تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱ اذر ۱۴۰۰

صبح ساعت ۵:۴۵ بیدار شدم. اماده شدم تا راننده بیاد. هفت و نیم صبح توی مرکز انگشت زدم. تا ساعت دو و ده دقیقه بیمار دیدم و کار کردم. ساعت سه رسیدم خونه خودم. ناهار درست کردم و خوردم و دوش گرفتم. تا شب درس خوندم ولی دیدم مواد غذایی ای که واسه شام از فریزر دراورده بودم، هنوز یخ زده‌ان. ساعت یازده و نیم شب تخم مرغ درست کردم ولی بعد دیدم نون ندارم. با ته مونده‌های نون قبل خوردمش و تا الان درس خوندم. صدای بارون میاد که به سقف میخوره، صدای سگای روستا میاد که همیشه از شب تا صبح ناله میکنن و من اینجا، توی این استان غریبه، توی این روستای کوچیک، ۳۸ امین روز طرحمو میگذرونم و نمیتونم توصیف کنم از این همه حجم کار، درس و بار تنها زندگی کردن چقدر خسته‌ام و البته حالم بابتش خوبه و راضیم.

۱ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف
x
۰۵ آذر ۲۱:۱۱

اومدم بنویسم حواست هست چند وقته نبودی و ننوشتی ؟ 

که چراغ قلبم با دیدن پستت روشن شد ^_^

می‌دونی ؟ چند وقته دارم فکر می کنم اگر قراره تلاشی باید تو زندگیمون کنیم کاش بابت چیزهایی باشه که می‌خوایم٫ نه بابت چیزهایی که می‌خوان بهمون تحمیل کنن و میجنگیم در مقابلش

 

خیلی دوست دارم ببینم اشپزیت به کجا رسیده :)

موفق باشی ^_^

پاسخ :

قربونت برم عزیزم😍
دقیقا درست میگی
حالا حتما عکس میذارم که ببینی😁
مرسی عزیزم. تو هم موفق باشی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان