تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۳۷۵. در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند..

۱۸ روز بود که ندیده بودمش. دو بار از پشت چشمم خورده بود بهش ولی اون منو ندیده بود. یونیت من توی بخش اندو دقیقا جلوی اتاق رادیولوژیه و هرکسی میخواد عکس بگیره کنار یونیت من می‌ایسته تقریبا. امروز صبح اندو بودم. یهو سرمو از روی بیمار بلند کردم و دیدمش که تو صف عکس گرفتن ایستاده! پشتش به من بود. یکم صبر کردم، دیدم قصد برگشتن نداره. فکر کردم کلا منو ندیده. منم دیگه عصبی شده بودم و نمیتونستم کار کنم. پا شدم رفتم از استاد سوال بپرسم و استاد دقیقا رو به روش ایستاده بود. من نگاهش نکردم ولی اون نگاهش روی من بود. بعدش دوستم گفت اتفاقا از همون اول که اومد تو بخش و تو سرت گرم کارت بود چشمش روی تو بود ولی منو که دید، دیگه نگاهت نکرد. بعد تو راه سلف هم یه لحظه تو راهرو از کنار هم رد شدیم ولی یه نفر یهو اومد بینمون و شروع کرد به مکالمه باهاش. عصر پره کلینیک ترمیمی بودم. یهو دیدم عه! اینجاست که. منم از کنارش رد شدم رفتم نشستم سر میزم و تا وقتی که رفت (که خب طول هم کشید) با نفس اماره مقابله کردم و پشت بهش کار کردم و نگاهش نکردم :)))) دوستم رو به روی من نشسته بود و میگه تمام مدت فقط نگاهش روی تو بوده. میگه حتی یکی داشته باهاش حرف میزده ولی حتی حین حرف اون هم به جای اون به تو نگاه میکرده و شرط میبندم کلا نفهمیده چی گفته. میگه کلا مبهوت عین منگلا نگاهت میکرده :))))) ولی خب من اصلا دلم واسه همین نگاه مبهوت منگلانش رفته خب :||||| از همه این حرفا هیچ نتیجه‌ای نمیخوام بگیرم و کلا بنظرم دوستم ادمیه که هر نگاه بی‌منظوری رو هم کراش برداشت میکنه. ولی خب خودمم گاهی نگاه سنگینشو روی خودم احساس میکنم. میدونم که تهش قطعا خبری نیست. فقط اینه که من ۱۸ روز تو ترک بودم و امروز مجددا ری‌ست شدم! نکته بعدی اینکه اولا میشه نتیجه گرفت سینگله، دوما من اونقدری زیر حد استاندارد نبودم که بگه این کیه از من خوشش اومده! 

هرکی دیگه انقدر موشکافانه نگاهم میکرد میگفتم چقدر بد نگاه میکنه و فلان. ولی این موردو نمیتونم چون گندیه که خودم زدم!

پ ن ۱: حس جذابیه. این بیم و امید همزمان (اگرچه مطمئنم اتفاق مثبتی نمیفته). همین نگاهای دزدکی.. حال عجیب و جذابیه..

پ ن ۲: محبوب من! خواجه حافظ شیرازی هم اومد دایرکت من و تو نیومدی :)))) یعنی من به هرررکی دیگه پیشنهاد داده بودم یه ری‌اکشنی ازش میدیدم الا این مشنگ که عین کلم بی‌تفاوت برخورد میکنه. 

پ ن ۳: فردا دفاع اولیه پروپوزالمه! و گس وات؟! استادم زنگ زد و گفت حالش بده و فردا نمیاد! خودمم و خودم..!

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۳۷۴. ۸ دی ۹۸

یه چیزی بگم؟! اون رزیدنتی بود که توی پست قبل گفتم سرش دعواست؟! اومده دایرکت من :))))))) قطعا منظوری نداره و ادم از هر دایرکتی نباید برداشت خاصی داشته باشه. ولی فکر کن اگه بچه‌ها چنین چیزی رو بدونن چطوری کف و خون قاطی میکنن :)))))))

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۷۳. ۵ دی ۹۸

یه دوستی دارم که قد و قیافه و هیکل خیلی معمولی‌ای داره. کلا از همه نظر کاملا معمولیه ولی اعتماد به سقف عجیبی داره. (اعتماد به نفس بالا رو منم دارم و خیلی هم ویژگی خوبیه. حرفم از اعتماد به سقفه!) اینطوری که مثلا همه بنظرش داغون و بی‌خانواده‌ان و ... و همه این داستان هم از پول باباش ناشی میشه. (چرا هربار من ندونسته با همچین ادمایی دوست میشم جای بحث و بررسی داره کاملا!) بعد از یکی از رزیدنتای دانشکده خوشش اومده. بعد همش داشت میگفت نههه من نمیخوامش چون قبلا کسی رو دوست داشته! (توجه کنید این علاقه صرفا یه طرفه‌ست و این رزیدنته تا حالا با دوست من حرف هم نزده) بعد من گفتم یه جوری حرف میزنی انگار همه چی از طرف اون اوکیه و تو الان صرفا مشکلت عشق قبلی پسره‌ست! گفت خب اون بخش قضیه اصلا کاری نداره! گفتم چطوری؟! گفت من میدونم پسره اس و پاسه و واسه خاطر چقدر پول توی کلینیکا کار میکنه. کافیه دو بار جای ماشین خودم با ماشین بابام بیام تو دانشکده دور بزنم و دو بار هم بهش نخ بدم تمومه دیگه. چون این ادم قطعا دنبال موقعیت اجتماعی اقتصادی بهتره! 

یه دوست دیگه‌ای داریم که روز به روز بیشتر داف میشه :)))) قشنگ روز به روز تغییراتو توی چهرش میبینی. من میبینم روزای اندو چطور با ارایش کامل میاد تو بخش و لحظه‌ای که پرف کرده بود (یعنی دندون مریض سوراخ بشه که حداقل جریمش دو هفته اخراج از بخش و اندوی دو تا دندون سه کاناله) چطور با چشم و ابرو و عشوه کاری کرد استاد بشینه به جاش دندون بیمار رو درست کنه و توی گوشش بگه نگران نباش کسی نمیفهمه! (خطا توی اندو واقعا واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد. اصلا مسئله خطا کردن نیست. نحوه مواجهه باهاشه) همین دختره روی یکی از رزیدنتا کراش زده بود. اون روز واسه تولدش شیرینی اورده بود و قرار بود ظهر که همه بچه هامون بودن بده. صبح ما توی تریا نشسته بودیم که بچه‌ها بهش خبر دادن رزیدنتا اینجا نشستن! دختره با جعبه شیرینی اومد، تریا واسش اهنگ تولد گذاشتن، شیرینی رو برد به رزیدنتا هم تعارف کرد و گس وات؟! عملیات موفقیت امیز بود! تا ثانیه اخر پسره چشم ازش برنمیداشت :)))))

من این چند ترم همش توی روتیشنایی بودم که اکثرا پسر بودم. این ترم برعکس اکثرا دخترن و صحنه‌هایی میبینم که واسم عجیبه جدا. باورم نمیشه هر روز انقدر کامل ارایش میکنن، حتی سایه و رژ گونه، و انقدر همشون عملیاتای پیچیده‌ای رو شکل میدن. و واقعا هم تاثیر داره. دانشجو و رزیدنت چیه. رو استادا هم اثر داره حتی :| انقدر که من این ترم فلرتینگ با استاد دیدم، اونم درحالیکه همیشه فکر میکردم ما تو دانشکدمون نداریم ازین چیزا! 

من هرگز توی زندگیم این مدلی نبودم و نخواهم بود. قطعا شیوه‌ی مطلوب منم نیست. ولی با دیدنشون احساس سادگی و حماقت میکنم. ازینکه خودم رفتم گفتم فلانی من ازت خوشم اومده.. چقدر ساده و احمقم من.. حس میکنم من ادم زندگی تو این دنیا و بین این ادما نیستم. انقدر توی دنیای خودم و با قوانین خودم زندگی کردم که زندگی بین ادما و با قوانینشون سخت و ناممکن شده.. وصله‌ی ناجور شدم.. آخ.. فقط آخ..

۷ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۳۷۲. ۲۸ اذر

در وصف حالم فقط همینو میتونم بگم که اصلا خوب نیستم!

تازگیا دور هم که جمع میشیم جرئت حقیقت بازی میکنیم :| یه اپ داره توی گوشی یکی از بچه‌ها و امان از سوالاش :)))) حالا نکته‌ش اونجاست که مثلا از طرف میپرسه اخرین باری که دیت رفتی کی بوده؟! با بیست و چند سال سن میگه هیچ‌وقت! یا میپرسه بدترین گناهت چی بوده؟! مثلا میگه پشت سر یکی حرف زدم!! بعد مثلا نوبت من میشه، یه چیزی میگم کرک و پر همه میریزه و چشماشون گرد میشه :))))) احتمالا بیشتر از این جهته که دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم :)))) 

حوصله‌م سر رفته. اگه حرفی چیزی هست بزنید. اگه سوالی هم تو ذهنتون هست بپرسید، شناس و ناشناسش هم مهم نیست. اینجا که دیگه واقعا چیزی واسه از دست دادن ندارم :))))))

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۷۱. ۲۶ اذر

نشستیم توی ماشین «ر» که بریم بیرون. دو تا نخ سیگار رو داشبوردش بود. برداشتم. یه کم بهش نگاه کردم. یکیشو دادم به «س». گفتم بیا بکشیم. در کمال ناباوری دیدم روشنش کرد. منم روشن کردم. کشیدیم. طعم گس‌ش دهنم رو پر کرد..

دلم یه شب تا صبح بی‌وقفه رقصیدن میخواد..

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۳۷۰. ۲۵ اذر ۹۸

من خیلی رد دادم. خب؟! کل دیشب داشتم از توی پیجای این و اون عکساشو میدیدم. همش داشتم فکر میکردم کاش منم موقع سیگار کشبدن میدیدمش! حتما خیلی جذاب میشه!! :|||| این هفته ندیدمش. الان از دور دیدمش که داشت حرف میزد و من دورادور خیره بهش.. من خیلی میخوامش. خیلی زیاد.. و مدتهاست کسی رو تا این اندازه نخواستم. اخه من چه کنم؟! تیر اخرمم که قبلا زدم..

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۶۹. ۲۳ اذر ۹۸

۱.دوست دارم از فیلدی که رفتیم بنویسم ولی اون باشه سر فرصت. چهارشنبه داشتم با بیمارم با اسانسور میرفتم بالا. اسانسور شیشه‌ایه. حین بالا رفتن چشمم افتاد بهش و الله الله از این همه جذابیت! دلم میخواست همونجا پیاده شم. قلبم هزار پاره شد. ظهر چمدون به دست توی دانشکده وایساده بودیم تا اتوبوس بیاد دنبالمون. تمام مدت میومد از جلوی ما رد میشد و نگاه میکرد. خیلیییی هم نگاه میکرد. واضحا هیچ کاری نداشت. تمام مدت یا جلومون ایستاده بود یا همش جلومون رژه میرفت و اخر سر هم رفت اون گوشه وایساد به نگاه کردن. وقتایی که اینجوری نگاه میکنه و انالیز میکنه حس پسریو دارم که رفته خواستگاری و همه دارن انالیزش میکنن. دوستم میگفت وای این چقدر نگاه میکنه و من داشتم فکر میکردم قبلا هم همینقدر بد به ادم نگاه میکرد یا بعد اون داستان اینطوری شد. اصلا یه لحظه شک کردم نکنه اونم قراره بیاد و منتظر اتوبوسه. ولی نیومد. تمام طول سفر ارزو میکردم کاش جای یکی ازین پسرای سال بالایی اون اومده بود. اگرچه که اگه میومد من خیلی معذب میشدم و عمرا انقدر بهم خوش میگذشت..

۲. دیشب ساعت یک، یک و نیم شب رسیدیم شهر دانشجویی. تاریک بود، هیشکی تو خیابون نبود، بارون بود، اژانس و ماشین گیرم نمیومد، اسنپ سفرمو قبول نمیکرد. رسما درمونده‌ترین و بی‌پناه‌ترین بودم.. وقتی به هزار بدبختی ماشین پیدا کردم، وقتی داشتم میومدم سمت شهر خودمون، فقط به جون‌سخت بودن خودم فکر میکردم. به اینکه الان تو اون مرحله‌ایم که دیگه از پس خودم و هر شرایطی برمیام. به اینکه من کی انقدر بزرگ شدم؟! 

۳. خدایا قلب من که هزار پاره شد.. میشه به دادم برسی؟!

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

۳۶۸. ۱۶ اذر ۹۸

واسه اولین بار پشیمون شدم از کاری که کردم :| پسره اسموکره و من از شنیدنش شوکه شدم!!! هشتگ از سری حماقت‌های نشناخته دل دادن :))))))

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳۶۷. ۱۵ اذر ۹۸

گفته بودم یه بار دوست دندونپزشک شمالیمون رو با خودمون بردیم دانشکده.. یکی از دخترامون هم اونجا دو کلمه باهاش حرف زد، بعدم اینستا فالوش کرد. پسره چند وقت پیش بهم گفت همیشه بهش پیام میده که وای من عاشقت شدم و فلان. یه بارم رفته شمال، بهش پیام داده من از دوستام جدا شدم، ویلایی چیزی نداری من شب بیام پیشت بمونم؟! این دختره به چند تا از پسرای خودمون هم گفته بود عاشقتون شدم و این داستانا. کلا تا جایی که میدونم فازش این بود که هرطور شده با یه دندونپزشک رل بزنه. 

یه دختر دیگه تو کلاس داریم که بابا و مامانش پزشکن. کلا همه ما فرزند غیر پزشکا رو رسما رعیت محسوب میکرد :))))) جای جواب سلام پشت چشم نازک میکرد. یه ترم توی روتیشن ما بود، بعدش رفت جایی که اعضاش بابا و مامانشون دکتر باشن :) دختره از نظر ظاهری خیلیییی معمولیه و از قضا عاشق یکی از پسرای خیلی شاخ و لاشی کلاس شد که بابا و مامانش پزشکن. از وقتی رفت تو روتیشنشون مدام میدیدی این چسبیده به این پسره. پسره و دوستاش دستش میندازن، سوژه‌ش میکنن، اذیتش میکنن ولی همچنان بیخیال نمیشه. یه بار داشت به یکی از دوستای پسره میگفت، وااای اقای فلانییی من که ترشیدمممم. یکیو واسم پیدا کنید دیگه.

اینا و کلی موردای دیگه که دیدم دخترا به چه وضع زننده و سبک‌کننده‌ای آویزون یه پسر میشن. قبلا شاید خیلی محکم محکومشون میکردم ولی الان مطلقا هیچ نظری درموردشون ندارم. کلا ربطی به من نداره. از فکر کردن به اینکه منم ممکنه همینقدر اویزون و رقت‌انگیز باشم یا به‌نظر بیام قلبم جریحه‌دار میشه و به درد میاد. من سعی کردم خیلی محترمانه پیش برم ولی فکر کنم بعد از نه شنیدن دیگه محترمانه عمل نکردم. نمیدونم. اون روزی که رفتم توی بخش و دیدمش عین پتک تو سرم خورد همه چی. دوست ندارم احترام خودمو از بین ببرم. از بعد اون دیگه چشمام دنبالش نمیگرده. دیگه دیدنش واسم مهم نیست. دارم تلاش میکنم دیگه درگیرش نباشم و تا حدی هم موفق بودم. ولی هر شب و حتی اگه اتفاقی پنج دقیقه هم توی روز خوابم ببره خوابشو میبینم :)))))) احمقانه‌ست. 

حتی رهام که رفیقمه هم میگه چطوری ازش خوشت اومده وقتی باهاش حرف نزدی. اون دختره دوستش هم که خبر داشت وقتی منو میبینه حس میکنم بد نگاهم میکنه. حس بدی دارم کلا. چقدر پروسه‌های احساسات ادم، پروسه‌های احمقانه‌ای هستن. 

دفعه پیش که یهو وارد راهرو شدم و از دور دیدم جلوی کمدش ایستاده، نگاهمو انداختم پایین که رد بشم. از صدای کفشم برگشت و دید که منم، بعد روشو کرد سمت کمدش تا من از کنارش رد بشم. حتی این سلام کردن هم واسه اولین بار واسم چالش شده. نمیدونم چه ری‌اکشنی باید نسبت بهش نشون بدم. 

نسبت به دیدنش دیگه بی‌تفاوت شدم تقریبا. کاش وقتی اطرافمه هم بتونم عادی بشم چون الان اصلا اینطور نیست. و از همه مهمتر کاش کم کم حضورش توی فکرم کم رنگ بشه..

بقیه شاید اینو درک نکنن ولی شمایی که اینجارو میخونید اینو بدونید. احساسم بهش واقعا احساس خاص و قشنگی بود. واقعا هیچ انگیزه جانبی‌ای درش دخیل نبود. 

پ ن ۱: فیلم شب‌های روشن رو برای سومین بار دیدم. چقدر این فیلم خوبه. همین یه فیلم برای تاریخ سینمای ایران کافیه بنظرم. چقدر من حال اون استاد فیلم رو درک میکنم.

پ ن ۲: اندوی بیمارم بد شد. فشار روانیش روح و روانمو نابود کرده. یک ثانیه از جلوی چشمم کنار نمیره. واسه بیمار مشکلی ایجاد نمیکنه ولی ایده‌آل نبودنش داره منو میکشه.

پ ن ۳: یار بی‌پرده کمر بست به رسوایی ما/ ما تماشایی او خلق تماشایی ما

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۶۶. پیرو پست قبل!

اینی که میگم نه از سر عصبانیته، نه اتفاق خاصی افتاده و نه هیچ چیز دیگه. صرفا حاصل مشاهدات اخیرمه.. من همیشه فکر میکردم هرکسی باید راه خودشو بره. نمیگم متفاوت باشه، صرفا راه خودشو بره که واسه هرکسی متفاوته. ولی خب چیزی که الان هست اینه که همه عین همن، عین هم رفتار میکنن و یه مسیر مشخصو میرن. اگه تو راه خودتو بری که اتفاقا اصلا هم چیز خاصی نیست و کاملا معمولیه، تو اونی هستی که انگشت نماست. الان اون چیزی که دارم بهش میرسم اینه که اتفاقا توی این محیط، همون مثل همه بودن جوابه. هزار تا رو داشتن، زیر و رو کشیدن، flirting، لاشی بازی، دغل بازی، در و داف بودن و ... دقیقا هرچقدر بیشتر توی دغل‌بازی یا بلاهت غرق بشی نتیجه بهتری میگیری. وقتی اینطوری کارت راه میفته، چرا نکنی؟! توی یکی از اپیزودای اخیر بی پلاس از این میگه که موفقیت تو حاصل عملکردت نیست، حاصل عملکرد تو نسبت به بقیه و دیدگاهیه که اونا نسبت به کار تو دارن. و خب الان دقیقا همین مثل همه بودنه که موفقیت با خودش میاره. تازه فهمیدم منی که یه عمر راه خودمو رفتم و حس کردم کار خوب و درستو نشون دادم فقط حماقت کردم. اینا نشونه خوب بودن و درست بودن نبوده، نشونه ساده و احمق و بی سیاست بودن بوده! من دیگه تو این سن نمیتونم خودمو یا مدل زندگی و افکارمو عوض کنم. ولی حس میکنم راهو غلط رفتم. احساس تباهی میکنم..

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان