تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

77. رمزگذاری های قبل از این سو تفاهم بود :-)))))

یعنی میخوام بگم من واسه فارما از حضرت عیسی هم مایه گذاشتم :-)))))))


۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

76. عذاب وجدان..

خیلی با عجله و در نهایت اعصاب خوردی درگیر یه کاری بودم. یهو سرمو بالا اوردم و باهاش چشم تو چشم شدم. نمیدونم اتفاقی بود یا از قبل داشت بهم نگاه میکرد. فقط میدونم از شدت فشار اون نگاه دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه!

از همون اولش هم میدونستم هیچ تناسب و شباهتی با من نداره ولی نتونستم خیلی قاطعانه بهش نه بگم. یه جوری دوستم داشت که حس میکردم دیگه امکان نداره یه نفر منو اینطوری دوست داشته باشه و از نهایت قلبش تحسین کنه. یه نکاتی از منو میدید چه از ظاهر و چه اخلاقی که اون زمانا دلم میخواست مثلا ایکس توی من ببینه. به یه چیزایی دقت میکرد که هیشکی دقت نکرده بود. میدونم خیلی خیلی خودخواهانه رفتار کردم ولی یه لحظه به خودم گفتم نکنه دوست داشته شدن بهتر از دوست داشتن باشه؟! اگه دیگه هیچ وقت کسی انقدر تا این حد دوستم نداشته باشه چی؟! هیچ چیزش شبیه اونی که من خوشم بیاد نبود ولی خواستم یه فرصتی به هر دومون بدم. یه فرصت به اون که خودشو بهم ثابت کنه و یه فرصت به خودم که شاید حسی بهش پیدا کنم.. ولی میدونی.. هرچی سعی کردم نشد. هیچ چیزش به دلم ننشست. خیلی دوستم داشتا، خیلی.. نوشتن بلد نبود ولی واسه ی من مینوشت.. نوشتناش با اون شعرایی که ایکس واسم گفته بود خیلی فرق داشت چون اصلا بلد نبود ولی خب از ته دل بود و فقط واسه ی خودم بود. میدونی.. خیلی سعی کردم به این چیزا دل ببندم ولی نشد.. خیلی وقتا دلم نیومد بهش نه بگم مبادا دلش بشکنه، دلم میسوخت که تنهاست.. ولی باور کن هرچی تلاش کردم نشد. غر زدنا و ناراضی بودناش، اینکه میخواست تمام مدت شبانه روز پیام بده ولی من نه حوصله پیام دادن دارم و نه حتی حوصله اونو داشتم، اینکه توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شده بود و اگرچه تلاش میکرد خیلی روشن فکر باشه ولی تهش سوالاش این لود که اونایی که زیر پستات کامنت گذاشتن کین یا مثلا قبلا عاشق کی بودی، طرز لباس پوشیدنش که روی اعصابم بود، اخلاقای خاصش و همه چیزش یه دنیا با من فرق داشت. دوست داشتنش رو و تلاشش رو برای جلب نظر خودم می دیدم ولی باور کن اینا اصلا کافی نیست. اینکه تو این سن فانتزی عاشقانه داشت که مثلا یه روزی برسه بریم زیر بارون قدم بزنیم!!! خب بنظر من این فانتزیا نهایتا مال سیزده چارده سالگین. من حتی تو اون سن هم از این فانتزیا نداشتم.. یا اینکه مثلا تا همیشه با هم بمونیم! اخه لعنتی، منو چه به این حرفا؟! اخه من اصلا ادم رابطه ی پایدار وو طولانی نیستم. راستش اصلا ادم هیچ مدل رابطه ای نیستم. خودخواه تر از اونم که کسی رو توی غار تنهایی خودم راه بدم.. میگفت یه بار بریم بیرون ولی صادقانه و شرمنده طور باید بگم که اصلا دلم نمیخواست کسی منو با اون ببینه پس همیشه جوابم نه بود. میدونی.. خیلی اذیت شد وقتی نه شنید، منم خیلی اذیت شدم تا بهش نه گفتم.. و ازونجایی که کوتاه بیا هم نبود مجبور شدم بدجوری بهش نه بگم.. خیلی اشک ریخت.. فکر کنم بدجوری دلشو شکستم.. واقعا نمیخواستم اینطوری بشه ولی بزرگترین اشتباهم این بود که از همون اول از ترس شکستن دلش بهش نه نگفتم.. ولی الان فکر میکنم ادم گاهی لازمه یه نه محکم بشنوه تا اینکه درگیر ادمی بشه که نقطه مشترکی با هم ندارن.. 

حتی فکر میکنم کاش منم مثلا از ایکس یه نه محکم میشنیدم وو تمام نه اینکه وسط زمین و هوا معلق بمونم که تکلیفم چیه..

عذاب وجدان دارم و میدونم یه روزی تاوان شکستن دل یه ادم مهربونو پس میدم.. 

پ ن: ازین قضایایی که نوشتم مدت خیلی خیلی زیادی میگذره و اصلا ربطی به دو سال اخیر نداره.

۱۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

75. چهارده دی 96

امروز به جای اینکه ساعت پنج صبح بیدار بشم، شیش ییدار شدم و امتحانم خیلی خیلی دیر شد. به طرز معجزه آسایی تونستم خودمو دقیقه ی نود به امتحان برسونم. برخلاف چیزی که استادای درس گفته بودن، امتحان تشریحی نبود خداروشکر و اینکه خوب شد امتحانم. امتحان بعدی بدترین امتحان این ترمه یعنی فارما! فقط امیدوارم که شنبه به خیر بگذره..حفظ کردن اسم مشابه این همه دارو، کاربرداشون، دوز ها و شکلای مختلف داروییشون، تداخلات دارویی و ... واقعا خیلی خیلی سخته. من واقعا تحسین میکنم اونایی رو که دارو میخونن. انصافا خیلی خیلی سخته درساشون..

بعضی وقتا هست که ادم یه چیزی رو با اصرار زیاد از خدا میخواد و نمیشه. اون موقع ممکنه حس کنه خدا هواشو نداشته ولی بعدها به این نتیجه میرسه که اونی که واسش اتفاق افتاده بهترین بوده. سال اول که کنکور داده بودم رتبم خیلی لب مرزی بود و واقعا فقط و فقط قبولی واسم مهم بود، حالا هرجا. یادمه روزای دم اعلام نتایج تو وبم نوشتم خدایا من حتی به داروی !!! هم راضیم! الان فکر میکنم اگه خدا به حرفم گوش داده بود، من یه ترم هم دووم نمیاوردم. داروی !!! کجا و دندون شهر خودم کجا!  (من نه توان دارو خوندن داشتم و نه توان دوری از خانواده).صادقانش اینه که به هرجای زندگیم نگاه میکنم، همیشه همه چی مطابق میلم پیش نرفته ولی همیشه خدا هوامو داشته. به هرچی خواستم رسیدم و خیلی وقتا به چیزی خیلی فراتر از تصوراتم رسیدم. اگر چه خیلی وقتا مسیری که توش قرار گرفتم و تلاشی که واسش کردم چندین و چند برابر دیگران بوده. خیلی وقتا بقیه خیلی ساده به چیزی رسیدن که من واسش خیلی خیلی تلاش کردم تا بهش برسم. در کل اون رسیدنه مهمه، سختیای هر کاری مقطعیه..

۷ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

74. یادمون بمونه..

بیانیه ی مجمع روحانیون مبارز و خاتمی رو یادمون بمونه. واسه دو سال دیگه که با "تکرار میکنم" و ترسوندنمون از بدتر شدن اوضاع پای صندوق رای میکشنمون تا به لیست امید!!! رای بدیم..

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

73. هفتاد و سه

خب اول از همه لعنت به نتی که انقدرررر حال به هم زن و رو اعصابه. دیگه سایت های عادی رو هم باز نمیکنه :|

1. امتحانام شروع شده و اینکه امسال اصلا فرجه نداشتیم. عملا میانترما هم هفته پیش تموم شدن پس همه ی درسا روی هم جمع شده. بین امتحانا هم که فاصله ای نیست. واقعا نمیدونم چطوری قراره این درسارو بخونم و پاس کنم. واقعا هم دلم نمره ی خوب میخواد ولی میدونم که نمیشه :-( کاش حداقل بتونم پاسشون کنم بخصوص فارمارو! لعنتی فراتر از تصور سخته..

تازه ما که وضعیتمون خوبه. بیچاره ترم هفتیا! حتی وسط امتحاناشون هم کلاس دارن!!!! این ترم اساسی در همه ی زمینه ها دهن این بیچاره ها رو سرویس کردن :|

استاد فارما گفت یه سری سوال خیلی خوب طرح کنید. منم از شصت تا سوال امتحان حدودا 18 تاشو از سوالاتون میدم. بچه ها یه عالمه سوال سخت طرح کردن، الان میگه اگه سوالای خودتونو خیلییی خوب و عمقی بخونید مفاهیمش توی پنج تا از سوالای من هست!!!! یعنی فقققططط از ما سو استفاده کرد که واسه خودش ارشیو سوال درست کنه! الانم فقط چیزایی که باید بخونیم زیاد شد :|

2. سه روز پیش چالش 2017 گودریدز تموم شد. توی یک سال گذشته 107 تا کتاب و حدود 27 هزار صفحه خوندم. خب این عدد واقعا واسم لذت بخشه. خیلی خیلی زیاد.. باعث میشه از خودم حس رضایت داشته باشم بخصوص اینکه میدونم همشو توی تایمایی خوندم که توی تاکسی و اتوبوس و بی ار تی بودم. خیلی خوبه که ادم حس کنه از وقتای مطلقا تلف شدش استفاده ی خوبی کرده. اونم امسالی که مثلا بخاطر علوم پایه من کل تابستون هیچ کتابی نخوندم و در کل زمانم از همیشه خیلی کمتر بود.

تصمیمم واسه سال جدید اینه که دیگه کتاب ترجمه نخونم. از این به بعد هیچ کتابی رو فارسی نمیخونم مگر اینکه انگلیسیش رو پیدا نکنم یا اینکه اصل کتاب فارسی باشه. و نکته دیگه اینکه فقط کتابایی رو میخونم که ارزش خوندن داشته باشن. بیشتر از تازه های نشر هم کلاسیک میخونم. قراره امسال پرونده خیلی از کلاسیکارو ببندم. احتمالا اینا باعث بشن تعداد کتابای خونده شدم کم بشن ولی مطمئنم که در عوضش کیفیت به شدت بالا میره. 

امسال واسه اولین بار چالش گودریدزمو توی اینستا هم گذاشتم. اونم اینستایی که کاملا عمومی بود و همه ی بچه های کلاس و دانشکده توش بودن. همیشه از انجام دادن این کارا اجتناب کردم مبادا کسی بگه هدفش شوآفه ولی راستش بعضیا رو مخم بودن. اینکه با شازده کوچولو و من پیش از تو و چهار اثر فلورانس اسکاول شین پست و استوری میذارن و حس میکنن خیلییی ادمای فرهیخته ای هستن :| یا مدام اینارو توی حلق ادم فرو میکنن یا میگن وااای رفتم شهر کتاب سه تا کتاب خریدم سییی هزار تومن!!! اخه لعنتی الان قیمت هرکتاب چهل پنجاه تومنه! خلاصه اینکه از جمله اهدافم این بود در دهن یه عده بسته بشه. واسه ژست روشن فکری عکس کتاب و قهوه میذارن.. !!!! و جالبه که از فرداش شیش هفت نفر عکس و استوری کتاب گذاشتن!! انصافا خیلیاشون اصلااا فازشون این نیست و صرفا از سر جوگیری بود :-)))))

یکی هم بود که روی من کراش داره، اون از فرداش عکس کتاب نیچه و فلسفه میذاشت!!! اخه لعنتی تو کل پیجت عکس سیگار و مشروب و بدن تتو کردت و این چیزاست. دم خروسو باور کنم یا قسم حضرت عباسو؟! حالا اینا به کنار. واقعا چی توی من دیدی که روی من به این صاف و سادگی کراش پیدا کردی!!!!! :-)))))))

3. یادتونه گفتم یکی از دخترا عاشق رفیق صمیمی و نزدیک من شده؟! خب اولا که باعث شد ته مونده های رفاقت ما هم کامل از بین بره و الان عملا با اون دوستم فقط گاهی سلام میکنیم به هم! حالا اینا به کنار! رفتار این دو تا به قدری ضایع و حال به هم زن شده که خدت میدونه. تمام مدت کلاسا اینا دست در دست میشینن، سر یکی رو شونه ی اون یکیه، تمام مدت کلاسا اگه برگردی بهشون نگاه کنی میبینی اون یکی (که عاشق "ی" شده بود) داره بدنشو به طرز کاملا مورد داری نوازش میده!!! یعنی شبیه دو نفر که تازه نامزد کردن یا مثلا عاشق هم شدن.. نمیتونم حتی توصیفش کنم. یه جوری فراتر از حد تصور.. شبا میرن خونه ی هم میمونن. با هم سفر میرن .... کلا اصلا رفتاراشون عادی و نرمال نیست.

یکی از دوستای این دختره به "ی" پیام داده بود که تو چیکارش کردی که از وقتی عاشق تو شده به ما محل نمیذاره!!!! ما هرکاری کردیم عاشق ما بشه نشد!!! فلانی پارسال بخاطرش رگشو زد!!! به عبارتی یا ابلفضل!


من برم درس بخونم. بقیشو بعد میام میگم :-)))) فعلا ;-)

۱۳ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

72. هفتاد و دو

حس میکنم اینجا دیگه کم کم داره تار عنکبوت میبنده! دلم واسه فضای وب نوشتن و وب خوندن تنگ شده و چه بد که دیگه هیچی مثل سابق نیست. با این فیلترینگای جدید هم که دیگه بیشتر از قبل دست و بالمون بستست :|

:-(

۷ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

71. مرحله دوازده پروتز

مفل گذاری.

۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

70. "ب.الف" 2

خب میدونی از کامنتای زیر پستای قبلیش میشه فهمید با کیا بوده و یه هفته بعد ولشون کرده.. تا الان پنج مورد کشف کردم. اونم تو همین چند ماه اخیر. یه سری کپشنای عاشقانه واسه ی اون ادما که یه هفته بعد که کات میکنه زیرشون هشتگ بی مخاطب میخوره. کامنتای خودش پاک میشن ولی کامنتای اون دخترا نه. جالب اینه که کیسای جدید از فالورای قدیمین. یعنی پستای عاشقانشو واسه قبلیا دیدن ولی باز می پذیرنش.. مگه داریم ادم انقدر احمق و ابله؟! 

چقدر حالمو به هم میزنه..

بیچاره دل اون دخترا..


پ ن: این روزا توی اینستا فعال ترم. دیگه تقریبا حوصله ی اینجا نوشتنو ندارم. خلاصه اینکه اگه بشناسمتون و بخواید، ادرس اینستامو میدم. :-)

۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۶۹. "ب.الف"

پارسال یه روزی از همین روزا واقعا دلم شکست از اینکه ریکوئست اینستامو اکسپت نکرد. نه که اینستا مهم باشه ها، فقط واسه اینکه این حسو بهم القا کرد که من مزاحمم!

الان بهم ریکوئست داده!

همین..

۴ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

68. وقتی از وسواس فکری حرف میزنم از چه حرف میزنم..

1. من وسواس فکری خیلی خیلی شدید دارم. یه جوری که همه چیز وارد ذهنم میشه ولی هیچ چیز ازش خارج نمیشه! همه ی حرفا و کلمات و اتفاقات همه ی سال های گذشته هر روووز جلوی چشمم رژه میرن. یا مثلا اگه ذهنم درگیر چیزی بشه تا اون قضیه حل نشه از ذهنم بیرون نمیره. مثل دندونام که به خاطر دو میلی متر فاصله ای که چندان هم مشخص نبود انقدرررر رو اعصابم رفت تا رفتم و کامپوزیتشون کردم. الانم وقتی دندونمو لمس میکنم حس میکنم یه قسمتیش جلو تره. جلوتر نیست اگه هم باشه انقدرررر جزئیه که اصلا مشخص هم نیست. فکر کنم یه نقطشو کمتر کامپوزیت گذاشته ولی به شدددددت رو اعصابمه. حالا اینا به کنار. اون روزی رفتم جلوی آینه و داشتم خودمو نگاه میکردم. این حس بهم دست داده که یه پام کجه!!!!! کج نیست ولی حس میکنم یکی از پاهام انحناش بیشتره :|||| به هرکی نشون میدم میگه توهم زدی ولی انقدررررر رو اعصابمه که دلم میخواد برم به یه ارتوپد بگم پامو بشکنه و گچ بگیره تا صاف شه :|||||||||

2. پروتز رو واقعا دوست داشتم ولی به لطف استاد داغونمون شده سوهان روحم. من خیلیییی دعوا کردم با هممههه که تنها رزیدنت خانم پروتز استاد ما بشه. حس میکردم مطمئنا خانوما بهترن ولی لعنتی این استاد فاجعست. بدیهی ترین نکات ممکنو هم به ما نگفت و ما همه چیزو از این و اون و سال بالایی و تکنسین و ... یاد گرفتیم و به وضوح الان تفاوت وجود داره بین کار ما و بقیه! با اینکه هیچ کس به اندازه ی ما واسه کارش زحمت نکشید ولی مال ما افتضاح محضه. هرررر تکنسینی کارای ما رو دید بلافاصله گفت استاد شما کی بوده؟؟؟!!!!! بقیه رشته ها رو نمیدونم ولی انصافا دندون یه رشته ایه که خیلی وابسته به امکاناته و از دانشگاه ازادش چیزی درنمیاد. ما هر رزیدنت دانشگاه ازادی دیدیم وضع همین بود. تازه اونم دانشگاه ازاد اینجا که خیلی هم معروفه. کلا استاد ما خیلی چیزارو توی دوران عمومیش ندیده بود و انجام نداده بود :|

3. دیشب یه بنده خدایی که آلمان دندون میخونه واسه تبلیغ یه موسسه مهاجرتی لایو گذاشته بود. بعد میگفت که دانشگاهای اینجا رایگانه و اینا. خب من از قبل خیلی تو فکر تخصص خوندن توی آلمان بودم. بعد امروز داشتم میرفتم کلاس فرانسه، دو سه تا دختر پیش دانشگاهی دیدم که اومده بودن المانی ثبت نام کنن که برن آلمان دندون بخونن :|||| ملت حالشو ندارن اینجا کنکور بدن میخوان به زبان المانی دندون بخونن :||||| یعنی این جماعت انقدررررر همه چیزو چیپ و دم دستی می کنن که ادم رغبتش واسه همه چی از بین میره. خلاصه اینکه کشوری که نه پول میگیره، نه ازمون ورودی داره و نه حتی رزومه قوی میخواد ارزش رفتن نداره. درسته که اینجا آموزش نداره ولی میشینیم میخونیم همینجا تخصص قبول شیم. 

۷ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان