شنبه ۲۵ تیر ۰۱
شب قبلش داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم. صدای خنده هاش هنوز توی گوشمه. حدود یه ساعت، یه ساعت و نیم حرف زدیم. یهو گفتم عه، تن ماهیم هنوز رو گازه! گفت برو شامتو بخور و رفتم. همش فکر میکنم لعنت به همه تن ماهیا، غذا خوردن، درس و هرچیزی که باعث شد صداتو بیشتر نشنوم. من با این همه غم و اشک چیکار کنم اخه قربونت برم؟!