يكشنبه ۴ ارديبهشت ۰۱
عزیز دلم رفت زیر خاک. صداش هنوز توی گوشمه، تصویرشو جلوی چشمام میبینم. جیگرم هزار پاره شده. این چند روز بدترین کابوسای عمرمو زندگی کردم. همیشه تصور مرگ عزیز واسم ترسناک بود و بالاخره به سرم اومد. دایی نازنینم که همه روی اسمش قسم میخوردن، جوون و بدون هیچ بیماری و دلیل خاصی، قلبش توی یک لحظه ایستاد و تمام. باورم نمیشه. اشکام بند نمیاد و از طرفی از بس گریه کردم دیگه اشکی واسم نمونده. خدایا چطوری حساب میکنی که اینطوری داغ روی دلمون میذاری؟!