تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۲۹ مرداد ۱۴۰۰

این هفته ۳۸:۱۵.

فصل ۱۶ تا ۳۲ جراحی و تستاش. دور دوم جراحی تموم.

فصل ۱ تا ۴ رادیو و تستاش.

راضی ام از این هفته واقعا. دفاعم هم احتمالا میشه ۲۲ شهریور.

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۲۴ مرداد ۱۴۰۰

امروز رفتم دانشکده و به عنوان اولین نفر ورودی، نوبت دفاع گرفتم😅

قراره هفته بعد باشه دفاعم ولی استاد راهنمام ایران نیست و هنوز بهش دسترسی پیدا نکردم. هفته بعد قراره دانشکده تا بیستم تعطیل بشه و اگه نیاد، دفاعم خیلی عقب میفته. هنوز هم پیاممو ندیده.

کاش بیاد و کاش همه چی خوب پیش بره.

انقدر همه چی یهویی شده که تا عمق وجودم استرسه😅. اسلایدامو هم هنوز اماده نکردم حتی😐

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۲۲ مرداد ۱۴۰۰

هفته قبل رو ننوشتم. هفته قبل ۲۹ ساعت خوندم. فصل ۱۰ تا ۱۵ ارتو و دور دوم ارتو تموم. و ۹ فصل اول پارسیل و تستاشون.

این هفته ۳۷ ساعت خوندم. فصل ۱۰ تا ۲۴ پارسیل و دور دوم پارسیل تموم. و ۱۵ فصل اول جراحی و تستاشون.

اینکه هرکیو میبینم بهم میگه توی طرح نمیشه خوند و قبول شد، اینکه همه میگن بخاطر سهمیه‌ها ازمون خیلی سخت و رقابتی شده و ... و انتظار قبولی نداشته باش، یه جایی از اعماق قلبمو به درد میاره. وسط این همه نشدن، واقعا نیاز دارم که این یکی بشه. خیلی خیلی واسم مهمه...

و اما در مورد اون پسره! از یه جهاتی همه چی خیلی خوب بود. از نظر فکری خیلی خیلی بهم نزدیک بود. از نظر ظاهری و موقعیت و همه چیزش، حس میکردم خیلی به من میخوره. واقعا ادم باهوشی بود. بدون اینکه لازم باشه من خودمو واسش توضیح بدم، اون کاملا همه چیزو میفهمید. وقتی همدیگرو میدیدیم، از نظر ظاهری و اخلاقی و فکری همه جوره تحسینم میکرد و حس میکردم که واقعا حس خوبی بهم داره. از طرفی هر روز سه شیفت کار میکرد. منم درس میخونم و به نظرم اوکی بود. ولی تنها ارتباطمون در طول هفته چند تا ویسی بود که توی فاصله بین کلینیکا میداد و میگفت چه بیمارایی داشته. فقط نصفه روز اخر هفته که تعطیل بود میگفت بیا ببینمت و اون موقع خیلی گرم و صمیمی بود. ولی جز اون، من هیچ صمیمیت و دوست داشتنی رو حس نمیکردم. انتظار نداشتم یهو تو یه مدت کم عاشقم بشه! ولی انتظار یه دوست داشتن حداقلی رو داشتم که ازش نمیدیدم و باعث میشد خودمم حسم بهش خیلی کمرنگ باشه. گاهی حس میکردم این رابطه هیچ جنبه احساسی‌ای نداره. این حسو بهم منتقل میکرد که واسه نصف روز خالی اخر هفتش دنبال یه نفر میگرده که تنهاییش رو پر کنه. و خب احتمالا از جهاتی هم حس میکنه من کیس خوبی‌ام ولی فقط همین. یه حرکتایی هم میکرد که بهم وایب لاشی بودن میداد. یه جایی حس کردم ادامه دادنش منطقی نیست. واسه اولین بار یه رابطه تو ذهنم خیلی جدی بود ولی به‌نظر نمیرسید واسه اون باشه. شاید باید صبر میکردم و فرصت میدادم. ولی حس کردم رابطه متعادلی نیست. از یه جهاتی داشت عمیق میشد بدون اینکه جنبه احساسیش قوی بشه. حتی حس کردم حتی اگه موندنی هم بشه، از اونایی میشه که ادم نمیتونه بهشون اعتماد کنه. سخته توضیحش چون اصلا مطمئن نیستم چقدر کارم درست بوده. ولی اون پسر روانیه بیشتر این حسو بهم میداد که خیلی دوستم داره تا این :))) تو پرانتز بگم که هنوزم سر و کلش پیدا میشد که گفتم دیگه پیام نده.

وقتی بهش گفتم تمومش کنیم خیلی راحت قبول کرد. دلیلش رو هم درست نپرسید حتی. گفت اوکیه. اصرار هم نمیکنم چون دیگه منو شناختی. و دیگه کلا رفت :))))

ناراحتم. یاد لحظه‌های خوبی میفتم که با هم داشتیم و عمیقا غمگین میشم. و حتی مطمئن نیستم چقدر کار درستی کردم. میترسم بعدها بهش فکر کنم و با خودم بگم چرا خرابش کردم. هر هفته این موقع هنوز بیرون بودیم ولی این هفته عصر خونه‌ام و درس خوندم. نمیدونم دیگه..

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۲۰ مرداد ۱۴۰۰

از بین همه آدمایی که تا حالا باهاشون آشنا شدم، ابن یکی بهترینشون بود از همه نظر. تنها کسی بود که از همه نظر فکر میکردم خیلی با من تناسب داره و هرچی.. ولی خب یه چیزایی ازش دیدم که حس کردم ادامه دادنش عاقلانه نیست. خودم کات کردم، خودمم نشستم گریه میکنم! حتی این گریه کردنه هم بی‌سابقه‌ست. نه واسه اون ادم، واسه این که دلم میخواست یه بارم که شده همه چی خوب پیش بره. ولی خب بازم نشد..

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

به جای ۸ مرداد!

هفته قبل خیلی خیلی کم خوندم. یه سری شرایط پیچیده‌ای پیش اومده که یه مدته خونمون رسما یه کاروانسرای شلوغه! امکان درس خوندن رسما صفر! هفته پیش ۱۶:۳۰ خوندم. فصل ۵ تا ۹ ارتو رو خوندم و تست زدم.

نکته دیگه اینکه خیلی اتفاقی با یکی از رزیدنتای دانشکده خودمون آشنا شدم و میشه گفت که وارد رابطه شدیم. (وقتی خودم این جمله رو به زبون میارم چقدر عجیبه!). یه سری چیزایی خیلی خوب و درست و ایده‌آله و یه سری چیزا هم باعث میشه نتونم اعتماد کنم و بترسم. ولی خب دارم چیزی رو تجربه میکنم که هرگز مشابهش رو تجربه نکرده بودم. 

نکته‌ش هم اونجاست که اون کلا سه شیفت سر کاره و درطول روز خیلی کم پیش میاد که بخوایم پیام و اینا بدیم. حداقلش اینه که سیستم درس خوندنم سر جاشه. 

فعلا همینا تا ببینم چی پیش میاد🤦🏻‍♀️

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۱مرداد ۱۴۰۰

این هفته ۳۱:۳۰ درس خوندم. فصل ۲۵ تا ۳۲ جراحی که جراحی و دور اولم تموم شد. دور دومو با ارتو شروع کردم. ۴ فصل اول ارتو و تستاش. قبل از شروع دور دوم فکر میکردم عملا هیچی از دور اول تو ذهنم نمونده. ولی فعلا که راضی بودم. خیلی خوب و روون پیش میره خوندن. 

این هفته اون داستانارو داشتم. پسره هنوز داره تو واتساپ استوری میذاره و هوایی میزنه که من دنبال پول و مدرک و فلان بودم و من خرابم و ادم باید دنبال ذات! باشه. 

این هفته دوز دوم واکسنمو هم زدم. 

مقاله‌م وارد یه داستانای پیچیده‌ای شده که یا چاپ میشه و همه چی خوب پیش میره. یا آبروریزی و دردسر به بار میاد! خدا خودش به خیر بگذرونه...

امیدوارم که بشه توی همین ماه دفاع کنم...

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان