امتحان تشخیص هم تمام شد. بعدی کمپلکس پالپ پری اپیکال. [چون اسمش بنظرم جذابه همیشه کامل مینویسمش]
گروه روتیشنمون هم عوض شد. خدا به خیر بگذرونه..
امشب تولدشه. اینم چهارمین سال...
امتحان تشخیص هم تمام شد. بعدی کمپلکس پالپ پری اپیکال. [چون اسمش بنظرم جذابه همیشه کامل مینویسمش]
گروه روتیشنمون هم عوض شد. خدا به خیر بگذرونه..
امشب تولدشه. اینم چهارمین سال...
متنفرم از دعوا و داستانای روتیشن بندی.. کاش نون باهام بیاد بریم تو یه گروه دیگه..
حیف اون همه دعوای بیخود که واسه بودن با دخترا کردم ولی انقدر زود همه چی خراب شد :-(
تصویر شب که میاد تو ذهنم که کلی مبحث نخونده واسه امتحان فردام مونده، تنم میلرزه :| خداوکیلی این نشد وضع زندگی.. هر شب هر شب دهن سرویسی.. خسته شدم دیگه.
توی این تشخیص لعنتی هم ویروس هست هم آناتومی سر و گردن، هم نورواناتومی، هم فارما هم همه چی :||||||
از شبای امتحان متنفررررررررررم
ادم نمیتونه کسی رو دوست نداشته باشه و واسش شعر عاشقانه بگه.. پس یعنی عاشق که نه، همشونو دوست داره؟!
اخه میدونم که از اکثر این ادما انقدری دور بوده که نهایتا تو کل اون مدت کوتاه رابطه یک بار دیدشون و احتمالا یعضیارو همون یک بار هم ندیده.. پس نمیتونم بگم هدف سو استفاده بوده..
مگه دل یه ادم چقدر جا داره؟! میترا، غزل، نادیا، لیلی، لیلی، لیلی ...
واقعاااا واسم سواله.. اگه واقعا دوستشون نداشته که این همه عاشقانه ی ناب از کجا میاد و اگه دوسشون داشته چطوری انقدر کوتاه مدت، چطوری این همه ادم..
لعنتی اخه چطوری؟!
هر یه شعر عاشقانشو که میخونم حس میکنم تو زندگیم هرگز این حجم از احساس رو درون کسی ندیدم.. انقدر عمیقه و قلب ادمو به لرزه در میاره. پس چطوری میتونه این همه متعدد باشه؟!
از آدما بت نسازیم..آدما رو تا حد خدایی بالا نبریم.. به آدما ایمان و یقین نداشته باشیم.. چشمامونو باز کنیم و نقاط ضعفشونو هم ببینیم..
روز اولی که بیانیه ی خاتمی اومد من فرواردش کردم توی گروه انجمن اسلامی دانشگاه (انجمن اصلاح طلبان). از اون روز هر روز دارم توسط ادمای مختلف ریپلای میشم و به زبان محترمانه فحش میخورم که اصلا خیلی هم بیانیش خوب بوده و نکنه شما انتظار دارید ضد نظام باشه و اگه غیر اینو میگفت ما طرفدارش نبودیم و ... !!!! اون اوایل جواب یه عده رو میدادم ولی بعد به این نتیجه رسیدم که افراطیا مهم نیست حزبشون چی باشه، در هر صورت بحث کردن باهاشون حماقته چون نه از موضعشون کوتاه میان و نه از روی منطق بحث می کنن. اصلاح طلب افراطی ای که چشمش رو روی واقعیتا ببنده به اندازه ی اصولگرای متعصبی که ققط حرف خودشو میزنه غیر قابل تحمله.. دیروز هم واقعا از جو اون گروه خسته شدم و لفت دادم. بگذریم از سیاست، فقط یه راهی پیدا کنیم واسه ی رفتن..
همه ی اینا به کناااار. یکی بود که دو ساعت و نیم داشت با ما به معنای واقعی دعوا میکرد که چرا شیشه مغازه داماد ما رو شکستن و شما حاضری فردا چکشو پاس کنی؟؟!! یعنی تو کل این دو ساعت و نیم این جمله رو در جواب همه ی حرف و منطق دیگران میداد :| دیگه اخرش واقعا صبرم سر اومد و بهش گفتم یه جوری حرف میزنی که انگار ما شیششو خورد کردیم و قراره از ما خسارت بگیری :||||| دیگه اخرش معذرت خواهی کرد و گفت بذارید به حساب اینکه دلم از یه جای دیگه پر بود!!!! :|||||||
پ ن: فردا امتحان فوریت های پزشکی دارم. کتابش 210 صفحست و بعیده بتونم تا فردا تمومش کنم. عصر هم جلسه ی اول ترم جدید فرانسمه ^_^ یعنی اگه این کلاس نبود، وسط این همه درس و امتحان و فضای سنگینش قطعا افسرده میشدم..
فکر کنم دیگه همه اینو میدونن که من اعتماد به نفسم به طرز وحشتناکی بالاست.. ولی دانشگاه توی دو تا زمینه اعتماد به نفس منو یه جوری به صفر مطلق رسونده که هر جوری میخوام به خودم تلنگر بزنم نمیشه. اولیش اینه که هیچ وقت از همون ترم یک نمره واسم نبود. قبل و بعد هر امتحانی هم به خودم میگم نهایتش افتادنه که خب فدای سرم! ولی اینم هست که من هرچقدر هم که بخونم نمره هام هیچ فرقی نمیکنه. واقعا دیدم ادمایی رو که فقط شب امتحان خوندن و نمرشون خیلی خیلی بیشتر از من شده. بازم میگم نمره دغدغم نیست ولی ادم یه وقتایی با خودش میگه واقعا چرا؟!
نکته ی دوم هم اینه که از بعد دانشجویی به این نتیجه رسیدم که من اصلاااا ادم محبوب یا جذابی نیستم. نه از این لحاظ که یکی منو بپسنده ها، نه. از لحاظ اینکه واسه ی رفیقام عزیز باشم. واقعا همه ی سعیمو کردم ولی هیچ وقت انگار جواب نداده..
پ ن: خیلی جدی نگیرید. فقط فارما یکم حالمو بد کرد.. فقط یکم دلم گرفته :-(
از اینکه دلم گرفته احساس ضعف میکنم. حس میکنم ناراحت بودن یا ضعف نشون دادن اخلاقاییه که من نباید داشته باشم. حتی نسبت به اینجا نوشتنش هم حس بدی دارم..
فارما میفتم :| اونم بعد از این همه خوندن.. :-(
به طرز وحشتناکی هم معده درد گرفتم و کاملا هم عصبیه طبق معمول :|
از صبحای امتحانی که گوشیم ساعت چهار زنگ میخوره و من بیدار نمیشم و کنسلش میکنم و با عذاب وجدان میخونم یا بیدار میشم و روی کتاب خوابم میبره متنفرررررررم.
حسرت اینو میخورم که این همه فارما خوندم ولی چون فرصت نکردم دورش کنم عملا انگار هیچی نخوندم..
دارم میخوابم چون واقعا اخر شب مغزم جوابگو نیست. کاش صبح راحت بیدار شم :-(