تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

58. بعد از مدت ها..

1.امتحان خیلی از درسا یه جوریه که اصلااا مهم نیست تو چقدر درس خوندی، چقدر سر کلاس گوش کردی یا چقدر زمان صرف این درس کردی، کلا امتحانش یه جوریه که هیییچ ربطی به اونایی که خوندی نداره. واقعا نمی فهمم با یه همچین امتحانایی دقیقا چیو میخوان بسنجن؟! خیلی مسخرست واقعا.. یعنی هرچقدر که من رادیو خوندم، یا پالپ یا پروتز، اخرش هم نمره هام اونی که میخواستم نشد. واقعا خیلی درگیر نمره نیستم ولی اینم که کلی واسه یه درسی زمان بذاری و اخرش نتیجش خوب نشه هم خب ناامیدکنندست خیلی.. اصولا هر درسی پنج شیش تا استاد داره و همیشه یه دونه استاد اون وسط هست که توی امتحان سوالاش به طرز مسخره ای نامتعادله و همون یه دونه استاد باعث میشه نمرت بد بشه.. اساتیدی که توی سالای اخیر هیئت علمی شدن واااقعااا خیلی خوبن. چه از لحاظ زمان و انرژی ای که واسه دانشجو میذارن و چه از لحاظ امتحان گرفتن. و خب بنظرم وقتی اونا و رزیدنتایی که سالای آینده هیئت علمی میشن استاد باشن شرایط آموزشی خیلی خیلی بهتر از وضعیت فعلی میشه. نمیدونم فقط دانشگاه ما این مدلیه یا کلا همه جا همینه.. شایدم شهرای کوچیک که دانشجو کمتر پذیرش میکنن وضع بهتری باشه.نمیدونم.. ولی خب الان با این ورودی 130 نفری ما، مسلما از ترم دیگه هر پنج نفر باید یه یونیت و مریض داشته باشیم :|

2.استاد پروتز سه هفتست که کلاسو کنسل میکنه. همه الان به مفل گذاری رسیدن و ما هنوز روی دندونای قدامی هستیم.. عملا سه هفته تا پایان ترما وقت داریم و خیلی خیلی عقبیم.. 

3. سه شنبه به طرز خیلی احمقانه طوری یااادم رفت که کلاس فرانسه دارم و نرفتم. اصن باورم نمیشه کلاسمو یادم رفته. یه جلسه نرفتن مشکلی به وجود نمیاره ولی اینکه چطوری ممکنه یادم رفته باشه به معنای واقعی داره آزارم میده..

4. یک ماهه که ما داریم میانترم میدیم و تازه شنبه آخریشه. نمیتونم بگم خیلی سخت گذشت و اینا چون قبلا درسارو خونده بودم و واسه شب امتحان جمع نشده بود. البته به جز فارما که با خاک یکسانم کرد:| ولی واقعا دوست دارم شنبه برسه و حداقل بتونم با خیال راحت و بی استرس کتاب بخونم. 

5. یکی از بچه های سال بالایی یه فیلم گذاشته اینستا از روستایی که رفته اونجا واسه ی طرح. نه آب داره و نه گاز! کنار خونش تانکر نفت هست که باید ازش نفت برداره واسه ی بخاری نفتی و از تانکر آب هم باید بره آب برداره!!! بعد این پسره جز پولدارترین بچه های دانشکده بود. بعد فکر کن طرف یه عمری تو بهترین شرایط زندگی کرده و حالا رفته همچین جایی! دیدن ماشینش توی اون خونه واقعا خنده دار بود.. ولی واقعا خیلی سخته..

۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

57ّ. هشدار!

سعی کنید هیچ وقت معلمای دوران دبیرستانتونو توی اینستا نداشته باشید. چون یهو یه عکس میذارید، بعد اون شخص بدون توجه به اینکه این مسئله چقدرررر موضوع شخصی ایه و هیچ کس نمیتونه توی اعتقادات دیگران سرک بکشه، ممیزنه با خاک یکسانتون میکنه :|


+خیلی خیلی شرمنده ی خودمم که چرا جوابی که مد نظرم بود رو بهش ندادم و عکسمو حذف کردم. 

۵ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

56. عروسی

به یه درجه ای از عرفان رسیدم که دارم میرم عروسی و قیافم هییییچ فرقی با وقتایی که میرم دانشگاه نداره :-)))))) موهامم که کوتاهه و کلا نمیشد کاریش کرد ;-)

۵ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

55. شت به این زندگی..

وقتی میاد میگه ام اسش اود کرده، چطوری قلبم هزار پاره نشه؟! خدایا این همه بدبختی واسه یه نفر عادلانست؟! خدایا میشه یکم بیشتر هواشو داشته باشی؟؟!!

۳ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

54. پست عجله ای صوتی طور!



۱۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

53. تمام!

واسه اولین بار تو زندگیم فحش دادم. رکیک! بعد از شیش سال و نیم محکم وایسادم، بی ترس و لرز، بی تردید، یه دل سیر فحش دادم. هررررچی تو دلم مونده بود گفتم.. بعدشم بلاک! نمیدونم از یه بیمار روانی چه ری اکشنایی برمیاد، نمیدونم صبح که بیدار شم و ببینم که پیامم سین شده عواقبش چیه.. نمیدونم.. ولی امشب بعد شیش سال و نیم، بی فحش دادن به خودم میخوابم..

تمام! :-)

۴ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

52. کابوس..

امروز از شدت شوک برای لحظاتی واقعا حس کردم فلج شدم. واسه لحظاتی قادر نبودم هیچ تکونی بخورم. داشتم توی کانال پست میذاشتم که یه پیام اومد و دیدن اسم فرستنده ی پیام برای همچین شوکی کافی بود.. همش با خودم فکر میکنم چی باعث این همه ترس میشه؟! اونم بعد از این همه سال؟! یادمه همون سالا هم خیلی خیلی ازش میترسیدم. هر وقت پیامی میومد دستمو میذاشتم روی گوشی و کم کم نگاش میکردم.. یا مثلا حتی تو اوج تابستون هم باعث میشد از شدت سرما و لرزش بخزم زیر پتو و تمام تنم بلرزه.. هرچی فکر میکنم حتی دلیلی هم واسه ی ترس نمی بینم. این همه سال گذشته، دیگه نه من اون کاکتوس قدیمی ام و نه درمقابل حرفی مخالف میلم سکوت میکنم. یاد گرفتم مخالفتمو ابراز کنم، صدامو ببرم بالا و اصلا دعوا راه بندازم.. ولی هنوز این یکیو نمی تونم .. چطوریه که بعضیا انقدرررر دریده میشن که حتی اسمشونم وحشت همراهش داره؟!

یه ترسی تا این حد عمیق و ریشه دار تا عمق وجود چقدر میتونه باعث و بانی این همه بی اعتمادی و بدبینی من شده باشه؟! چرا بعد این همه سال هر روز صبح که بیدار میشم تا اخر شب بارها و بارها و بارها اون تصاویر جلوی چشمام رژه میرن؟! چرا تموم نمیشه؟ چرا فراموش نمیشه؟ چرا دردش کم نمیشه؟! چرا تهوع من نسبت به خودم و دیگران ذره ای هم کم نمیشه؟ چرا نمیتونم اول از همه خودم و بعد دیگرانو ببخشم؟ کی قراره این کابوس تموم بشه؟! اصلا تا کی و کجا قراره این کابوس همراه من بیاد؟! چرا نمیشه ازش حرف زد و سبک شد؟! چرا هیچ وقت نمیتونم چیزی ازش به زبون بیارم؟! این همه سال، این همه درد، بس نیست؟!

۳ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

51ّ. تفاوت..

میگه بنظرت ایرادی داره من با کسی ازدواج کنم که پزشک نباشه؟! میگم معلومه که نه. منم باشم ترجیح میدم پزشک نباشه. میگه اگه کارمند باشه چی؟ میگم فرقی نمیکنه ک. مهم اینه که خودت راضی باشی. میگه اگه ایرانی نباشه چی؟؟!! میگم یعنی کجاییه؟ میگه فلسطین. میگه کارمند سفارته. اینجا ارشد کارگردانی خونده. عاشق من شده و میخواد بمونه. میگه خیلی مهربون و عاشقه. کافیه بفهمه دارم گریه میکنم، یه ساعته خودشو میرسونه ترمینال تا بیاد اینجا پیشم باشه.. میگه خیلی خیلی پسر خوب و مهربونیه و .... میگه یه مشکل دیگه هم هست. میگم چی؟ میگه 9 سال ازم بزرگتره ولی چهرش اصلا نشون نمیده.. میگه مامانم و خواهرم کامل میشناسنش و راضین ولی میترسم بابام قبول نکنه.اخه دوست داره با یه پزشک ازدواج کنم.

میگم چطوری باهاش آشنا شدی؟ میگه اینستا..


در اینکه من چقدر بدبین و شکاکم که شکی نیست.ولی من فقط یه چیزی تو ذهنم شکل میگیره. اگه همش بخاطر گرفتن اقامت ایران باشه چی؟؟!!

پ ن 1: من اگه بودم نمیذاشتم دخترم چنین ازدواجی کنه.هرگز..

پ ن 2: ادما وقتی تحت تاثیر عشق و احساس قرار میگیرن خیلی چیزارو نمی بینن.مگه میشه این همه تفاوتو نادیده گرفت؟؟!!

پ ن 3: خدایا لطفا مراقب تصمیماتش باش. حیفه دختر به این خوبی و ماهی..

پ ن 4: چقدر تازگیا آشنایی از طریق اینستا زیاد شده. البته نمیگم مطلقا اشتباهه ها.چون وقتی نصف بیشتر ارتباطاتمون مجازیه و تایم زیادی رو اینطوری میگذرونیم، یه سری ارتباطات پیش میاد به هرحال. ولی من مطمئن نیستم چقدر میتونه قابل اعتماد و قابل اتکا باشه..

پ ن 5: من اگه رشتم دارو بود، قطعا همون سال اول انصراف میدادم یا افسرده میشدم! لعنت به فارما :|


۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

50. افسردگی!

1. لعنت به فارما.. قشنگ داره منو افسرده میکنه. حالمو از صبح بد کرده و دستم به خوندنش نمیره. عین دوران علوم پایه که دستم به خوندن بعضی درسا نمیرفت و کل تایمم به هدر میرفت. از صبح هم همش دارم توی اینستا و نت چرخ میزنم و حتی یه جلسه هم نخوندم. سر درد گرفتم بخدا.. اه.

2.داشتم سرچ میزدم ببینم پذیرش توی کشورای دیگه چطوره.  جالبه که پذیرش تخصص انقدرررر سخت و هزینه بره که اصلا عاقلانه هم نیست و هیشکی از پسش برنمیاد. غیر از اینکه کلی ازمونا و شرایط خیلی سخت داره،هزینه ی حدود سالی 140-150 میلیون داره که خب فقط یه مولتی میلیاردر از پسش برمیاد :| بعیارتی شت به این زندگی..

3.یکی از بچه هایی که از لحاظ تیپ و ظاهری همیشه بنظرمون کاملا شوت میومد، واسش یه خونه خریدن یک میلیارد!!!! توی بهترین نقطه ی شهر. بعد همه داشتن میگفتن یزدیا خیلی پولدارن و اینا. اینم مامانش دندونپزشکه و باباش پزشک. بعد بچه ها میگفتن همین لباسایی که تنشه و تو میگی چفدر زشته و اینا، ههمش مارکه و خیلی خیلی گرون :|||| مجددا عرض میکنم شت به این زندگی..

4.امشب تولد میمه. چند ساله میشه؟ 35 ساله.. خب باید بگم حتی وقتی هشتاد سالش هم بشه چیزی از تهوع و تنفر من نسبت بهش کم نمیشه. خدایا از گناه همچین ادمی میگذری؟؟!! به حرمت همه ی روح و روانایی که ازرده ازش نگذر.. به حرمت همه ی معصومیتایی که از بین برده..

5.استادمون داشت ویژگی های وسواس فکری رو میگفت. همشو داشتم.. همشو.. مثل همه ی تصویرایی که از جلوی چشمم کنار نمیره..

6.یکی از بلاگرا یه استوری گذاشته بود با این مضمون که اگه ازت پرسیدن چی خوشحالت میکنه و بیش از پنج ثانیه فکر کردی، یه جای کار می لنگه. پنج ثانیه که هیچ، من الان چند روزه دارم فکر میکنم چی حالمو عوض میکنه و مطلقا هیچییییییی به ذهنم نمی رسه..

۷ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

49. فارما

بدون شک فارما لعنتی ترین و رو اعصاب ترین درس این ترمه. من اینارو چطوری حفظ کنم اخه؟! :||||

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان