تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

29 آذر 1400

امشب از اون شباییه که خونه از سکوت کامل درومده. صدای رعد و برق و بارون شدید میاد و البته صدای سگای روستا. پنجره رو باز گذاشتم تا هم بوی نم بارون بیاد هم خواب از سرم بپره و درس بخونم. هر یک ساعت یه بار هم میرم توی تراس قشنگم تا بارونو ببینم. دارم مواد دندانی میخونم، طبق معمول شام ندارم. هنوز دو ساعت دیگه باید بخونم تا 8 ساعت امروزم تکمیل بشه. و دارم فکر میکنم با همه سختیاش، چقدر بعدها دلم واسه این شبا و این خونه تنگ میشه. اصلا دلم میخواد امشب تا ابد ادامه پیدا کنه و هرگز تموم نشه. امشب این تنهایی رو به قدری دوست دارم که از وصف خارجه...

۱ نظر ۹ موافق ۱ مخالف

۱ اذر ۱۴۰۰

صبح ساعت ۵:۴۵ بیدار شدم. اماده شدم تا راننده بیاد. هفت و نیم صبح توی مرکز انگشت زدم. تا ساعت دو و ده دقیقه بیمار دیدم و کار کردم. ساعت سه رسیدم خونه خودم. ناهار درست کردم و خوردم و دوش گرفتم. تا شب درس خوندم ولی دیدم مواد غذایی ای که واسه شام از فریزر دراورده بودم، هنوز یخ زده‌ان. ساعت یازده و نیم شب تخم مرغ درست کردم ولی بعد دیدم نون ندارم. با ته مونده‌های نون قبل خوردمش و تا الان درس خوندم. صدای بارون میاد که به سقف میخوره، صدای سگای روستا میاد که همیشه از شب تا صبح ناله میکنن و من اینجا، توی این استان غریبه، توی این روستای کوچیک، ۳۸ امین روز طرحمو میگذرونم و نمیتونم توصیف کنم از این همه حجم کار، درس و بار تنها زندگی کردن چقدر خسته‌ام و البته حالم بابتش خوبه و راضیم.

۱ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان