داشتم با خودم فکر میکردم چی میشد اگه درک الانمو چند سال پیش می داشتم یا اینکه حداقل زبون حرف زدن و اعتراض کردنو؟! اگه اون تجربه های منفی و سخت قبلی نبود، انقدر تلاش میکردم واسه ی گرگ شدن و کم نیاوردن؟! شاید نه.. گاهی میدونم یه مسائلی انقدر جزئی و بی اهمیته که ارزش بحث کردنو نداره ولی بخاطرش بحث میکنم تا حقمو بگیرم. فقط و فقط واسه ی اثبات خودم به خودم! بعضی تجربه ها و خاطرات خیلی درد داره. خیلی.. انقدری که هر روز صبح که از خواب پا میشی و شبا قبل خواب و تمام مدت روز جلوی چشمات رژه میرن.. مهم نیست چند سااال ازشون گذشته باشه، بعضی زخما هیچ وقت التیام پیدا نمی کنن. شایدم واسه خودت تکرارشون میکنی مبادا یادت بره.. من مازوخیست ترین ادم دنیام و اینو خیلی خوب میدونم..
دارم همه ی تلاشمو میکنم واسه ی گرگ شدن ولی نه واسه ی دریدن بقیه، واسه ی دریده نشدن!