تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱۸۳. حال خوب..

حالم واقعا با خودم و زندگیم خوبه. عمیقا و قلبا خودمو دوست دارم و به خودم ایمان دارم..‌نه به معنای خودشیفتگی، به معنای اعتماد به نفس.. و هر روز این حس درونم قوی تر میشه..

مهم ترین نکته ای که درون خودم دوستش دارم اینه که همه ی عمرم از همون سن کم، همیشه تلاشم واسه ی این بوده که حتی یک روز از عمرمو هم به بطالت نگذرونم و هیچ روزیم شب نشه مگه اینکه اون روز یه قدم به خود ایده آلم نزدیکتر شده باشم و حداقل یه نکته مثبت به زندگیم اضافه شده باشه. الان تابستونه ولی با این حال صبح تا عصر یا کلاس دارم یا مشغول یه کاری هستم. و نمیتونم توصیف کنم چقدررر این ریتم تند زندگیم رو دوست دارم. 

پ ن ۱. دو جلسه از کلاس آیین نامم گذشته و رسما ماراتون گرفتن گواهی نامه هم واسم شروع شده.. 

پ ن ۲. فرانسه این روزا به طرز عجیبی حالمو خوب میکنه. اینکه میبینم شنیداری ها رو راحت بار اول متوجه میشم، در حد دایره لغات خودم میتونم راحت حرف بزنم، کتابای فرانسوی البته در سطح خودم میخونم و کامل درکش میکنم. فکر کنم تا سال دیگه به اون حدی که مد نظرمه برسه و سال دیگه این موقع آلمانی رو هم شروع کنم ^_^

پ ن ۳. داداشمو که میبینم حس میکنم نسل بعد از ما با مفهوم تلاش زیاد کاملا بیگانه هستن. باهوشه، درسش خیلی خوبه، زبانش خیلی خوبه ولی تلاشش در حد اون موقع های من هست؟! نه. یک دهمش هم نیست. اینا همونایین که تا کلاس شیشم نمره نداشتن و اصلا تلاش به اون مفهومی که تو ذهن منه هرگز واسشون تعریف هم نشده..

پ ن ۴. من خیلی خیلی زیاد واسه کنکورم زحمت کشیدم. بخاطرش پشت کنکور هم موندم. قطعا واسم ساده هم نبوده. ولی کنکور واسم یاداور یه تلاش خیلی خیلی زیادمه که خوشبختانه به نتیجه هم رسیده. رتبم قرار بود که دورقمی باشه و سه رقمی شد ولی نهایتا همونی شد که میخواستم. الان یه عااالمه کنکوری میبینم که n رقمی شدن و کنکور و همه چیز واسشون مسخره‌ست. و من واقعا نمی فهمم ادمی که تو ۱۸ سالگی واسه یه دانشگاه خوب رفتن تلاش نکنه، پس دقیقا هدف و انگیزه‌ش از زندگی چیه؟! و متاسفانه دور همه کنکوریا پر شده از ادمایی که یه سری مدرک زورکی از دانشگاهای بیخودی گرفتن و الان مدان به این بچه ها القا میکنن که ما درس نخوندیم و دانشگاه رفتیم و توی دانشگاه هیچ خبری نیست و فلان. در صورتی که بنظر من واقعا توی دانشگاهای خوب خیلی خبراست. ادم هر رشته ای میخواد بخونه باید با کیفیت خوبشو بخونه..

اگه کتکوری بودید و واسش زحمت کشیدید فارغ از نتیجه قلبا بابت تلاشتون تحسینتون میکنم و بهتون خسته نباشید میگم. اگه همه ی تلاشتونو کردید قطعا اونی که سر راهتون قرار میگیره واستون بهترینه.. من ازتون نمی پرسم چون پرسیدنش خیلی قشنگ نیست. ولی اگه کمکی واسه انتخاب رشته از من برمیومد حتما بگید..

پ ن ۵: دو هفته بیشتر نیست که داروهای این دکتر پوست رو استفاده میکنم و برخلاف تصورم خیلی خیلی تاثیر داشته. کاش همین روند مثبتو حفظ کنه.

پ ن ۶: اون یکی وبم رو میبینم و به معنای واقعی کلمه از دیدنش لذت میبرم. اینکه صفحاتشو جا به جا میکنم و میبینم عجب کتابایی خوندم. هرکدوم یه بخشی از روحمو به طریقی تحت تاثیر قرار دادن و تا همیشه یه گوشه ی وجودم میمونن. دیدن وبم دقیقا حال قدم زدن وسط یه کتاب فروشی جذابو داره، با این تفاوت که میدونی همشونو خوندی. 


۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۱۸۲. مازوخیست!

ده هزار!!! تا توییت دوست دختر اونی که دوستش داشتم رو‌خوندم! دنبال اون جاهایی که درموردش نوشته.. درمورد سکسشون حتی :|

یه سال هم هست که با همن. بیچاره دختره که اونی که عاشقشه سال ها میگفت عاشق منه، حتی توی این یک سالی که با این دختره بوده..

تا حالا همه چیزو از اون سمت ماجرا ندیده بودم. 

یه سری احساسات متناقضی دارم که نمیتونم بیانش کنم. فقط دوست دارم عق بزنم و همه ی دل بستگی هایی که همه ی عمرم تجربه کردمو بالا بیارم..

۳ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۱۸۱. رویاتو زندگی‌کن

هییییچ وقت هیییچ وقت هیییچ وقت کم توقع نباش و به کمتر از رویاهات رضایت نده..

۱ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۸۰. کابوس..

ظهر وسط کتاب خوندن خوابم برد. بازم کابوسشو دیدم.. لعنتی هفت سال مگه کمه؟! چقدر دیگه باید بگذره تا فراموش شه؟!سال هاست کابوس روز و شبمه..

چند روز پیش اتفاقی گذرم افتاد به اونجا. کل بدنم یخ کرده بود، احساس خفگی بهم دست میداد و اصلا حال خوبی نداشتم. کاش هیچ وقت پامو اونجا نمیذاشتم.. کاش هیچ وقت اون شماره رو‌ نمیگرفتم. کاش هیچ وقت مامانم اجازه نمیداد. کاش اون وقتا یه کم گرگ میبودم.. نه چشم و گوش بسته..

۸ موافق ۰ مخالف

۱۷۹. آنچه گذشت!

۱. حدودا پنج روز شمال بودیم. هوا به شددددت گرم و مرطوب. خوش گذشت خیلی.. از مزایای این سفر هم میتونم به این اشاره کنم که اصلا با خودم شال و مانتو نبردم و نپوشیدم. توی کل سفر، توی شهر، خارج از شهر و همه جا فقط و فقط تیشرتای استین کوتاه پوشبدم. البته موهای کوتاه و استایل شبه پسرونم باعث میشد خیلی توی چشم نباشه ولی به هرحال بسیااااار تجربه ی جذابی بود. انصافا ظلمه ادم توی این گرما خودشو این همه بیخودی بپوشونه.

۲. اندو کنسل شد و تابستون رو کامل ازادم. اون موقع ناراحت شدم ولی الان خوشحالم که کنسل شد و تابستونمو میتونم استراحت کنم.

۳. پایانترم فرانسه‌م رو دادم و خیلی هم خوب شد. فقط توی امتحان یه سری غلط املایی داشتم :| و البته یکی دو تا اشتباه جزئی توی صرف فعلا. کلاس موسیقیم رو‌هم رفتم و استاد کاملا راضی بود ^_^. آموزشگاه رانندگی هم ثبت نام کردم و از هفته بعد شروع میشه. بزودی هم کلاس رقص ثبت نام مبکنم احتمالا.. الانم صبح تا شب خودمو با کتاب خوندن خفه میکنم :))))

۴. راهنما: ر پسره و الف و ب دخترن. اوکی؟! حروف رو هم رندوم گذاشتم که یه وقت اشنا پیدا شد به فنا نرم😂

یادتونه گفته بودم یه دوستی دارم که دختره و گفته یکی از دخترای کلاس عاشقش شده و به عبارتی اون دختره ظاهرا همجنس گراست؟! خب اسم دوست منو میذاریم الف و اسم اون دختره رو ب! ر هم رفیقمه. که سه سال پیش دوس پسر الف بوده و چون پلیس با هم گرفتشون و دردسر شد و اینا .. کات کردن.

اون روزی یه نفر به طور ناشناس به ر پیام داده بود که بیا مردونه حرف بزنیم. این چه کاریه که با دخترای! کلاس کردی!! هوسه یا چی! ناموس من الان ازت خاطره ی بد داره!!! بعد ر واسه من اسکرین فرستاد. تنها گزینه ای هم که هردومون بهش شک کردیم ب بود. شک که نه تقریبا مطمئن بودیم. بعد من رفتم به الف گفتم ببین فلانی اومده داره تهدید میکنه شما چرا با ناموس من بودید و فلان. ناشناسه و ادای پسرارو درمیاره ولی قطعا فلانیه. بعد الف هم کلی شوک و تعجب که چطوری ممکنه و اخه چرا باید همچین کاری کنه و ... ر هم که مطمئن بود این همون دختره‌ست بهش گفت خانم فلانی با اکانت خودت بیا تا درموردش حرف بزنیم. ناشناس نمیشه! انقدر به دختره جواب نداد که با اکانت خودش اومد گفت دست از سر فلانی بردار. از طرف دیگه منم که به الف قضیه رو گفته بودم، اونم به دختره گفته بود چرا همچین کاری کردی و اینا. دختره که اولش کلی تهدید کرده بود و ابن حرفا تهش افتاد به عذرخواهی و غلغلط کردن. بعد زنگ زد به من که من هیچ وقت فکر نمیکردم ر بیاد به تو بگه و تو بری به الف بگی. من شنیدم سه سال پیش ر به زوور!!! الف رو بوسیده و همتون سکوت کردید و چیزی نگفتید!! تو که فمنیستی چرا! کلا حرفش این بود که انگار پسره به زور به دختره تعرض کرده و ما همه سکوت کردیم!!!! درصورتی که بعد کات کردن هم اون دو تا سه سال با هم رفاقت داشتن. خلاصه که انقدر پشت تلفن بحث و دعوا کردیم که با اینکه من تو مهمونی بودم تهش داشتم با صدای بلند داد میزدم. ابله میگفت میرم از همتون شکایت میکنم که تجاوز شده و سکوت کردید!! لعنتی دختره به میل خودش یکیو بوسیده. تو چی میگی بعد سه سال؟! فازت چیه روانی؟! خب تهش تلفنو قطع کردم، بهش پیام دادم کاری باهات نداشتم ولی بابت ابروریزی ای که تو مهمونی شد یه دهنی ازت سرویس کنم که.. بعد بلاکش کردم. بعدش با صدتا شماره زنگ زد و کلی التماس ر رو کرد که بگو از بلاکی درم بیاره تا عذرخواهی کنم. ر هم گفته بود میخوام ازت به جرم تهدید و تهمت شکایت کنم و ... خلاصه یه بلایی سرش اوردیم که دیگه بی دلیل تهدید نکنه و حرف اضافه نزنه. 

چند وقت پیش گفتن الف رفته یه واحد از خونه همین دختره رو اجاره کرده و خب عملا با هم زندگی میکنن. به ر گفتم بعد این قضایا الف اگه احمق نباشه دیگه نباید خونه فلانی زندگی کنه. دیروز رفتم دیدم الف منو از همه جا بلاک کرده😐😂 اینم از عواقب روشنگری 😅


فعلا همینا :)

۷ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۱۷۸. بازم امتحان؟!

وبلاگ حکم اون رفیقی رو داره که ادم وقت سختیا یادش میفته!

گفتم یه وقت زشت نباشه فردا امتحان داشته باشم و امشب پست نذارم؟! :)))) فردا امتحان فرانسه دارم و عملا قراره همشو صبح بخونم! همین..

۴ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۱۷۷. ذوووق!

رادیو عملی ۱۹.۵ شدم و من و این همه خوشبختی محاله! اون نیم نمره هم مال بی دقتی امتحان ایستگاهیمه. همینکه خفن ترین و سخت گیرترین استاد رادیو دانشکده یه همچین نمره ای بهم داده باعث میشه الان رو ابرا باشم. دکتر جان عاااشقتم 😍😍😍

۴ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۷۶. ۵۰٪

چشم به هم زدم و سه سال گذشت.. باورم نمیشه که نصفش رفته و دیگه وارد نیمه ی دومش شدم. سال سه با اختلاف زیاااد بهترین سال تحصیلیم بود. از لحظه به لحظه‌ش واقعا لذت بردم. واسه ی پاس کردن نخوندم، واسه یادگرفتن و از سر علاقه درس خوندم. این ترم حتی بیشتر از ترم قبل. واسه ی همه ی درسا رفرنس خوندم حتی اون معدود جلساتی که بعضا استاداش گفته بودن جزوه کافیه. واسه ی بخشای عملیم هم همه ی همه ی توانمو گذاشتم. خیلی خیلی از خودم راضی‌م و چه حسی بهتر از این؟!

قطعا سال چهار رو با انگیزه و توان چندین برابر شروع میکنم :-)

پ ن: نمره ی سیستمیک که میترسیدم بیفتم هم اومد. پاس شدم. و حتی نمرم لب مرز هم نیست. 

۴ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۱۷۵. و بالاخره پایان امتحانات!

خب امروز بالاخره امتحانا تموم شدن. بعدش به جای جشن علوم پایه ای که برگزار نشد، همگی رفتیم بیرون. زیرانداز و کیک و میوه و شربت و ... بعدش هم با «ر» رفتیم ناهار. درکل نمیتونم بگم خیلی خوش گذشت ولی تنوع بود به هرحال.

یک هفته تعطیلم و از هفته ی بعد دوباره باید برم دانشگاه. اندو رو میرم، خیلی سخت و فشرده‌ست و تابستونم میره ولی میرم. این دومین تابستونیه که استراحت ندارم.پارسال هم علوم پایه بود و میشه سه سال متوالی بی تعطیلات! شهریور هم میخوام برم تهران کنگره اندو.

هفته ی بعد رو میرم سفر. پایانترم فرانسه دارم و کلاس موسیقی.کاش بشه کنسلشون کرد.

یه هفته تعطیلات دارم و حتی یک ثانیشو هم نمیخوام از دست بدم! الانم دارم کلیدر میخونم و روحم پرواز کرده.. 

کامنتارو هم بزودی جواب میدم

۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۱۷۴. رادیو ۲

چرا من سخت ترین قسمتشو گذاشتم واسه روز اخر؟! واقعا هیچی از سی تی اسکن نمی فهمم‌. این همه دری وری چیه اخه!

۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان