تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۳۳۵. منو تو آغوشت بگیر، آغوش تو مقدسه..

خب سومین پست پشت سر هم با این موضوع. عنوان هم از اهنگ «عادت» شادمهر که الان دارم گوش میکنم :)

دیدین اینایی که خیلی پو.رن میبینن خیلی تصورات فضایی‌ای از س.ک.س دارن و بعد وقتی واقعا تجربش میکنن توی ذوقشون میخوره چون اصلا شبیه تصوراتشون نبوده؟! دیدید وقتی از یه نفر بت میسازید و حس میکنید فرشته دو عالمه و یهو بعد یه مدت میبینیدش حس میکنید یهو از یه بلندی سقوط کردید چون اصلا شبیه تصوراتتون نبوده؟! یعنی اون ادم انقدر توی ذهن پرورونده شده که دیگه شباهتی به اصلش نداشته. یا مثلا کسایی که خیلی فیلم عاشقانه میبینن و داستان عاشقانه میخونن تصورات فضایی‌ای از رابطه پیدا میکنن. بخصوص اگه قبلا تجربه‌ش نکرده باشن! مثلا حس میکنن بغل کردن و بوسیدن یه ادم چقدر اتفاق پیچیده و عاشقانه‌ایه. یا مثلا حس میکنن رابطشون قراره مثل همون داستانا شاعرانه و عاشقانه باشه. چیزی که توی واقعیت نیست معمولا.. اعتراف میکنم اولین و اخرین باری که کسی رو بوسیدم، فکر کنم تو ۱۷ سالگی بود. خیلی هم حس خوشایندی نبود :))))) دیگه وارد جزئیاتش نمیشم :)))) اون ادم اخرین کسی بود که به صورت دیت باهاش بیرون میرفتم. یادم نمیاد بغلش که میکردم چطور بود واقعا ولی خیلی چیز بدی تو ذهنم نمونده بود. توی این سالا آدمای دیگه‌ای رو در قالب رفاقت بغل کردم ولی از سر عشق و علاقه نه. (اینو هم بگم. همون ادمو بعدها تو دوران دانشجویی در قالب رفاقت دیدم. اخرین بار هم وقتی که گفت میخواد مهاجرت کنه. انقدر با تصویر ذهنی اون روزام فرق داشت که خدا میدونه. خودمو فحش میدادم بابت سلیقه مزخرفم که اخه این چیه واقعا. حتی حس خوبی نداشتم که بهش دست بدم. تا این حد :| ) خلاصه اینکه تو این سالا حس میکردم بغل کردن احتمالا تنها فعل عاشقانه دنیاست و قراره حس عجیب و غریبی داشته باشه که فهمیدم اشتباه میکردم. حس میکردم وقتی «ب» رو بغل کنم، زمین و زمان از حرکت می‌ایسته ولی انقدر بی‌احساس و معمولی بود که واقعا هیچییی ازون لحظه یادم نمیاد! انگار تا وقتی اون آدمو دوست نداشته باشی، قرار نیست حس خاصی رو تجربه کنی.

خلاصه اینکه بنظرم باید فانتزی‌های ذهنیمونو کنار بذاریم. حداقل تو این سن.. هیچ فعلی به خودی خود عاشقانه نیست. هیچ آدمی رویایی و فرشته‌گونه نیست. هممون آدمای معمولی‌ای هستیم با رفتارای معمولی. وقتی ناراحتیم هیچ‌کس نمیتونه با حرف زدن واسمون معجزه کنه و آروممون کنه. ولی اگه کسی باشه که واقعا دوستش داشته باشیم و دوستمون داشته باشه و با همه وجود ما رو ببینه و بشنوه اتفاق خوبیه. مهارتای توجه کردن به همدیگه رو تمرین کنیم. نه فقط توی روابط عاشقانه، بلکه توی رفاقتامون، روابط خانوادگی و کاریمون و ...

چندتا نکنه..

۱. نمیفهمم آدما چطوری میبینن یکی موقعیت خوبی داره مثلا و تصمیم میگیرن باهاش وارد رابطه بشن. پس سهم دوست داشتن این وسط چی میشه؟! ارادی نیست که به یه سمت هدایتش کنی.

۲. حال خوبمونو به آدما گره نزنیم وگرنه هیچ وقت حال خوب با ثباتی رو تجربه نمیکنیم و بسته به رفتار آدما باهامون، حالمون تغییر میکنه. من سالهاست توی دنیایی که واسه خودم ساختم زندگی میکنم. ادبیات و موسیقی و سینما به دنیای من رنگ میدن و میتونن از هر حال بدی رهام کنن. این حال خوب باثباتو از هیچ جای دیگه‌ای نتونستم به دست بیارم. البته اعتراف میکنم تو این سالا به قدری توی دنیای خودم فرو رفتم و آدمای اطرافمو حذف کردم که گاهی احساس تنهایی میکنم. حس میکنم نیاز دارم ارتباطم با آدما بیشتر باشه. دارم دایره رفاقتامو گسترده‌تر میکنم و راضیم. درمورد روابط شخصی کاری ازم برنمیاد فعلا چون نمیخوام از سر تنهایی و بدون علاقه درگیر چیزی بشم. 

۳. دوستم داشت از رابطه‌ش حرف میزد. اینکه چقدر آدم خوبیه، چقدر هواشو داره، رزیدنته، وضع مالی و خانوادگیش خیلی خوبه و اینا. اینکه حتی وقتی خسته از کشیک میاد چقدر واسش وقت میذاره. شبای امتحان به جاش درس میخونه و ویس میده واسش توضیح میده و فلان! بعد من هی میزدم تو سر خودم که خاک بر سر خودت و معیارات و کیسات :)))) ببین ملت چطوری رل میزنن. چطوری میشه انقدر کیس ایده‌آلی پیدا کرد واقعا.. بعد فهمیدم پسره پونزده سال ازش بزرگتره و شوکه شدم. واقعا ادم نمیتونه از دور درمورد هیچ چیزی نظر بده. واقعا نمیشه. منم الان میتونم کلی پیام نشونتون بدم که فکر کنید جذاب‌ترین و دلخسته‌ترین عاشق دنیا عاشف منه! عین داستانا! بعد میتونم طرف دیگشو هم نشون بدم که حالتون از اون آدم به هم بخوره!

۴. گذشته رو که زیر و رو میکنم هیچ خاطره مثبتی یادم نمیاد. گاهی حتی شک میکنم تا حالا دوست داشتنو تجربه کردم یا نه. دوستت دارمی که در لحظه به زبون بیاد ولی تو چند سال بعد حتی نتونی با خودت بگی فلانی رو دوست داشتم، اعتبار نداره واقعا..

خیلی حرف زدم امروز. سه تا پست انقدر طولانی. بقیش واسه بعد :)))

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
فتل فتلیان
۱۹ شهریور ۲۳:۳۰

با همه اینا من همیشه منتظر یه عشق افسانه ای بودم هر چند که میدونم نیست و حرفاتون چقدر درسته 

ولی می خوام خودم رمانتیک ترین باشم توی رابطم

پاسخ :

چرا که نه. رمانتیک بودنم خوبه اتفاقا
x
۱۸ شهریور ۲۳:۰۲

پستت معرکه بود

کلا بعضی از تجربه ها ازین بابته که بدونی اش دهن سوزی نیست :))

پاسخ :

مرسی
دقیقا همینه :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان