این روزا به خطاهای گذشتهم خیلی فکر میکنم. من توی زندگیم کارایی کردم که کاملا مخالف عقاید الانم بودن. کارایی که اگه یه نفر حتی یه دونشون رو انجام بده قطعا بهش حس و نظر بدی پیدا میکنم! نمیدونم توی یه برههای چطوری همچون موجود ترسناک و بدبختی شدم. و واقعا هم اینکه از اون باتلاق بیرون اومدم صرفا میتونه یه معجزه باشه. من کارایی کردم که خودمم باورم نمیشه! مثل اون روزایی که فکرشم نمیکردم بتونم خلاصی پیدا کنم! کمترین نتیجهش هم یک سالی بود که پشت کنکور موندم. اون یک سال و بعدها دانشگاه نجاتم داد. کی میدونه من چیا رو از سر گذروندم؟! واقعا هیچکس.. فقط میدونم با امداد غیبی خدا زندگیم جمع و جور شد.. خدایا شکرت..
خانم میم که فقط یک بار دیدمت و یک بار هم صداتو از پشت تلفن شنیدم، نمیتونم ازت بخوام منو ببخشی و این بار سنگین تا ابد با من میمونه..