تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

52. کابوس..

امروز از شدت شوک برای لحظاتی واقعا حس کردم فلج شدم. واسه لحظاتی قادر نبودم هیچ تکونی بخورم. داشتم توی کانال پست میذاشتم که یه پیام اومد و دیدن اسم فرستنده ی پیام برای همچین شوکی کافی بود.. همش با خودم فکر میکنم چی باعث این همه ترس میشه؟! اونم بعد از این همه سال؟! یادمه همون سالا هم خیلی خیلی ازش میترسیدم. هر وقت پیامی میومد دستمو میذاشتم روی گوشی و کم کم نگاش میکردم.. یا مثلا حتی تو اوج تابستون هم باعث میشد از شدت سرما و لرزش بخزم زیر پتو و تمام تنم بلرزه.. هرچی فکر میکنم حتی دلیلی هم واسه ی ترس نمی بینم. این همه سال گذشته، دیگه نه من اون کاکتوس قدیمی ام و نه درمقابل حرفی مخالف میلم سکوت میکنم. یاد گرفتم مخالفتمو ابراز کنم، صدامو ببرم بالا و اصلا دعوا راه بندازم.. ولی هنوز این یکیو نمی تونم .. چطوریه که بعضیا انقدرررر دریده میشن که حتی اسمشونم وحشت همراهش داره؟!

یه ترسی تا این حد عمیق و ریشه دار تا عمق وجود چقدر میتونه باعث و بانی این همه بی اعتمادی و بدبینی من شده باشه؟! چرا بعد این همه سال هر روز صبح که بیدار میشم تا اخر شب بارها و بارها و بارها اون تصاویر جلوی چشمام رژه میرن؟! چرا تموم نمیشه؟ چرا فراموش نمیشه؟ چرا دردش کم نمیشه؟! چرا تهوع من نسبت به خودم و دیگران ذره ای هم کم نمیشه؟ چرا نمیتونم اول از همه خودم و بعد دیگرانو ببخشم؟ کی قراره این کابوس تموم بشه؟! اصلا تا کی و کجا قراره این کابوس همراه من بیاد؟! چرا نمیشه ازش حرف زد و سبک شد؟! چرا هیچ وقت نمیتونم چیزی ازش به زبون بیارم؟! این همه سال، این همه درد، بس نیست؟!

۳ نظر ۸ موافق ۰ مخالف
گیلزاد
۲۸ آبان ۱۹:۲۳
مسلما اگه قابل به زبون اوردن بودن این حجم هم نمیتونس اذیت کنه و به وحشت بندازتت.اینقدر اینا تاثیرشون بدو عمیقه که بنطرم فقط یه روانکاو یا روان پزشک میتونه حداقل بخیش بزنه. من که خودم هیچ راهی برا اروم شدن بعدشون پیدا نکردم ولی فقط میتونم دعا کنم دلت اروم شه الان :(

پاسخ :

دقیقا درست میگی..
ممنون عزیزم :-)
پسر مشرقی
۲۸ آبان ۱۸:۲۰
چقدر با این پست ات من رو نگران کردی. چقدر حالم بد شد...

پاسخ :

حالم خوب نیست ابوالفضل..
.....
۲۸ آبان ۱۷:۳۷
کاکتوس خانم  این خاطرات اروم اروم میپوسوندتون : /
والله من بلد نیستم چی بگم که حالتونو خوب کنه ولی مطمئنم اگه قرار باشه حالتون خوب بشه و این چیزا دیگه تو ذهنتون نیاد باید خودتون بخواید یه چیز خوب یه شخصی که دوستون داره و شمام دوستش دارید مثل پدر همچین مواقع بیارین تو ذهنتون قوت قلبتون میشه : )
مهم نیست تو گذشته چی اتفاق افتاده مهم اینه که الان دوستانی دارید که واقعا دوستون دارند و براشونم مهم نیست گذشتتون ولی اینکه اینجور الان اذیت بشین مهمه  و اونام اذیت میشند 
حالا این باعث نشه حالتون بد شد اینجا ننویسینا : ) 
این بدتره : )
اگه هم خیلی ناراحتین عکس این فردو برا من بفرستین تا تیکه تیکش کنم : )))
امید وارم خواطرات خوبتون اینقدر زیاد بشه که بتونید خواطرت بدتونو فراموش کنید 

پاسخ :

مرسی :-)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان