بالاخره پره کلینیک اندو تموم شد.. دندونام تموم شد و هفته بعد هم امتحانشه.. از ترم ۹ هم دیگه ایشالا اندوی بیمار :)
بالاخره پره کلینیک اندو تموم شد.. دندونام تموم شد و هفته بعد هم امتحانشه.. از ترم ۹ هم دیگه ایشالا اندوی بیمار :)
بیمار امروزم توی بخش یه پسر جوون بود. نشوندمش روی یونیت که معاینه رو شروع کنم، یهو یکی از بچه ها اومد گفت گلچین کردی؟؟!! با چشم و ابرو بهش علامت دادم که برو جلوی مریض چرت و پرت نگو. رفتیم اون طرف، به اون یکی میگه مریضشو ببین. بابک جهان بخش پیدا کرده. اون یکی نگاه کرد گفت وااای عجب بردپیتی!
پسره واقعا واقعا ادم محترم و مودبی بود. وقتی شغلشو ازش پرسیدم و گفت بیکار، یا اون وقتی که استاد بهش گفت چرا دندون اندو شدت رو پر نکردی، گفت چون پولشو نداشتم، یا اون موقع که گفت نمیدونید هزینه عکسم چقدر میشه؟! پول کم همراهمه.. دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من برم توش. دلم گرفت جدی.. لعنت به بی پولی و نداری..
حالا این همه بچه ها گفتن وای چه خوشگله و این همه مدت که زیر دست من بود به قیافش دقت نکردم. یعنی اصلا نفهمیدم چه شکلیه ولی قشنگ توی دهنشو با جزئیات حفظم :| خیلی وقتا مریضارو که میفرستم برن رادیولوژی عکس بگیرن، وقتی برمیگردن نمیشناسمشون 😑 فقط به توی دهنشون دقت میکنم و یادم میمونه..
تازه پرونده ای که واسه این پسره پر کرده بودم گم شد😑. مجبور شدم از پذیرش شمارشو بگیرم و بهش زنگ بزنم ببینم اشتباهی پروندشو با خودش نبرده. که خب نبرده بود و پروندم گم شد. شت :|
یکی از پرفشارترین و پراسترس ترین دوران های عمرمو میگذرونم و مسئله اینجاست که نمیتونم بگم فلان موقع این فشار و استرس تموم میشه. حالا حالا ها قراره همراهم باشه..
این روزا واقعا دارم حس میکنم که دیگه نمیکشم، که دیگه توان ادامه دادن ندارم و کاش تموم میشد.. گاهی حس میکنم نمیتونم پنج ترم دیگه هم ادامه بدم :| انصراف هم گزینه ایه حتی 😑
پ ن: کلی کامنت جواب نداده هست که سر فرصت جواب میدم.
خب ظاهرا نیازی نیست من کاری بکنم. حرکت انتقام طورانه بود :|
انتقام و تلافی قشنگی بود.. توهین و فحش هم نمیتونست انقدر عمیقا قلبمو به درد بیاره..
ادمارو تو وقت عصبانیت بشناسید..
بهش نگفتم ولی اینجا میگم: لعنتی خیلییییی بی شعوری..
خدایا من چهار سال منتظر این لحظه بودم. چرا الان؟! چرا الان که همه چی خراب شده؟؟!! چرا الان که همه چی این شکلیه؟! خدایا من چیکار کنم؟!!! درمونده ترینم... درمونده ترین..
از ترس و شوک همه بدنم یخ کرده و دارم میلرزم..
در راستای پست قبل یه کاری واسه خودم تراشیدم که همه ی زمان و انرژیمو میگیره و فوق العاده هم سنگینه. تهش هم دستاوردش عملا واسه کسای دیگست و یه جورایی بیگاریه.. ولی دلم میخواست که انجامش بدم. کاش خوب پیش بره و کاش واقعا اون کاری که وعدشو بهم دادن انجام بدن..
انقدر سنگینه که قبول کردنش واقعا ریسک بود.خیلی!
دیروز پیشنهادی داشتم با این عنوان:
«آهنگ Crybaby در پس زمینه پخش میشود و به سرم میزنه به آلمانی سخن بگم.
Kann ich lade dich zum Kaffee trinken ein?
😄»
جواب هم که مسلما نه. ولی پیشنهاد جذابی بود :)
فقط اونجا که همه چیو واسه «ش» گفتم بعد گفت الان میفهمم چرا انقدر عجیب غریبی، چرا دمی سکچوالی، چرا نمیتونی وارد رابطه شی، چرا حاضر نیستی با کسی باشی، چرا حاضر نیستی س.ک.س داشته باشی.. و خیلی جدی وادارم کرد برم روانکاوی..
حس کردم واقعا دلم میخواد که با «ب» هم درمورد همه چی حرف بزنم و خیلی چیزا رو بگم.. درموردش حرف زدیم. بعدش بهش گفتم الان حس بدی بهم داری؟! گفت نه اصلااا. بعد گفت حالا وایسا من یه چیزی بگم. من وقتی دوازده سالم بود دوبار بهم تجاوز شد. هممممه ی دنیا رو سرم خراب شد. حتی نمیتونم توصیف کنم حالمو..
دو جلسه نیم ساعته پشت سر هم با یه دکتر روانشناس داشتم. گفت التیام یه درد هفت ساله راحت نیست.. سخته ولی شدنیه..
خیلی جدی میخوام این مورد به نتیجه برسه. اگه جواب نگیرم میرم روانپزشک :)
حال خوبی ندارم اصلا..