خوابشو دیدم. خواب دیدم اومده بود. بغلش کردم.. محکم محکم محکم. بغلش کردم و توی بغلش گم شدم و دلم میخواست زندگی و دنیا توی همون لحظه واسه همیشه متوقف بشه..
آخ از حال دلم.. آخ..
خوابشو دیدم. خواب دیدم اومده بود. بغلش کردم.. محکم محکم محکم. بغلش کردم و توی بغلش گم شدم و دلم میخواست زندگی و دنیا توی همون لحظه واسه همیشه متوقف بشه..
آخ از حال دلم.. آخ..
حس میکنم دارم شبیه اون دختره توی فیلم on body and soul میشم..
نامبرده از کمبود روابط انسانی رنج میبره!
رفقا، بیاید یه چیزی بگید.. دلتنگتونم💔 چه خبر؟ چه میکنید؟
دیگه تعداد دوستای مجازی ای که واقعی میشن داره از دستم در میره. من و رهام توی توییتر یه دوست مشترک پیدا کردیم به اسم شادبهر که دندونپزشکه.یه مدتی هست که توی توییتر و تلگرام و اینستا همدیگرو فالو میکردیم و حرف میزدیم و ... همش هم میگفت حتما میام شهرتون که ببینمت و اینا. جمعه اومد و سه روز میزبانش بودیم. روز اول با یکی از دوستاش اومد، روز دوم از صبح تا عصر بردیمش دانشکده و روز سوم هم با یکی دیگه از دوستاش رفتیم بیرون. اعتراف صادقانه اینکه قبل رفتن فکر میکردم بیرون رفتن با سه تا پسر ممکنه وجهه ی خوبی نداشته باشه یا غیر عادی باشه. ولی خب خیلی زود این حسو پیدا کردم که مگه چه فرقی با بقیه رفاقتا داره؟! یا مثلا با سه نفر تو پارک نشستن دقیقا چه مشکلی به وجود میاره اخه؟! باید واسه ی خود ادم عادی باشه تا به مرور واسه ی دیگران هم عادی بشه.. اتفاقا خیلی هم خوش گذشت. البته بعضی جاها خیلی شیطنت کردن و منو حرص دادن بخصوص توی دانشگاه و واقعا دیگه عصبیم کردن انقدر که سر به سر من گذاشتن.
شادبهر اصلا شبیه عکساش نیست. حتی شبیه عکسایی که با هم گرفتیم هم نیست. ادم جذابی بود جدا و البته که این حرفو هرگز به خودش نزدم و نخواهم زد 😅. الیان هم که امروز همراهمون بود لهجه ی جذابی داشت. بنده خدا فکر کرد نمیتونه با من دست بده، من دستمو دراز کردم، اون همون لحظه دستشو کشید😅 و واقعا خوشحالم که کسی همچون صحنه ای رو ندید چون یه لحظه دستم میون زمین و هوا موند😂 ولی خب معمولا رسم بر اینه که اول دختر دستشو دراز کنه نه پسر چون ممکنه دختر مایل به دست دادن نباشه.
نکته بعدی هم اینکه جدی جدی همه میخوان مهاجرت کنن المان :| هر دو تا دوستش المانی بلد بودن و دنبال برنامه ریزیای رفتن از ایران. جمعه هم با یه سری توریست المانی دوست شدیم. انقدررر تجربه ی جذابی بود که خدا میدونه. یک ساعتی با هم حرف زدیم همگی. از تاریخ، سیاست، ایران، ترامپ، جنگ جهانی!، المان شرقی و غربی و همه چی. یه دختر ۲۱ساله بود که دانشجوی حقوق بود با بابا و مامانش که اتفاقا باباش هم پزشک بود. و جالبه که ما همه میتونستیم راحت انگلیسی صحبت کنیم ولی اونا نه کاملا. خانومه خیلی بلد نبود. هردفعه مشغول صحبت بودم میدیدم خانومه داشت ازم عکس میگرفت. برخلاف اینکه شنیدم المانیا ادمای خیلی خشک و جدی ای هستن، اینا ادمای بییی نهایت مهربون و جذابی بودن. کلی هم از ما عکس گرفتن😂. تازه قرار شده وقتی رفتیم المان ببینیمشون😂😂
این سه روز واقعا خوش گذشت. اصن انگار همش تعطیلات بود. حس و حال متفاوتی داشت کلا. کلا هم این سه روز زندگی رو به کتفم گرفتم. بیخیال اینکه دیگران ممکنه چه فکری بکنن یا چه حرفی بزنن. من حد و حدود و چارچوبای خودمو دارم که لزوما مطابق چارچوبای دیگران نیست..
شادبهر جز اون ادماییه که دلم میخواد حتما بازم ببینمش. از یه جهاتی شبیه منه. کتابایی که میخونه، فیلمایی که میبینه، یه سری از سلیقه ها و افکارش.. و از یه جهاتی هم کاملا متفاوته. همیشه میگفت تو ورژن دخترونه ی منی. ولی الان به این نتیجه رسیده که شبیهیم ولی نه به اون شدت. من زیادی پاستوریزه و مودبم😅 هرچقدر من محافظه کارم، این ادم کله خرابه. لحظه خدافظی جدی جدی تو خیابون منو بغل کرده و واقعا هر لحظه انتظار داشتم بیان بگیرنمون😂 لهجه و لحن شمالی خیلی بامزه ای هم داره. اولین بار بود لهجه شمالی میشنیدم و دقیقا عین تو فیلما بود، عین پایتخت مثلا😂😂
پ ن: امروز ب گفت که تا اخر پاییز حتما میاد.. دلتنگم خیلی زیاد ولی میدونم که بازم نمیاد.. واسه همیشه رفته تهران زندگی کنه.
واسه فیلد جامعه نگر رفته بودیم مدرسه واسه اموزش بچه ها و ... روتیشن خودمون فقط. اینکه چقدر بچه های مدرسه ما رو ذله کردن به کنار. بچه ها مجهز اومده بودن. تو ماشین یه عالمه اهنگ بندری دهه شصت و هفتاد که با خودشون اورده بودن گذاشتن و تمام مسیر رقص بندری داشتیم😂😂 حالا یارم بیا و امشب دل من هوس رطب کرده و دختر بندری و ... ! خیلی خیلی خیلی خوش گذشت. انقدر خندیدیم که فکم درد میکنه. انصافا بچه هامون خیلی پایه و باحالن.. حیف که برنامه ی کویر اون هفته رو نتونستم برم :(
یه اخلاق بد و فوق العاده بچگانه دارم. اونم اینکه وقتی میخوام یه کاری رو انجام بدم متنفرم ازینکه یهو همه به سمتش هجوم ببرن. یعنی اصلا بنظرم کاااملا چیپ و بی ارزش میشه. یعنی من میرم یه چیز بی خودی از زیر سنگ پیدا میکنم، یهو مهم و محبوب میشه :| من اگه یهو تو خیابون شالمو سر یه نفر ببینم یا کفشمو پای کسی ببینم دیگه نمی پوشمش.. بدتر از اون متنفررررم وقتی مثلا من یه کاری رو متناسب با شرایط و علاقه ی خودم انتخاب میکنم. یه نفر دیگه کورکورانه تقلید میکنه..
و این مدت فقط و فقط دارم این چیزا رو میبینم. یه علاقه ی جدی زندگیم رو رسما از بین بردن..
دیگه هیچی از خودم هیچ جا و به هیچکس نمیگم :| اخه حتی قشنگ و حسابی هم ایده نمیگیرن. تقلیدای احمقانه و ناموفق میکنن! هیچ ایرادی نداره ادم از کسی ایده بگیره ولی تقلیدای احمقانه و ناشیانه حالمو بدمیکنه. لعنتی ببین علاقه و استعدادت چیه برو دنبالش. چرا انقدر جو زده؟!
راستش اینه که کار راحتی نیست ادم هر روز ساعت پنج صبح بیدار شه و سر کلاس هفت و نیم صبح کاملا بیدار و شیش دنگ باشه.. این روزا حس و حالم به درس و دانشگاه خیلی خوبه. هفت ونیم صبح با همه ی توان و تمرکزم سر کلاسا میشینم و واقعا ازش لذت میبرم. هدفم نه نمرست نه پاس کردن نه دراوردن چشم بقیه (نمیدونید ملت چه هدفایی دارن😂) هدفم فقط اینه که هرچیزی که گفته میشه رو یاد بگیرم. راستش قبلا با مصیبت پاتو میخوندم و همش با خودم میگفتم فایده ی حفظ کردن این همه کیست و تومور و ... چیه. اصلا فایده ی دونستن این همه تئوری چیه. الان احساسم اینه که اگه فقط اندو و ترمیم و ... بلد باشم، بدون بیس علمی، دیگه دندون «پزشک» نیستم، به دندونساز تجربی ام فقط.. اون روز که واسه طرح معاینه روز جهانی بدون پوسیدگی رفته بودیم، کلی ادم میومدن که دردای با علت نامشخص داشتن یا میخواستن بدونن علت و درمان فلان مشکلشون چیه. چیزایی که جوابش اندو و ترمیم و پروتز نبود! داشتم فکر میکردم چقدر زشته اگه بعد از فارغ التحصیلی کسی بیمار من باشه و من سوادشو نداشته باشم که راضی نگهش دارم.. از طرف دیگه فهمیدم خیلی چیزا هست که خیلی مهمه. الان کلی دندونپزشک فارغ التحصیل داریم، دانشجو هم که فرااااوون. دیگه مثل اون سالایی نیست که دندون پزشک انگشت شمار باشه و درامد فراوون. اونی این وسط دووم میاره که واقعا کارش خوب باشه. قبلا فکر میکردم هرکی مدرکشو بگیره دیگه تمومه، الان دیدم کسایی رو که چند ساله فارغ التحصیلن ولی سمت خیلی از دندونا کلا نمیرن چون در توانشون نیست.. حتی استادای جدیدی رو دیدم که میگن هرگز هبچجایی کار نکردن! مثلا طرف متاهل بوده و استریت. طرح نرفته، بلافاصله تخصص قبول شده اونم یه چیزی مثل رادیو، تو دوران رزیدنتی هم که بیمار درمانی نداشته، الانم که به عنوان طرح استاده. هیچ وقت هم بیرون کار نکرده! خب مسلمه که الان نمیتونه کارش خیلی خوب باشه.. دووم آوردن تو شرایطی که دیگه تعداد مطبای دندونپزشکی از تعداد سوپری ها بیشتره راحت نیست. باید انقدر خوب بود که همه جا جای آدم باشه..
کلاس فرانسم واسه یه مدت کنسله. همه بچه های کلاس جز من و یه نفر دیگه افتادن :| حالا باید منتظر بمونم تا ترم قبلیا بهم برسن. رفتم کلی کتاب فرانسه واسه خودم گرفتم تا اونقدری که باید و شاید خودمو قوی کنم. راستش فکر نمیکردم انقدر بلد باشم😂 ولی یه سری کتاب جدید گرفتم و خودمو تست کردم واقعا خیلی چیزا بلدم. گرامر رو از همه بیشتر. استادم میگفت تا دو سه ترم دیگه کل گرامر فرانسه رو تموم میکنیم و بعد از اون دیگه فقط روی مهارتای دیگه تمرکز میکنیم. شنیداریم هم خیلی خوبه. دایره لغاتم هنوز محدوده. یعنی وقتی میخوام حرف بزنم مدام کلمات انگلیسی میاد تو ذهنم که خب قصد دارم انقدر همه چیزشو خوب پیش ببرم که تا سال دیگه به اون سطحی که میخوام رسیده باشم. درود میفرستم به اون لحظه ای که پارسال وسط میانترما! به سرم زد دوباره برم سراغش و رفتم ثبت نام کردم. سطح لایف استایل و امید به زندگیمو چند درجه ارتقا داد جدا. سال دیگه هم قطعا میرم سراغ اون چیزی که خیلی خیلی مشتاقشم و دیگه داره واسش دیر میشه. من ادمی ام که وقتی وقتم پره و سرم شلوغه عملکردم خیلیییی بهتر از وقتاییه که کلی وقت ازاد دارم. واقعا با همه ذرات وجودم عاشق این شلوغ پلوغی زندگیمم..
پارسال که میخواستم چالش گودریدزمو تعیین کنم، با اون همه مشغله گفتم دیگه محاله بتونم به تعداد قبل بخونم. ۵۰ تا رو واسه چالش تعیین کردم. ولی انقدر خوب پیش رفتم که چند روز پیش چالشمو ۱۰۰ تایی کردم و الان حتی از برنامه جلو هم هستم. امیدوارم تا ۲۰۱۹ به صد تا برسم طبق برنامه. واسه خودم قانون گذاشتم که حتی یه کلمه هم توی خونه حق ندارم بخونم. تو خونه فقط درس و کتاب فقط توی تاکسی و اتوبوس. با این حال خیلی خوب دارم پیش میرم.
خیلی کارای دیگه هم هست که دلم میخواد انجام بدم، ممکنه بتونم انجامشونو تو برنامم بگنجونم ولی باعث میشه کیفیت کارایی که انجام میدم بیاد پایین. دلم نمیخواد همه کاره و هیچ کاره باشم. میخوام اگه پنج تا کار انجام میدم با کیفیت ایده آل باشه نه ده تا کار با کیفیت معمولی..
این ترم با وجود اندو خلفی و ترمیمی حجم کاری خیلی بیشتره ولی خیلی سبک تر داره میگذره. برنامه ریزی ها فرق کرده و تا الان خیلییی راحت تر از ترم پیش گذشته.. تا الان دو تا دندونمو تحویل دادم و نمرشو گرفتم و سه تا دندون اندویی دیگه مونده. ترمیمی هم تازه دارم یاد میگیرم که چطور باید تراش بدم که دقیق و درست باشه. اوایلش خیلی توش خوب نبودم.. الان خوبم بنظر خودم..
کلاس سنتورمو هم دقیقا واسم گذاشته ساعت ده شب. چون قبلش کلاس دارم و نمیتونم برم. اون ساعت شب هم من خوابم هم استاد😂 ولی خداروشکر دیشب بالاخره هیییچ ایرادی نگرفت و گفت خیلی خوبه. موسیقی ازون چیزاییه که توش اصلا استعداد خاصی ندارم، پیشرفتای جهشی هم ندارم، با قدمای کوچیک پیش میرم ولی الان بعد چند سال توش خوبم بنظرم.. عالی و بی نقص نیستم ولی روند خوبی رو پیش میبرم.. قبلنا خیلی ربات طور نت حفظ میکردم و میزدم. الان سعی میکنم اگرچه اونقدرا روحیه ظریف و لطیفی ندارم😅، ولی با احساس و علاقه جلو ببرمش و همین باعث شده خیلی بهتر بشه.. به عنوان کاری بهش نگاه میکنم که تنوع خیلی جذاب و قشنگیه تو زندگی.. روح ادمو جلا میده.
خیلی حرف زدم ولی اینجا خیلی وقته مخاطب محور نیست. واسه دل خودم مینویسم.
برم جراحی بخونم.. :)
این ترم واسه ی جراحی عملی ۱و تشخیص عملی ۲و رادیو عملی ۲ باید ارائه بدیم و حتی نمیتونم توصیف کنم چقدر از اسلاید ساختن بدم میاد. مطالبمو اماده کردم ولی حوصله ی تم و فونت انتخاب کردن و اینا ندارم. این حجم از بی حوصلگی بی سابقست..
یه زمانی واقعا عاشق کامپیوتر بودم. عاشق اینکه برم ریاضی و کامپیوتر بخونم. پنجم ابتدایی بودم، دقیقا هر روز روزی دوبار! ویندوز عوض میکردم تمرینی!! (از همون موقع تمرین کردنام وحشیانه بود :))))) مثل اندو کردنای الانم!) اول دبیرستان بودم یه لیست بلند بالا داشتم که کلاس میرفتم. از سخت افزار بگیر تا گرافیک و طراحی وب و برنامه نویسی. خیلی هم مشتاق بودم برم رشته ریاضی. با خودم میگفتم یا میرم کامپیوتر یا عمران یا رباتیک. حتی ریاضی و فیزیک محض! هم دوست داشتم. به زور راضیم کردن برم تجربی و البته الان ممنونشونم.. مثل همون موقع که به زور راضیم کردن بجای پزشکی، دندون بزنم. یه سری اتفاقات مختلفی افتاد، یه سری چیزایی که دلم نمیخواد یاداوریشون کنم. دیگه کلاس نرفتم و دیگه هم دست به سیستم نزدم. الان از روشن کردن لپتاپ به هر علتی جز فیلم دیدن بیزارم. حتی دستم به کپی پیست کردن هم نمیره. واقعا واقعا حس بدی بهم میده. سر کلاس عملی جامعه نگر یه سری مقاله سرچ کرده بودیم و پیدا کرده بودیم. انقدر کار با سیستم حس بدی بهم میداد که گفتم من بلد نیستم اینارو سیو کنم! یکی دیگه از بچه ها مقاله ها رو سیوکرد و روی فلش ریخت.. گاهی یه سری اتفاقاتی مسیر زندگی ادمو کیلومترها جا به جا میکنه. از یاداوری اون اتفاقات هم بیزارم اگرچه که هیچ ثانیه ای نیست که جلوی چشمم نباشن، ولی ازین تغییر مسیر زندگیم اصلا ناراحت نیستم..
اقاااا :))))) اون هم دانشکده ای ایکه پارسال کلی روش کراش داشتم، امسال انقدر زشت شده که نگو. دیگه حتی نگاش هم نمیکنم. یه سیبیل داغونی هم گذاشته که اصلا درکش نمیکنم :| خب چرا انقدر خودتونو زشت میکنید اخه؟! این استایلای عجق وجق چیه؟! 😐