بعدش تنها کارش درس خوندن بود. شما و دغدغه‌هاتون و شرایط و همه چیز متفاوته. و واقعا همینه. 

کاش یه روزی بیام بنویسم که اونی که میخواستمش بالاخره شد⁦🚶🏻‍♀️⁩

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۱۴ خرداد ۱۴۰۰

این هفته ۳۰ ساعت درس خوندم. فصل آخر آرت رو خوندم و آرت تموم شد. کل فالاس رو خوندم و ۹ فصل اول ثابتو.

امتحان پایانترم آلمانیم رو هم دادم و A2.2 هم تموم شد.

الان توی اون مرحله‌ام که به خودم میگم اخه دختر، نونت نبود، ابت نبود، رزیدنتی خوندنت چی بود این وسط؟! 😐😂 داشتی با آرامش و بی‌دغدغه زندگیتو میکردی😭. پشیمون و بی‌انگیزه نیستما. فقط واقعا سخته. خیلی زیاد.

چند روز پیش داشتم آرشیو وبمو میخوندم. نوشته بودم که اصلا من چرا دارم این رشته رو میخونم و جای من اینجا نیست و اینا. باورم نمیشد چنین چیزی رو من نوشته باشم! انقدر عاشق این کارم که توی عمرم هیچ وقت این اندازه چیزی رو دوست نداشتم. و باورم نمیشه یه روزی همچون حسی داشتم.

استادم داره بهم فشار میاره که زود دفاع کن و برو. ولی خب هنوز بخش اطفالم تموم نشده. و کلا هم هرچی بهش نزدیکتر میشه، بیشتر میترسم. از غیرقابل پیش بینی بودن زندگی. نمیدونم بعد از دفاع چی در انتظارمه. نمیدونم طرح کجا میفتم و قراره چطوری باشه. نمیدونم این درس خوندنم به کجا میرسه. کلا سر تا پا دلهره ام.

شیش تومن از پول پایان‌ناممو از دانشگاه گرفتم. هرچقدر به استاد مشاورم اصرار کردم که شماره کارتشو بده تا پولی که داده رو بهش برگردونم قبول نکرد. واقعا شرمندم کرد. اصلااا انتظارشو نداشتم. از طرفی هم اینطوری بدتر از قبل زیر دینش رفتم🤕. هیچ خبری هم از مقالم نیست. حتی ریجکت هم نمیشه که تکلیفمو بدونم. 

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۷ خرداد ۱۴۰۰

این هفته ۳۰ ساعت خوندم. فصل ۱۲ تا ۲۲ اندو و اندو هم تموم شد. و فصل ۳ تا ۵ آرت ترمیمی.

عمیقا استرس دارم. میترسم برم طرح و نتونم درست درس بخونم. میترسم یک ماه قبل ازمون رو نتونم خالی کنم و نشه. از غیرپیش بینی بودن شرایط و اینکه نمیدونم چی پیش میاد میترسم. گاهی با خودم میگم نکنه الان وقتش نبود و عجله کردم؟ نکنه نشه؟ 🤕

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۱ خرداد ۱۴۰۰

هفته پیش واقعاااا هفته‌ی سنگین و شلوغی بود و خیلی کم درس خوندم. ۱۵ ساعت خوندم. فصل ۹ تا ۱۱ اندو و جلد یک اندو تموم شد و فصل یک و دو آرت. امیدوارم این هفته همه چی بهتر پیش بره.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

بعد از چندین و چند ترم! جرمگیری توی بخش پریو، امروز بالاخره جراحی سی ال کردم و سهم خودمو از بخش پریو دانشکده گرفتم😂.

استادم واقعااا خوب بود و اجازه داد کل جراحی رو خودم انجام بدم (برخلاف بعضی از استادا که عملا خودشون کامل انجام میدن). کلی هم ازم تعریف کرد و بهم اعتماد به نفس داد که خیلی خوب انجام دادی و واسه همین من دست نزدم. (البته در حد یه اصلاح کلی انجام داد)

این روزای اخر دانشکده دارم همه تلاشمو میکنم که نهایت کارایی که میشه توی دانشکده به عنوان یه دانشجوی عمومی انجام داد رو انجام بدم و توی اخرین لحظات هم نهایت استفاده رو ازش ببرم😂.

خدایا من واقعا عاشق این رشته ام😭⁦❤️⁩

۰ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۰.۲.۲۴

این هفته ۲۸ ساعت درس خوندم. فصل ۹ تا ۱۱ رادیو و جلد یک رادیو هم تموم شد. و فصل ۱ تا ۸ اندو. جلد دو رادیو و جراحی رو هنوز واسم نفرستادن.

هفته بعد ادامه اندو و شروع آرت ترمیمی.

درنهایت، عشق باعث میشه کاری که هیچ وقت فکرشو نمیکردی انجام بدی رو با میل و رغبت انجام بدی. واقعا انقدر با عشق و ذوق درس میخونم که نمیتونم توصیفش کنم. اگه مشغول هر کار دیگه‌ای باشم، ثانیه شماری میکنم تا تموم شه و برم درس بخونم. میترسم برم طرح و دیگه نشه بخونم. دوباره وارد اون بخشی از زندگی شدم که همه چی غیرقابل پیش بینی عه و از تصور اینکه یعنی چی میشه و نکنه نشه و ... دیوونه میشم. کاش بشه ⁦🚶🏻‍♀️⁩😭

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۰.۲.۱۷

این هفته خیلیییی هفته سختی بود. دانشکده میخواد کل ترم دوازدهمون رو توی سه هفته تموم کنه! همه برنامه ها فشرده و سختن. وقتی میرسم خونه دیگه جون و نفسی واسم نمیمونه. این هفته امتحان المانی داشتم و استادم هم واسه‌ی ترجمه بهم فشار میاورد. صبحا زودتر بیدار میشدم و قبل دانشگاه رفتن ترجمه میکردم. امروزم از ۶ صبح تا ۴ عصر یه سره فقط داشتم تایپ میکردم تا تموم شه و واسش بفرستم.

این هفته کمتر از همیشه درس خوندم ولی واقعا بیشتر از همیشه تلاش کردم و واقعا سخت بود. این هفته ۲۰ ساعت خوندم (هر هفته روندم نزولیه :( ) فصل ۱۲ تا ۱۵ ارتو و ارتو هم تموم شد. ارتو خیلی سخت و زیاد بود. اصلا مثل بقیه درسا حس بلد بودن ندارم. و فصل ۳ تا ۸ رادیو.

هفته بعد رادیو رو تموم میکنم و چیو شروع کنم؟ اندو یا آرت ترمیمی؟! 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان