تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱۶ تیر ۹۹

امروز دفاع پژوهشی پروپوزالم رو هم کردم و یه قدم به پایان نزدیکتر.. اگه کرونا نبود الان چقدر همه چی فرق میکرد..

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

394. از مزایا!ی قرنطینه

برای غر زدن از قرنطینه و زندگی ای که به هم ریخته و شرایطی که به وجود آورده که غر فراوونه واسه زدن. دوست دارم حالا که بعد از مدتها اینجا رو باز کردم، از خوبیاش بگم. فارغ از اون تایمی که برای کتاب خوندن و فیلم دیدن و ... آزاد شد، قرنطینه درای آموزش مجازی به یه شیوه ی متفاوتو به رومون باز کرد و حداقل من کلی بابتش خوشحالم. تو این مدت حس میکنم اتفاق جالبی توی آموزش دندونپزشکی افتاد. اولش کلی وبینار یک جلسه ای و بعدش هم دوره های جامع آنلاین دندونپزشکی و صد البته با قیمتای زیاد. ولی خب در طرف مقابل هم گروه هایی با n تا عضو از سراسر ایران! شکل گرفت که همه پول روی هم میذاشتن و وبینارارو شرکت میکردن و فیلمشو واسه بقیه ضبط میکردن! و اینطوری شد که ما الان یه آرشیو بسیااار وسیع از خیلی از مباحث دندونپزشکی از استادای مختلف داریم. همه وبینارا و دوره های جامع و حتی لایو های اینستایی که ضبط کردیم. اوایلش خب سهم هرکسی کم میشد. ولی این اواخر سهم دوره های جامع بیشتر میشد ولی من واقعا توی این مدت چیزایی رو یاد گرفتم که هیچ وقت فکرشو نمیکردم یاد بگیرم. فراتر از نکات کلینیکی و چیزایی که کاملا جدید بودن، طرح درمان دادن بود. توی دانشکده، استاد کسیه که بیمار و کاری که باید واسش انجام بشه رو مشخص میکنه. و معمولا این کانسپت که چطور باید طرح درمان بدیم رو پیدا نمیکنیم. یا موادی که هر روز برای کار از پرستار بخش میگیریم، بدون اینکه انواعشون رو بشناسیم و بدونیم که چی باید استفاده کنیم. در کنار اینا هم مباحثی بود که فقط در حد یه اسم ازشون شنیده بودیم ولی الان نمیگم که مسلطیم ولی حداقل باهاشون آشناییم. من که واقعا هیچ وبیناری رو از خودم دریغ نکردم! حتی دوره ژل و بوتاکس هم شرکت کردم :)))) صرفا جهت اشنایی و این حرفا! تو این مدت، همین وبینارا شبیه آخرین رشته های اتصال من با کاری شدن که واقعا دوستش دارم ولی عملا برگشتن به اون وضعیت سابق توی دانشکده و بیمار دیدن داره به رویا تبدیل میشه!

از طرف دیگه، با توجه به تجربه ی مثبت این مدتم از آموزش مجازی و این همه وقت خالی و زندگی بی تنوع، یه کار دیگه ای رو هم شروع کردم که مدتها دلم مییخواست انجامش بدم ولی نمیشد. کلاس آنلاین آلمانی شرکت کردم. هر جلسه ضبط میکنم و خودم و دوستم میبینیم. همین دیگه. چهارمین زبانمو توی قرنطینه استارت زدم. و واقعا این یکی از اون معدود زمینه هاییه که حس میکنم هم توی یادگیریش خوبم و هم واقعا دوستش دارم. خیلی فانتزی طور باشه شاید ولی توی ذهن خودم یه تریتیبی دارم که واقعا دلم میخواد همه اون زبانایی که توی لیستمن رو یاد بگیرم. و نکته ی جالبش واسه ی خودم اینه که با وجود اینکه شباهتای زیادی با هم دارن، ولی ذهنم راحت میتونه بین انگلیسی و فرانسه و آلمانی سوییچ کنه و همه چی قاطی پاطی نشه. انگار توی هرچی تو زندگیم استعداد نداشتم، به جاش توی این یکی خوبم.

بعد از مدتها، چقدر سخت بود اینجا نوشتن. میدونم خیلی چرت و پرت نوشتم و حتی شاید چیزی که نوشتم خیلی هم به مدل حرف زدن و نوشتن و فکر کردن خودم نزدیک نباشه :)))) نمیدونم واقعا. فعلا همینا باشه واسه دست گرمی جهت برگشتن و روشن نگهداشتن چراغ وبلاگ! 

۵ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

۳۸۳. ۲۸ دی

خدایا خدایا.. من یه مدتی میشه که قضیه اون پسره توی ذهنم حل شده بود و دیگه همه چی واسم عادی شده بود. امروز داشتم فکر میکردم چقدر خوب ازش عبور کردم..

الان فهمیدم دوست دختر داره. بچه ها میدونستن و بهم نگفتن. لعنتیا میدونستن و نگفتن.. خود نامردش نگفت من به کسی تعهد دارم، گفت الان توی موقعیتی نیستم که با کسی باشم. خدایا من دارم خفه میشم.. طرف با کسی بود و این همه مدت نشست و تلاش مضحکانه و دست و پا زدنا و تقلا کردنای منو تماشا کرد. اخ.. فقط آخ...

۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳۸۲. ۱۶ دی

امروز چند بار دیدمش. دیگه نه از صدای ضربان قلبم خبری بود و نه حال خوب. فقط ترجیح میدادم زودتر محلو ترک کنم که نبینمش‌. دیدنش جذابیتی نداشت. حتی باید بگم تازگیا حس بدی هم بهش پیدا کردم :| امروز فکر کردم پشیمونم از ابراز علاقه به این ادم و چه خوب که بار دوم تکرارش نکردم..

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۸۱. ۱۵ دی-۲

اون روزی که قرار بود استادای ما مشخص بشن، استادای گروه ما سه تا رزیدنت بودن. من طبق اون چهره خیلی جدی و مغروری که از این ادم دیده بودم و شنیده بودم خیلی هم ضد زنه، گفتم من حاضرم با هرکسی باشم جز این! بعد رفتیم تو بخش، دیدم ملت چند ساله رو این کراش زدن و فلور نرمال بخش شدن. حالا من انقدر این ادم روی مخم بود که حتی بهش نگاه هم نمیکردم هیچ وقت. این دوست منم رو این کراش زده. با اینکه ما رو با دوست پسر رزیدنتش خفه کرده، حالا میگه کات کرده و کلید کرده رو این یکی. ولی خب چون من حس میکردم هنوز اون دوست پسر قبلیشو دوست داره هیچ وقت جدی نگرفتم. چون بچه ها خیلی کنجکاو این پسره بودن و خودشونم میگفتن هیچ وقت به یه پسر ریکوئست نمیدن! (چه مسخره :|) من رفتم فالوش کردم که اینا ببیننش. بعد دیگه دوستم خودشم فالوش کرد. کلا دونه دونه ادمایی که این پسره فالو کرده بودو چک میکرد و گفت عه من دیدم این اصلا کسیو لایک نمیکنه و فقط تو رو لایک میکنه :| این درحالیه که من اصلا چک نمیکنم لایکامو. مهم نیست اصلا. همه گذری لایک میکنن دیگه.. از طرف دیگه من معمولا همه استادا و رزیدنتا و خیلی از بچه‌های کلاسو هاید میکنم واسه استوری. اینو که دیگه درجا هاید کرده بودم چون ازش خوشم نمیومد. هفته پیش دوستم گفت فلانی استوری سین میکنه؟! گفتم نمیدونم. هایده. خلاصه اینکه من از هایدی درش اوردم و در جا ریپلای کرد! دیشب هم که واسه بار دوم. واقعا هم هیچ وقت فاز فلرتینگ نبوده. چون میدونستم دوستم پیگیرشه بهش گفتم و عجب غلطی کردم. صبح میگفت من حس میکنن از تو خوشش میاد! گفتم نه امکان نداره و اینا. بعد گفت خاک تو سرش. خب یه بارم منو ریپلای کنه :||| بعدم گفت باید یه بار استوری فرهنگی بذارم ببینم ریپلای میکنه یا نه!! :||

(به معنای واقعی کلمه حالم از این تفاسیر این مدلی از اینستا به هم میخوره) دوست من کلا ادمیه که میگه وای فلانی نگاهم کرد. حتما منظوری داره! با همین فرمون حس میکنه حتی استادا هم عاشقشن :|| حالا تصور کنید الان چه تفسیری داره!

الان سی ثانیه بعد استوری گذاشتن من اومده میگه ریپلای کرد؟! میگم اخه چرا باید همچین کاری کنه :| بعد شروع کرد به گفتن اینکه خیلی عوضیه و خیلیارو ریپلای کرده و مگه چیه بجز یه رزیدنت با اخلاق داغون و فلان :||||| منم گفتم اقا من کلا هایدش کردم. داستان نساز خداوکیلی :| (به معنای واقعی کلمه غلط کردم که بهش گفتم!)

اون روزی که توی راهرو ایستاده بودم و منتظر بودم نوبتم بشه که برم دفاع کنم این پسره رو دیدم که ته راهرو ایستاده بود و داشت نگاه میکرد. اون روز هم توی تریا نشسته بودم که این پسره و دوستش که استاد من بوده از در اومدن داخل. منم بدون اینکه به رو به روم که اونا نشسته بودن نگاه کنم، کیفمو برداشتم و زدم بیرون. ولی خب نگاهش رو روی خودم حس کردم..

اینا معنایی واسم داره؟! قطعا نه.. نهایتا یه کنجکاوی ساده‌ست. من بارها با این قضیه برخورد داشتم. ادما اولش که با من و معمولا محتوای اینستام اشنا میشن یه کم بنظرشون عجیب و متفاوت میرسه. یه مدت کنجکاون و بعد تموم میشه. به همین سادگی..

من اگه بخوام ازین چیزا داستان بسازم که باید مثل دوستم توهم بزنم همه عاشقمن :|

الان دارم فکر میکنم یه عاملی که باعث شده من نتونم اون پسره رو فراموش کنم همین دوستمه. هی میگه وای فلانی داشت مات و مبهوت نگات میکرد! یا چمیدونم، سلامش برنامه ریزی شده بود. درصورتی که همش تصورات خودشه :|

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۳۸۰. ۱۵ دی

یه چیزی بگم؟! اون رزیدنته باز دیشب اومد دایرکتم! و من همچنان دارم تلاش میکنم از طرز نگاهش توی دانشکده و این ریپلای کردنا برداشت خاصی نداشته باشم..

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۷۹. ۱۴ دی

صبح که از خواب بیدار شدم، فهمیدم که دیگه نمی‌خوامش :)

۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۳۷۸. ۱۲ دی

همه رفتن سفر و عروسی و من درحالی که کاملا هم اماده بودم یک ساعت قبل رفتن پشیمون شدم و با اصرار خونه موندم. شنبه امتحان اطفال دارم و یکشنبه جراحی. اینا خیلی مهم نبودن راستش. روحیه رفتنو نداشتم. واقعا حالم گرفته و داغونه. ماشین هم هست البته. شاید اگه الان یکم درس بخونم شب برم بیرون یه دوری بزنم یا شام بخورم. نمیدونم..

۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

۳۷۷. ۱۱ دی

اخ از این حال بد..از این حال خیلی بد..

من تو وب خیلی روزای خوب و بدم رو ثبت کردم. پشت کنکور موندن، علوم پایه، امتحانا.. خستگیا، درموندگیا.. همشون یه روزی بالاخره تموم شدن و اومدم از به خیر گذشتنشون حرف زدم. کاش زودتر این یکی هم تموم شه. بیام بنویسم رها شدم و دیگه قلب و فکرم خالیه..

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۷۶. ۱۰ دی ۹۸

خب پلن جدیدم اینه! من تا عید صبر میکنم و اگه تا اون موقع نتونسته بودم فراموشش کنم، به یه قهوه دعوتش میکنم! عشق گدایی نمیکنم، دیگه هم پیشنهاد اشنایی نمیدم، فقط یه بار بیرون دعوتش میکنم که با خیال راحت نیم ساعت تو چشماش نگاه کنم!

۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان