تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

45. اینارو بگم و برم پالپ بخونم!

گفته بودم یه کلاسی داریم که نحوه ارتباط با بیمارو یاد میگیریم. بعد هر گروهی یه کیس پیچیده بهش داده میشه که باید بیاد و نقششو بازی کنه. بعد ما هرجلسه با پسرا و دخترایی طرفیم که همیشه زبونشون درازه ولی اعتماد به نفس بالای کلاس رفتنو ندارن و اگه هم برن، خیلیییلی اروم حرف میزنن که هیشکی جز استاد صداشونو نشنوه!! گروه ما هم که همیشه من یه طرف ثابت نقشا ام. امروز به ما گفته بود نقش اینو بازی کنیم که یه خانمی با شوهرش میاد و عصبانین که چرا رنگ دندون مصنوعی خانمه رنگ دلخواهشون نیست. بعد یه چندتا دختر عشوه ای هم گروه منن که گفتن میخوایم بریم بگیم یکی از پسرا بیاد شوهرمون بشه!!! و نقششو بازی کنه که خب دوس پسراشون نیومدن :| منم داوطلبانه قبول کردم نقش شوهر بداخلاقو بازی کنم. فقط اینو میدونم که همین که رفتم اون بالا شروع کردم به داااااد وو بیدااااد با صداااای بلند!!!! که دکترای این مملکت که دکتر نمیشن. پول و عقلتو که بدی دست زن جماعت همین مسشه دیگه!! چند هفتست من از کار و زندگی افتادم و مرخصی گرفتم که این اشغالارو تحویلم بدی؟؟ یالا این دندونارو بگیر پولمو پس بده!!! ..... فقط میدونم کلاس تئ همون ثانیه ی اول رفت رو هوا از خنده ولی من همچنان در نهایت جدیت بودم. تا تموم شد استاد خودش شروع کرد به دست زدن واسه ما :-))))) یه عربده کشی ای کردم دیییدنیییی!!! یعنی عمرا به این چهره اروم این صدا و داد و بیداد بیاد!


اولین جلسه کلاس فرانسه رو هم رفتم که خب البته جلسه دوازدهم بقیه بود. گرامرا کاملا یادم بود ولی کلمات جدید واسم زیاد داشت که خب خودمو میرسونم.هفته دیگه هم همون روز امتحان فارما، میانترم اینم هست!! 


دندونامو گفته بود که برم واسه ی پالیش کردن و یه سری تغییرات جزئی. استادی که اونجا بود معاینه کرد و گفت که قوس دندونام درست درنیومده و لازمه که دوتا دیگه رو هم کامپوزیت بذارم که نخواد مینای دندون خودمو تراش بده. که خب دو تا دندون لترالمو هم کامپوزیت گذاشت. این دوتارو دیگه دوست نداشتم دست بزنم ولی خب الان خیلی بهتر شدن. در کل روی یونیت دندون پزشکس بودن چندان تجربه خوشایندی نیست. یادم باشه در آینده هوای مریضامو بیشتر داشته باشم :-)


نمره رادیو اومد و با دیدنش یه معنای واقعی پنچر شدم. حیف اون همه درسی که خونده بودم.. بیاید و دعا کنید که فرصت کنم امتحان فردارو یه دور دیگه هم خوب مرور کنم. فردا امتحانم ساعت هفت و نیمه!!! و جالبه که بیست نفر از بچه ها مخالف جا ب جایی تایم امتحان بودن!!! خدایا شفای عاجل عنایت بفرما!

۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

44. روزمره طور!

1.دیشب خواب دیدم روی "ع" کراش داشتم. بعد میخواستم برم بهش بگم من ازت خوشم میاد و اینا. بعد یکی بهم گفت میدونی داداش "میم" ئه؟؟ حاضری با داداش میم باشی؟؟!! هیچی دیگه همونجا فهمیدم که حالمو به هم میزنه :|||||| یعنی حتی کراش داشتن تو خواب هم به ما نیومده :|

2.امروز داشتم به "ب" فکر میکردم. به اینکه الان در چه حاله. به اینکه امسال به اون چیزی که میخواد میرسه یا نه. عمیقا دلم میخواد برگردم به اون شبی که قبل کنکورم بود، موقع ثبت نام بود، بعد تو اون خونه قبلیه بودیم و اون گوشی قدیمیه دستم بود. اون حرفا و اون جمله ها.. عجیب دلم اون دو سه ساعتو میخواد. فقط و فقط همون دو سه ساعت.. با وجود اینکه میدونم چقدر دروغ توش بود و چقدر ابلهانه بود.. کاش برسه به اون چیزی که میخواد..

3.امتحان رادیولوژی رو دادم. عاشق اون استادی شدم که گفته بود میخوام تنبیهتون کنم و لاتین سوال بدم. بعد مثلا اگه از جدول سوال داده بود، خودبه جدولو هم داده بود. یا مثلا از عکس کتاب سوال داده بود ولی عکسو با زیرنویسش اورده بود! سوالای دو تا استادو کامل درست جواب دادم. اون دو تا استاد دیگه رو نمیدونم. بعضیاش خیلی سخت بود ولی خب من تا نهایت زمان و توانم خونده بودم..

پس فردا امتحان "کمپلکس پالپ پری اپیکال" ئه!!! فکر کنم که واسش امادم ولی امتحان بعدی فارماست و اماده ی یه دهن سرویسی اساسی ام..

4.ادم بعضی از دخترارو میبینه با خودش میگه اخه تو اگه دوس پسرت ادم حسابی بود با ما چه میکردی؟! این درب و داغونی که به پست تو خورده که دیگه این همه تو ژست بودن نداره. لعنتی حداقل جواب سلام ادمو بده :| بخدا تو جواب سلام بدی هم فرقی توی دوس پسر داشتنت نمی کنه :|||| یادته چقدر درمورد بقیه دخترا میگفتی که از وقتی با فلانی دوست شدن فلان طور شدن و اینا؟! تو به همشون گفتی زکی!

5.تو فیلم و کتاب the perks of being a wall flower یه جاییش هست که میگه ما اون عشقی رو می پذیریم که فکر میکنیم لایقش هستیم. این جمله رو واقعا قبول دارم. بعضیا به طرز فاجعه اوری سطح انتظاراتشون پایینه. انقدرررر تو دانشگاه ازین مدلا دیدم که خدا میدونه. مثلا دختره هم خیلی خوشگله، هم خوش اخلاقه، هم وضع مالیش عالیه، هم خانواده ی به شدت سطح بالایی داره، بابا و مامانش مثلا جراح و هیئت علمین، بعد رفته با یکی از پسرا که هیچییییی نداره. بعد هی به این دو تا نگاه میکنی و به خودت میگی ملاک انتخاب یه عده چی بوده دقیقا؟؟!! بعضیا یه جوری رفتار میکنن انگار بهشون گفتن مدیونید اگه سینگل از در این کلاس بیاید بیرون! :| به هرررر کسی راضین.

یه نکته دیگه اینکه کی گفته فقققط اخلاق مهمه؟! هرکی بگه بنظر من رسما چرت میگه. هم اخلاق مهمه، هم قیافه مهمه،هم قد مهمه، هم پول مهمه، هم خانواده مهمه.. فقط مسئله اولویت بندی ایناست، متناسب بودن دو تا ادم با هم و البته تفاوت سلیقه ها که مثلا هرکسی به چشم یه نفر زیباست درحالی که ممکنه از نظر بقیه زیبا نباشه.. وگرنه اینکه بگی با یه نفرم فقققط بخاطر اخلاقش، دری وری محضه :| 

6. به یه درجه ای از عرفان رسیدم که حتی به زور هم نمیتونم رو هیشکی کراش پیدا کنم یا از کسی خوشم بیاد. یعنی همه رو مخ منن :| حتی فکر میکنم قبلا هم از هرکی خوشم میومده سو تفاهمی بیش نبوده.. اینا اصلا به این معنی نیست که وای من خیلی خوبم و هیشکی در حد من نیست و این مزخرفات.. فقط به این معنیه که گاهی حس میکنم کلا قلب و احساسی درکار نیست.. وقتی خودم به وجودش شک دارم، به بقیه هم حق میدم اینو درموردم بگن..

۷ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

43. بداخلاق!

اینکه صراحت کلام منو بداخلاقی بدونن دیگه خیلی بی انصافیه. خیلی..

اونم ادمایی که من کم در حقشون خوبی نکردم..

عمیقا دلم شکست..

۰ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

42. نیو چلنج!

دوم دبیرستان که بودم کلاس فرانسه می رفتم. بعد چند ترم مامانم گفت دیگه درسات مهم تره و کنکور داری و اینا. همه ی سالای آینده میتونی این کلاسو بری، ولی سالای کنکور و درس خوندنت تا همیشه نیست که بتونی جبران کنی.. یادمه اون موقع کلی غر زدم که من دلم نمیخواد ولش کنم. هنوزم نوشته های اون موقعمو دارم که واسه خودم نوشته بودم حالا مگه این آینده ای که این همه ازش دم میزنن چیه که بخاطرش باید از هرچی که دوست دارم بگذرم.. الان چند سال گذشته و دقیقا توی همون آینده ای هستم که مامانم میگفت. از همون ترم یک میخواستم برم و ثبت نام کنم ولی همش به یه دلیلی شرایطش پیش نمیومد. الان حس میکنم شرایط زندگی و درسیم اونقدری استیبل شده که بتونم یه چالش جدیدو واسه خودم شروع کنم.. دوست داشتم یه زبان دیگه رو شروع کنم ولی ازونجایی که اصولا با کارای نیمه تموم مشکل دارم، ترجیح دادم اول اینو تموم کنم و بعدا برم سراغ بعدی.. با خودم قرار گذاشته بودم بعد علوم پایه خوب درس بخونم و خب تا الان روند خوبی رو پیش گرفتم، به خودم قول داده بودم میانترمامو خوب بدم که تا الان خوب بودن خداروشکر و خب الان بنظرم میتونم یه تایمی واسه ی یه چالش جدید باز کنم. امروز رفتم یه جایی تو شهر دانشجویی ثبت نام کردم، الان که به مامانم گفتم گفت بنظرم اون ساعت هوا خیلی تاریکه و خونه اومدن واست سخت میشه. چندجا زنگ زد و همینجا یه اموزشگاهی که به شرایط من بخوره پیدا کرد. فقط ده جلسه از کلاس گذشته که خب من خودمو می رسونم..

برنامه ی روزانم دیگه انقدررررز پر شده که خدا میدونه.. ولی عمیقا باور دارم هرچی بیشتر از خودت انتظار داشته باشی، بیشتر به دست میاری.. همه ی عمرم چند بعدی بودم و همیشه هم به همش رسیدم.. ایشالا که این یکی هم خوب پیش میره :-)

۶ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

41. نیو اسمایل :-)

گفتم بیام دندونای جدیدمو بکنم توی چشمتون و برم :-)))))))) فقط دوتای جلوش رو کامپوزیت گذاشتم.

اصلا هم نوبت نداشتم. ساعت هشت و نیم که کلاسم تموم شد، رفتم سالن مطالعه درس بخونم که منشی بخش زنگ زد که بدو بیا مریض نداریم. تا ساعت دوازده طول کشید. ییعنی انقدرررر رو یونیت دراز کشیده بودم که دیگه نمیتونستم تکون بخورم :|


۱۶ نظر ۹ موافق ۱ مخالف

40. وقتی از بی شعور حرف میزنم از چه حرف میزنم..

وقتی 9 نفر از یه گروه 10 نفره رو توی یه گروه دیگه ادد میکنم و سوالای امتحانی که پیدا کردمو بهتون میدم و چندین بار تاکید میکنم به کسی ندید،تویی که سوالارو برمیداری و بدون تشکر لفت میدی و واسه اون یه نفر میفرستی آااااخر بی شعوری هستی..

وقتی حس میکنم به عنوان رفیقت وظیفمه بهت بگم که توی فلان عکس بد افتادی، ولی تو حس میکنی دارم به عکس جذذذابت حسادت میکنم و میگی انفالوم کن، نه تنها خیلی بی شعوری که خیلی هم احمقی که نمی فهمی.. 

:||||||

۴ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

39. و او از مشنگان دوران بود :|

میانترم تشخیصو دادم و طی یه حرکت فوق العاااده مشنگ طور یه سوال خیلی اسونو غلط زدم. انقدررر بابت این 25 صدم حرص خوردم که اگه یه درسی رو میفتادم انقدر حرص خوردن نداشت.. حیفم میاد که با مشنگ بازی نمره کاملو از دست دادم :|

بریم تو کار رادیو و امیدوارم که فرصت بشه اونو هم خوب بخونم..

کاکتوس خرخون درونم هنوز فعال نشده ولی رادیو رو که چهارشنبه امتحانشه امشب تموم کردم و خلاصه و اینا هم کامل برداشتم. امیدوارم بشه یه دوره ی اساسی تا روز امتحان کرد..


پ ن: "ی" دیگه از رو مخ بودن گذشته. تهوع آور شده قشنگ! 

۳ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

38. شب امتحانه مثلا :|||

ملت شبای امتحان تا صبح بیدارن، بعد الان ساعت هشت و نیمه و من خوابم میاد و قصد دارم همین الان هم بخوابم!

کلا هر شب ساعت هشت و نه میخوابم. و درکل هیچ وقت هم نتونستم شب امتحان درس بخونم یا تا صبح بیدار بمونم. حتی اگه هیچی نخونده بوده باشم! :|

شب بخیر :-))))))

۸ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

37. تغییر لایف استایل..

این مدت یه سری تغییرات اساسی تو زندگیم دادم و چقدر از وضع فعلی راضیم..

موهامو کوتاه کوتاه کردم، پسرونه ی پسرونه! و چقدررر این مدل جدیدو دوست دارم و حس میکنم به من و شخصیتم نزدیک تره. وقتی توی آینه نگاه میکنم لذت میبرم و با خودم میگم این منم. دقیقا خود خود من! 

بچه ها تو دانشگاه رو مخمن. البته همشون نه، فقط "ی". بهش نگاه میکنم و با خودم میگم اخه لعنتی، من چطوری این سه سال تمام مدت تورو تحمل کردم؟! این همه ادا و اصول، این همه اسلو موشن بودن، این همه ادا اطوار اضافه حالمو به هم میزنه. این مدت هم کلی برنامه ی باغ رفتن و بیرون رفتن و اینا ریختن که خب من باهاشون نرفتم. میگن چرا فاصله میگیری تو که خودت این اکیپو جمع کردی، میگم که فاصله نمیگیرم ولی خودمم میدونم که چرت میگم چون واقعا دیگه اون حس خوبی که باید بهم منتقل بشه نمیشه و خب من خودمو وادار به ظاهرسازی نمیکنم و تنها دلیلش هم "ی" هستش. خیلی رو اعصابمه.. رفتارای مسخره و خودخواهانه، برنامه ریختنایی که توش نظر هیشکیو نمی پرسه، وارد کردن ادمایی به جمع ما که حتی باهاشون سلام علیک هم نداریم! همه چیز هم بدون هماهنگی.. از طرف دیگه اینه که "ی" و دوتای دیگه، کلا لابراتوار نمیان. همه چیزو منتقل کردن به تریا. میرن تمام روزو میشینن توی تریا، نود درصدش به خوردن و حرف زدن میگذره، بعد شروع می کنن سه نفری کار میکنن. یعنی مثلا یکی هم بزنه، یکی پهن کنه، یکی بچسبونه :| بعد از صبح تا شبو توی تریا وقت تلف میکنن و بعدشم میرن خونه ی هم ادامه میدن!!! شیش تا فک جمعا باید اماده کنن که هرکدومشو چهار ساعت لفت میدن. همه ی کارشون میمونه واسه روز تحویل و نیم ساعت قبل از اومدن استاد! اونم به بدترین و غلط ترین فرم ممکن. ولی خب استادمون خیلی خوبه و به همه نمره ی خوب میده. یهو وسط کار دلش موهیتو میخواد، پیتزا میخواد، جوجه میخواد و ... و ویارش باید همون لحظه برطرف بشه!! یه ملتی رو دنبال خودش میکشونه چون هوس فلان چیزو کرده! من واااقعااا ذهنم گنجایش این حجم از ادا اطوارو نداره. من همیشه پایه بیرون رفتنم ولی انصافا نه اینطوری :|

خب من باهاشون توی تریا نمیرم. تنها میرم لابراتوار و سریع و با تمرکز کارمو انجام میدم. اگه چهارشنبه تحویل داریم، من شنبه یا نهایتا 9 صبح یکشنبه کارم حاضره و قبلش چندبار با استاد چکش میکنم. در نهایت وسواس هم کار میکنم. دیگه مواد اضافه نمیگیرم و کارمو همون بار اول با سهمیه دانشگاهم خوب در میارم. بقیه ی تایممو هم به جای تریا و لابراتوار میرم سالن مطالعه درس میخونم. از شنبه میانترمامون شروع میشه و من واسه ی اولین باره که انقدر درس خوندم. دو تا امتحان اولمو کامل خوندم. امتحانای بعدی رو هم حداقل نصفشونو خوندم. 

به بچه های اکیپمون نگاه میکنم و میبینم همشون ادمایی بودن که هر ترم خیلییی درس میخوندن ولی از اول این ترم هیچی نخوندن! و خب واقعا حس میکنم همش بخاطر فضاییه که "ی" ایجاد میکنه. انگار همه چی وارد حاشیه میشه..

به خودم نگاه میکنم و میبینم چقدر این ادم فعلی به خود واقعیم نزدیکتره. منظم، سریع، جدی، درسخون.. حس میکنم دو سال قبل هیچ شباهتی به من نداشته و نمیدونم چی منو وارد اون فضا کرده.. تصمیمم این بود بعد علوم پایه واقعا درس بخونم و تا الان که روش مصمم موندم.. ولی خب خیلی خیلی بیشتر از اینا از خودم انتظار دارم. میخوام یه جوری باشه که خودمو در حد و اندازه ی تخصص قبول شدن ببینم.. [اون اوایل گفتم دوست ندارم پروتز بخونم ولی الان فکر میکنم پروتز واقعا جذابه و تا الان توی ذهنم انتخاب دومه! البته که الان فکر کردن به تخصص اونم واسه من در حد رویا و توهمه ولی خب من تلاشمو میکنم از رویا بودن درش بیارم.]

یکی از همون سه نفر بالا میگفت میخوام برگردم همون دانشگاه خودم [اینجا مهمانه و دانشگاه خودش یه دانشگاه تیپ سه ئه!] میگه اینجا بار اموزشیش واسم کمه!!! مثلا من هیچی پروتز یاد نگرفتم! جالبه که به این فکر نمیکنن که وقتی استاد درس میده همش دارن فک میزنن و بعدشم تمرین نمی کنن و این و اون واسشون درست میکنه. بار آموزشی اینجا کمه! :|

اینستا رو هم حذف کردم و به عبارتی خیلی استفاده ای از نت ندارم. نه که از سر اجبار واسه درس خوندن، صرفا به این دلیل که جذابیتشو واسم از دست داده.. از طرفی هم منتظرم بعد از میانترما برم و اون کلاسی که میخوامو ثبت نام کنم. میخوام اول برنامه های فعلی زندگیم کاملا استیبل بشه و یه فضای خالی واسه چالش جدید باز کنم..

خودم میدونم که تو این پست قشنگ مثل بچه های ابتدایی گله و شکایت کردم ولی آدما خیلی طول میکشه تو دلم جا باز کنن ولی توی صدم ثانیه ای از چشمم میفتن. بد هم از چشم میفتن! راستی گفتم اون کراشه چطوری از چشمم افتاد؟! تا وقتی دهنشو باز نکرده بود خوب بود ولی امان ازون روزی که دهن باز کرد تا با دوستم حرف بزنه. لهجه داشت و دندوناش هم خیلی نامرتب بود :||| [یعنی مگه داریم فاکتور مهم تر از صدا و لهجه و دندونای طرف؟!]

نوبت گرفتم که برم دندونای جلومو کامپوزیت بذارم. میخواستم لمینیت کنم ولی حیفم میاد دندونای خودمو که انقدر مرتبه بتراشم و البته لمینیت به چشمم غیرطبیعی میاد. در کل ازونجایی که همیشه مامانم رو دندون وسواس داشته و تو بچگیم همش تو دندون پزشکی بودم، دندونام کاملا ردیف و مرتبه. ولی یه فاصله ی کوچیک بین دندونای جلوک هست که مدتهاست رو مخمه. میخوام کامپوزیت بذارم که درست بشه. حالا بعدا عکس بیفور و افتر هم میذارم واستون :-)))))

۱۱ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

36. مرحله هفتم پروتز

بیس و وکستریم.

۷ نظر ۸ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان