تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

4. وقتی همه چی میره رو اعصاب آدم!

نمیدونم چه آشغالی میریزن تو این غذاهای سلف که من اینطوری معده درد گرفتم. معده دردای منم یه جوریه که قشنگ با خاک یکسان میشم.

یکی از کابوسای تکراری ای که همیشه میبینم اینه که شبه، میرم سوار بی ار تی میشم، بی ار تی هرچقدر میره به ایستگاهی که من میخوام نمیرسه. میرسه به ایستگاه اخر ولی ایستگاه من پیدا نمیشه. بعد امروز که سوار شدم که برگردم خونه، یهو به خودم اومدم دیدم این منظره ای که اطرافم میبینم خیلی عجیب غریبه و هیچ شباهتی به مسیر همیشگیم نداره. دیگه کم کم داشت از شهر خارج میشد. فهمیدم احتمالا یادم رفته تو ایستگاه پیاده شم. پیاده شدم و بی ار تی برعکسشو سوار شدم.

بعدش اومدم سوار ماشینای شهر خودمون شدم که بیام خونه. یه آقایی کنار من نشسته بود. بینمون هم فاصله بود. تو راه دیدم انگار هی دستاش داره گسترده میشه! به زور در تلاش بود آرنجشو بچسبونه به من. بعد من همش جا به جا میشدم که یه وقت به من نخوره. نمیدونم چی شد که یه لحظه انگار خوابم برد، بعد حس کردم میخواد آرنجشو بچسبونه به من، پریدم از خواب. همچنان در تلاش بود! آستینای مانتومو دادم پایین، یه کم توی کیفمو بیخودی گشتم، بعد گذاشتمش طرف اون مرده. یهو بیخودی برگشت یه سوالی پرسید یا یه حرفی زد، نمیدونم! فقط شونه هامو دادم بالا و رومو اون طرف کردم. کل نیم ساعتی که توی راه بودم و البته واسه من اندازه ی 48 ساعت طول کشید، حواسم بود که یه وقت خودشو نچسبونه به من. توروخدا انقدر تهوع آور نباشید. بیشترین چیزی که این مملکت داره بیمار ج.ن.س.ی.ه.

خلاصه اینکه به اون معده درد، یه سر درد هم اضافه شد. الانم اومدم خونه، مامان میگه مهمون سرزده داریم اونم از یه شهر دیگه.. 


پ ن موقت: بله سالاد فصل. درست میگی. فقط کامنتای وبت بستست. نمیدونستم چطوری میشه یهت پیام داد!

۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف
x
۲۵ شهریور ۲۳:۲۲
یاد یه چیزی افتادم الان .... چندسالقبل یه بیمار عوضی باعث شد تا چندساعت تنم بلرزه , به عمرم اینجوری نترسیده بودم .... الان یکی دو سال از اون ماجراگذشته وقتی تو پیاده رو راه میرم همیشه از وسط میرم که وقتی مردا راهشون رو کج میکنن خودشون رو بهمن بزنن , نتونن . حتی هر لحظه امادگی این رو دارم که اگر نتونستم جاخالی بدم , شروع کنم جیغ کشیدن( خدا رو شکر لازم نشده). لعنتی ها ....!

پاسخ :

وای بخدا خیلی جامعه نا امنه..
الی .
۲۵ شهریور ۱۸:۴۷
ینی آدم مزخرف ترین حس ممکن رو داره اون لحظه -__- ترس و تهوع! به خودم قول دادم اگه کوچکترین اتفاقی افتاد داد بزنم رو سر مرده و با خاک یکسان شه جلوی همه!

پاسخ :

ببین اینو میگی، منم میگم همیشه. ولی توی اون موقعیت بعضی وقتا واقعا شدنی نیست..
x
۲۵ شهریور ۱۸:۲۵
کاکتوس جان, عکس توضیحات وبت خیلللللی قشنگه ^_^

پاسخ :

آخ جووون. مرررسیییی :-)
x
۲۵ شهریور ۱۸:۲۳
تو چقدر صبور بودی که کلی وقت فقط تلاش کردی جمع تذ بشینی ...
من اگر بودم قطعا به محض این که می دیدم فاصله اش زیادی کم میشد بلند جوری که راننده بشنوه می گفتم جمع بشینید لطفا آقا !!! 
البته بدتر ار شرایط تو این بود که یه بار دختر خالم سوار تاکسی شده بوده , راننده اش بیمار بوده .....!!خدا نجاتش داد فقط . 

پاسخ :

نه باور کن یه جوری بود که نمیشد. ضمنا تاکسی هم نبود و اینکه خودت میدونی من ادم ملاحظه کاری نیستم. اگه امکانش بود حتما واکنش نشون میدادم ولی نمیشه با ادم مریض بحث کرد.
هیزل گریس
۲۵ شهریور ۱۶:۱۶
یبار تو اتوبوس تنها بودم شب برمیگشتم خونه، یهو از خواب پریدم دیدم دست مردی ک صندلی پشت سریم نشسته بود کنار صندلی منه! 
واقعا ترسیدم -_-
بیمارن همشون

پاسخ :

من یه بار اونی که کنارم بود، همش خوابش می برد، سرش میفتاد روی شونه ی من :-))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان