تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۳۵۵. ۱۶ ابان ۹۸

هنوز یه هفته نشده که با استادم واسه پایان نامه هماهنگ کردم. یعنی واقعا قصدشو هم نداشتم با این استاد پایان نامه بردارم و کاملا اتفاقی شد. از اون روز هر شب بلااستثنا پیام میده که مثلا موضوع، مقاله ها یا مثلا پروپوزال چی شد. این دو سه روز اخیر رسما هر یکی دو ساعت یه بار پیام میده پروپوزالت چی شد! دیگه دیروز از صبح نشستم بیان مسئله نوشتم. شب عکسشو واسش فرستادم و واضح نبود. گفت فردا تایپ شده بفرست. گفتم چشم. بعد دوباره گفت نه، همین الان دوباره عکس بگیر همین الان یه کم بخونم. (ساعت یک شب!) امروز صبح زود تایپ کردم و واسش فرستادم. انگلیسی هم نوشتمش. الان پیام داد که خوندش و انقدر خوشش اومده بود که گفت میای همزمان یه سیستماتیک ریویو هم کار کنیم؟! :)))) تازه میگه خودم قبلا کار نکردم! رسما میخواد همه فانتزیاشو با من عملی کنه :))))) خیلی اتفاقی شد با این استاد پایان نامه گرفتن ولی پیگیر بودنشو، به فکر بودنشو حتی این عجول بودنشو‌ هم دوست دارم. همیشه از کارای پژوهشی بیزار بودم ولی الان حس میکنم خیلی هم بد نیست، حتی از جهاتی هم جالبه. حتی دلم میخواد اون سیستماتیک ریویوش رو هم قبول کنم. دست روی موضوعات خوب و جدیدی هم میذاره و اصرار هم داره مقالاتشو جاهای معتبری چاپ کنه که اینم باعث میشه دلم بخواد باهاش کار کنم..

من همیشه دوست داشتم با گروه پروتز پایان‌نامه بردارم ولی از بس همه میگفتن سخت و پردردسر و پرهزینه‌ست که سمتش نمیرفتم. ولی اخرش هم پروتز نصیبم شد :). موضوعم درمورد ایمپلنته و یه مهندس مکانیک‌ هم پیدا کردم که کارای طراحی و انالیز مجازیش رو توی یه نرم افزار خاص انجام بده. 

کاش خوب پیش بره همه چی. خداروشکر..

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۵۴. ۱۵ ابان ۹۸

خب دیگه پرونده این قضیه رو میبندیم و دیگه هیچ جا و با هیچ‌کس حرفی ازش نمیزنیم..

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۳۵۳. ۱۳ ابان ۹۸

اعتراف میکنم واقعا دلم میخواد هر روز توی دانشکده ببینمش. روزایی که نمیبینمش انگار اون روز یه چیزی کم داره. ناخوداگاه چشمم دنبالش میگرده. دیروز ندیدمش. امروز هم کلی صبح جلوی کمدش رژه رفتم و حتی دم بخشی که میدونستم داره بودم :| (بله. برنامه بخشاشو دارم!) نبود که نبود. دیگه اخر وقت که از دیدنش ناامید شدم واقعا حالم گرفته بود. تو راهرو بودم که دیدم عههههه اومدش! دیدمش ولی کافی نبود و دوست داشتم اونم منو ببینه. اگرچه نمیدونستم همون لحظه دیده یا نه. بعد یهو غیب شد. گقتم لابد رفته سر بخشش. با خودم گفتم میرم دم کمدم و بعدش یه دور تو دانشکده میزنم تا ببینم کجا میشه پیداش کرد. از دم کمدم که داشتم برمیگشتم، یهو دیدم عههههه از رو به رو داره میاد! همینطوری با نگاه مستقیم به جلو پیش رفتم. اون لحظه که شونه به شونه شدیم، نگاهمو انداختم پایین ولی رد نگاهش رو کاملا روی خودم دیدم! هیچی دیگه. با حال خوب دیدنش از دانشکده زدم بیرون!

میدونم احمقانه‌ست و هرچی که بگید. ولی حسم بهش اینه. واقعا من نباید به همچین کسی پیشنهاد میدادم؟! چرا. باید اینکارو میکردم.

واقعا من میتونم ازش بگذرم؟! نمیدونم!

۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳۵۲. ۱۲ ابان ۹۸

اعتراف؟! دیشب واقعا حالم بد بود.‌حتی به طرز احمقانه ای دو سه دقیقه هم گریه کردم :||||| اخرین باری که گریه کردم فکر کنم دو سال قبلش بوده. ولی امروز واقعا خوب بودم. دانشکده مثل همیشه، حتی پرانرژی‌تر و با اعتماد به نفس تر از همیشه. دیدمش از دور ولی اون منو ندید. چشم تو چشم هم میشدیم فرقی نمیکرد چون دیگه معذب نبودم. هرکی هم هرچی میخواد بگه. پشیمون نیستم. حتی اگه دوستم همش بگه گند زدی و فلان. از خودم دلخورم که دیروز از خودم ضعف نشون دادم ولی خوشحالم که امروز انقدر خوب بودم و انقدر سریع التیام پیدا کردم❤.

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۵۱. یازده آبانی که تموم نمیشه

میشه لطفا بیاید باهام حرف بزنید؟! هرچی دوست دارید بگید ولی یه چیزی بگید :(((

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۵۰. ۱۱ ابان

غلط کردم اقا غلططططط کردم. گه خوردم اصن. خدایا این چه غلطی بود من کردم؟! واقعا چرا با خودم همچین کاری کردم؟! حجم فشاری که رومه غیرقابل وصفه

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۳۴۹. ۱۰ ابان ۹۸

از دیشب تا حالا سعی کردم واقعا خود خودم باشم و اونی که بنظرم درست‌ترینه انجام بدم. دیشب به خودم میگفتم چطوری ادعا میکنی به برابری اعتقاد داری، چطوری به دخترا میگی خودشون برن پیشنهاد بدن و ظرفیت نه شنیدن رو‌ هم داشته باشن ولی خودت انجامش نمیدی؟ میترسی نه بشنوی، میترسی توی دانشکده معذب باشی یا همه بفهمن؟! خب هرچیزی هزینه‌ای داره که باید پرداخت بشه. خیلی با خودم کلنجار رفتم. خیلی تصمیم سختی بود. یه متن محترمانه و منطقی نوشتم. هزاران بار خوندمش و بالاخره واسش فرستادم. تا وقتی سین کرد صدبار میخواستم پاکش کنم، چند لحظه خوابم برد. بیدار که شدم دیدم دو تا تیک خورده. خیلی طول کشید تا جواب بده. واسه من که سال‌ها گذشت. گفت کار خوبی کردم که بهش گفتم ولی درحال حاضر در موقعیتی نیست که بخواد با کسی باشه. 

خوشحالم که حرفمو زدم و نذاشتم بلاتکلیف بمونم. دلم نمیخواست همش فکر کنم فهمیده یا نفهمیده، که هر نگاهش معنایی داره یا نه و ... ادم یه بار زندگی میکنه. منم مگه چند سال یه بار چنین حسی به کسی پیدا میکنم که بخوام سرکوبش کنم؟! راضیم..

به اون دختره هم که اون پسره ابله بهش گفته بود پیام دادم. گفتم حس حماقت میکنم اگه بخوام وانمود کنم تو نمیدونی یا تو سعی کنی به روی خودت نیاری. نمیخوامم هر روز تو دانشکده از دیدنت معذب باشم. میدونم‌ چیز غیرمنطقی ای بوده ولی گاهی واسه ادم پیش میاد. همون دیروز هم قضیه توی ذهن من تموم شد. بیا دیگه به روی خودمون نیاریم :))) خلاصه که اینم با خنده و مسخره بازی گذروندیم. بنظرم صراحت کلام از وارد بحثای پیچیده شدن بهتره..

 

و اما خودم.. از دیشب تا الان راضی بودم از کاری که کردم. هنوزم هستم. جواب رد شنیدن هم واسم دور از ذهن نبود راستش. اینکه میگن به غرورت برمیخوره و اینا هم نبود. فقط الان داشتم فکر میکردم که دوسش داشتم :(((( واقعا هم پسر خوبی بود. انتظار نداشتم قبول کنه ولی دلیل نمیشه که ناراحت نباشم.. همین :(((

پ ن: از فردا چقدر حضور توی دانشکده سخت میشه. کاش خیلی جلوی چشمم ظاهر نشه :|

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۳۴۸. نیمه شب ۱۰ آبان

پیشنهاد دادم.

گفت نه.

تمام!

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۳۴۷. ۹ ابان

به معنای واقعی کلمه با این کراش بازیام گند زدم. به این پسره ابله سپردم بره از یکی از دخترای سال بالاییمون که دوست نزدیک کراشمه بپرسه که پسره با کسی هست یا نه! بعد طرف رفته گفته سلام. فلانی فلانیان خیلیییی تو کف رفیقته. بیا راه حل بده اینارو به هم برسونیم!!!!!! یعنی فقط شماره ملیمو نگفته! دختره هم گفته اخه چطوری وقتی حتی باهاش حرف هم نزده؟! بهش بگو حداقل دو بار بره باهاش حرف بزنه تا نظرش عوض شه. اینطوری که نمیشه و فلان. بابا خب من که خودم میدونستم غیرمنطقیه و فلان، ولی دلم نمیخواست یکی دیگه اینو بگه. بعد من تازه با این دختره دوست شده بودم. رسما آبرومو برد پسره ابله. این به کنار، الان اگه دختره بره بذاره کف دست پسره چی؟! خدایا من چرا درگیر همچین بحثای احمقانه‌ای شدم واقعا؟! از خودم خیلیییی عصبانیم.

دختره گفته من نمیدونم با کسی هست یا نه ولی بهش نمیاد. کلا خیلی ادم خاص و عجیبیه. دوستای صمیمیش هم از کارش سر درنمیارن. یهو میبینی سر کلاس نیست، میفهمی تنها رفته هند. خیلی ادم رهاییه و توی دنیای خودش زندگی میکنه و ... الانم داره واسه رزیدنتی درس میخونه. 

خیلی خیلی خیلی ناراحتم و در وصف نمیگنجه. ترجیح میدادم برم بهش پیشنهاد بدم، بگه نه و همه بفهمن. تا من هیچ کاری نکنم و همه یفهمن من از فلانی خوشم میاد. به معنای واقعی کلمه گند زدم.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۴۶. ۶ ابان ۹۷

۱. یه وب دارم که فقط خودم ادرسشو دارم و غیرقابل بیان‌ترین احساساتمو اونجا می‌نویسم. دیشب دیدم در طول دو سال اخیر ۱۷ بار توش نوشته بودم از فلانی خیلی خوشم میاد. دیشب دیگه تقریبا اماده بودم که برم و بهش پیشنهاد بدم. با اینکه میدونستم نه میگه، میدونستم با گفتنش تو دانشکده سوژه عام و خاص میشم. ولی میخواستم که بگم.. حرفایی که بقیه احتمالا پشت سرم میزدن به کتفمم نبود. حتی نه گفتنش هم ازارم نمیداد. انگار دوست داشتم به خودم ثابت کنم حتی تو دانشکده هم میتونم چنین کاری بکنم. این چند روز گیلزادو دیوانه کردم و درنهایت قرار شد که بگم. روز قبلش که به مهدی گفتم، گفت خب برو پیشنهاد بده، نهایتا میگه نه. دیشب بهش گفتم صادقانه نظرتو بگو. گفت تو که انقدر وقتت پره، اصلا وقتی داری که واسش بذاری؟! مطمئنی بیشتر از دو هفته میخوایش و پشیمون نمیشی؟! اینارو که گفت شک کردم. تهش ازش پرسیدم اصلا ممکنه کسی تو این سن باشه و نه با کسی باشه نه کسیو دوست داشته باشه؟! گفت نه واقعا.. این دیگه تیر خلاص بود و پا پس کشیدم. امروز ظهر که رفتم وسایلمو بذارم توی کمد و لباسمو عوض کنم، دیدم جلوی کمدم ایستاده بود.. 💔

بعد از سال‌ها اولین باری بود که حس میکردم امادگی و تمایل اینو دارم که کسی توی زندگیم باشه..

۲. اولین بیمار اندوم توی سه جلسه تموم شد. دومین بیمارم یه جلسه اومده و جلسه بعد اگه مشکلی نباشه کارش تموم میشه. واقعا پراسترسه ولی از این جهت که استادا دست به بیمارت نمیزنن و همش با خودته خیلی خوب و اعتماد به نفس دهنده‌ست.

۳. یه پست و کور کار کردم و یه دونه روکش که چهارشنبه واسش میچسبونمش و ثابت هم تموم میشه.

۴. اخرین واحد پروتز کاملم هم تقریبا رو به اتمامه و فقط مفل‌گذاریش مونده.

۵. یه موضوع و استاد واسه پایان‌نامه انتخاب کردم. شنبه بهم گفت یه نفر دیگه رو هم انتخاب کردن که با هم کار کنیم. کی؟! همون پسره که باهاش دعوای خیلی بدی کردم چند ترم پیش.منم گفتم طرحو نمیخوام. گفت اولویت با توعه چون اول گفتی ولی نخواستمش دیگه. دلم نمیخواد کار دو نفره بکنم. همچنان سرگردونم و دنبال استاد و موضوع..

۶. این اواخر یه موضوعاتی پیش اومد که با خودم عهد بستم دیگه هیچ وقت با هیچ کسی درمورد یه نفر سوم حرف نزنم. حتی یک کلمه. اونی که نزدیکترین رفیقم بود تهش گفت تو از مکالمات من اسکرین‌شات میدی و فلان! بهم برخورد واقعا. کلا پیچیده شد همه چی.

روتیشن جدید پر از دختره و از شدت ادا اطوار و فس زدن و لفت دادن کارا دارن پیرم میکنن. کاش روتیشنمو عوض نکرده بودم واقعا. جالبه همونایی که کلی میگفتن بیا با ما، خودشون اول از همه باهام برخوردشون عوض شده. بابا خب شما که میدونید من اخلاقم بده و کلا اهل صمیمیت و مهربونی نیستم. چرا اصرار میکنید و بعدم خودتون یهو برخوردتون عوض میشه؟! من حداقل به طور ثابت بداخلاقم :)))))

۷.وقتی کسی بهم میگه بداخلاقم یا با هیچکس کنار نمیام واقعا واقعا دلم میشکنه.. من شاید کلامی و ظاهری خیلی اهل مهربونی و صمیمیت نباشم، ولی همیشه در حد توانم و تا جایی که آدما رو مخم نرفتن، واقعا واسشون معرفت به خرج دادم :((((( حس میکنم بعضیا دیگه خیلی بی‌انصافن درمورد من. بخدا من با هیشکی هیچ کاری ندارم. سرم به کار خودمه و حتی مکالمه بیشتر از یکی دو دیقه هم ندارم. تنها کارمو میکنم، حتی تنها سلف میرم چون حوصله مکالمات حین غذا خوردن و ... رو ندارم. با کسی صمیمی نمیشم ولی ازاری هم به کسی نمیرسونم خب :( این صمیمی نشدن هم دلیلش غیراجتماعی بودن و ... نیست. دو سال اول با خیلیا نزدیک بودم ولی درنهایت دیدم نمیشه با ادمی که باهاش رودروایسی داری کار کرد. باید کار و رفاقتت جدا باشه. راستش خیری هم از رفاقتاشون ندیدم :)

۸. این ترم فقط چهارتا میانترم داریم ^_^ روتیشنا هم هفته بعدی عوض میشه و ببینیم بخشای روتیشن بعدی چطورن. این ترم دانشکده که همش بیمار دیدن توی بخشای مختلفه خیلی جذاب و دوست‌داشتنیه. 

دیرم شده و باید برم کلاس. فعلا همینا..

۴ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان